به هرحال بدیعالزمان مقامهاش را برای مقابله با احادیث ابن درید تألیف کرد. هرکس کتاب أمالی را مطالعه کند و کار بدیعالزمان را دنبال کند این پیوند و ارتباط را میان این دو اثر به صورتی کاملاً روشن میبیند. مقامه «أسدیّه» در نزد او پرداخت نهایی از توصیف (أسد) در حاشیه کتاب أمالی است و این موضوع در مقامه «حمدانیّه» و آنچه که از صفات فرس آورده است وجود دارد چرا که آن مقامه تمام کننده و مکمّل آن صفاتی است که درباره فرس در أمالی آمده است.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
بسیاری از دعاها و نصایح موجود در مقامات ارتباط مستقیمی با مطالب کتاب أمالی دارد و مشابه آن حکمتها و مثلها و سفارشها و یا خود آنها را تماماً در اثر بدیعالزمان میبینیم. در بین مقامات او، مقامهای است به نام«الوصیّه» و مقامهای دیگر به نام«الوعظیّه». اینها به عنوان دلیل کافی نیست زیرا تفکّری را که مقامات دور محور آن میگردد-که منظور گدایی یا گدایی کردن با سماجت است- مستقیماً از «خطبه اعرابی سائل در مسجدالحرام» که صاحب کتاب أمالی از ابن درید نقل کرده، گرفته است. این معنایش این است که دلایل زیادی وجود دارد مبنی بر اینکه بدیعالزمان در مقامهاش از ابن درید متأثّر شده و با این کار با او رقابت نموده است. ضمن اینکه تنها او نیست که بدیعالزمان در مقامهاش از او الهام گرفته بلکه اثر دیگری از«جاحظ» وجود دارد که در او خیلی تأثیر گذار بوده است. آنجایی که در برخی از کتابهایش از گدایان به شکلی طولانی سخن گفته و سخنان و کارهای عجیبشان را بازگو نموده است.«بیهقی» هم در کتابش«المحاسن و المساوی» در صفحه ۶۲۲ یک فصل جالب و کم نظیر را به این عمل اختصاص داده است.
ما نسبت به این فصل شناخت و آگاهی نداریم تا به صورت قاطع بگوییم که بدیع از این اثر جاحظ آگاهی داشته است و این اثر بوده که به او الهام کرده است که اکثر مقامات خود را بر محور گدایی بچرخاند. این فصل با گفتگویی میان پیرمردی که اهل گدایی بود و جوانی که به تازگی به این حرفه روآورده بود آغاز میشود، پیرمرد از حال و اوضاع او سوال میکند و جوان هم به گدایی و این حرفه دشنام میدهد. پیرمرد هم عصبانی شده و در حمایت از شغلش به خروش در میآید و شروع میکند به صحبت کردن از ارزش و شرافت آن و اینکه صاحب این حرفه در ناز و نعمتی است که پایان نمییابد و میگوید: «او بر پیک بادپای دنیا نشسته، وسعت زمین را میپیماید و جانشین«ذوالقرنین» است که به شرق و غرب جهان رسید. به هرکجا که وارد شود از فقر و تنگدستی نمیهراسد، به هرکجا که بخواهد میرود و از هر منطقه و شهری بهترین و نیکوترین چیزها را بر میدارد] و استفاده میکند[.» و میبینیم که برای آن جوان اظهار میکند که گدایان از زمان درو کردن و برداشت محصولاتِ هر سرزمین و منطقهای شناخت و آگاهی دارند و از غذاها و میوههای خوب آن میخورند. و میگوید: «او سعادتمند و مرفّه است و آسوده خاطر، و هیچ فکر و غصّهای درباره خانواده و ثروت و خانه و اثاثیه و دارایی خود ندارد». پس از آن برای جوان این ماجرا را تعریف میکند و میگوید که روزی وارد یکی از شهرهای کوهستانی شده و در مسجد اعظم آن در حالی که لُنگی بر تن داشته و عمامهای که بند آن از پوست درخت خرما بود بر سر نهاده و عصایی در دست داشته، ایستاده و فریاد برآورده است و مردم دور او جمع شدهاند و او گفته است:
«ای مردم! من مردی از اهالی شام هستم و از ولایتی که مَصّیصه[۱۰] نامیده میشود. من فرزند یکی از جنگجویان و مسلمانان متدیّن در راه خدا و یکی از رزمندگان و پاسداران اسلام هستم. به همراه پدرم در چهارده جنگ شرکت نمودهام که هفت مورد آن در دریا و هفت تای دیگر آن در خشکی بوده است و با ارامنه جنگیدهام. بگویید: خدا رحمت کند ابوالحسن را به همراه عمربن عبیدالله. بگویید: خدا رحمت کند ابوحفص را. با بطال بن حسین جنگیدم و همچنین با رزداق بن مدرک و حمدان بن أبی قطیفه. و آخرین جنگم با یازمان خادم بود؛ وارد قسطنطنیه شدم و در مسجد مسلمه بن عبدالملک نماز خواندم. هرکس که نامم را شنیده که هیچ، و هرکس که نشنیده است خودم را برایش معرّفی میکنم. من پسر غُزَیِّل بن رکان مصیصیّ هستم که در سراسر مرزها معروف و مشهور است، شمشیر زنی نیزه زن که یکی از سنگرهای محکم اسلام است. او با پادشاه آنجا وارد جنگ شد در باب طَرَسوس، فرزندان آنها را کشت و زنان را اسیر نمود و دو پسر از آنها دستگیر شدند و به سرزمین روم انتقال یافتند. من روی به فرار نهادم در حالی که نوشتهها و برگههایی از بازرگانان به همراه داشتم، پس مورد دستبرد راهزنان قرار گرفتم. اکنون به خدا و سپس به شما پناه آوردهام، اگر صلاح و درست میدانید یکی از ارکان اسلام را]مرا[ به سرزمین و وطنش برگردانید. به خدا سوگند هنوز حرفم به اتمام نرسیده بود که درهمها از هر جهت به سویم سرازیر شد و از آنجا در حالی که بیش از صد درهم داشتم به راه افتادم. پس جوان به طرف او شتافت و سرش را بوسید و گفت: به خدا قسم، تو آموزگار و استاد خوبیها هستی و خدا از طرف برادران]دینیت[ به تو پاداش خیر بدهد».
این فصلِ جالب و کم نظیر همین جا به پایان نمیرسد بلکه ادامه مییابد در بیان و شرح حیلههای گدایان برای به دست آوردن پول و غذا از مردم و برخی از کارهای عجیب و سخنان جالب آنها را بیان میکند. هرکس که این فصل را مطالعه کند و همچنین مقامات بدیعالزمان را، نمیتواند تأثیر آن را در مقامات انکار کند.
مطالب بالا بدین معناست که ما احساس میکنیم و این گمان را داریم که بدیع الزمان در اثر خود از آنچه جاحظ نوشته است و درباره متکدّیان بازگو کرده الهام گرفته است همانطوری که از احادیث معروف ابن درید در کتاب أمالی تأثیر پذیرفته است. پس او از این دو اثر آگاهی داشته است و بدون تردید، اثر اوّلی در تأثیرگذاری بر او از دوّمی قویتر و پررنگتر است. چرا که ابن درید او را واداشت که سخنان آموزش دهنده بنویسد یعنی از جهت شکل و ظاهر در او تأثیر گذاشت ولی جاحظ از نظر موضوع و محتوا در او تأثیر گذاشت آنجایی که او را راهنمایی کرد تا سخنان یا مقامات خود را حول موضوع گدایی ارائه کند.
در اینجا ناچاریم که به اثر جاحظ، اثر دیگری را بیفزاییم که اهمیّتش از آن کمتر که نیست بلکه بیشتر هم میباشد و آن ظهور این گروه از متکدّیان در عصر بدیعالزمان است که در آن زمان به ساسانیان معروف بودند که نسبشان به شخصی به نام ساسان میرسید.
او شخصی از خاندان پادشاهان قدیم در منطقه فارس بود که گفته شده پدرش او را از پادشاهی محروم ساخته و بعضی گفتهاند که او نخست پادشاه بوده و بعداً پادشاهی از او گرفته شده بود. بنابراین بناچار آواره بیابانها و غربت شده و به حرفه گدایی روی آورده بود. البته این داستان، افسانه و اسطورهای بیش نیست.
از این فرقه در دوره بدیع دو شاعر شهرت داشتند و ثعالبی در کتاب یتیمه خود دو فصل طولانی را به آنها اختصاص داده است که عبارتند از: أحنف عُکْبری و ابودُلَف خزرجی. او درباره أحنف میگوید: «شاعر گدایان و نکته سنج آنها» و قصیدهای طولانی که حرفه گدایی را در آن ترسیم کرده است از او ارائه میکند که در آن از اصطلاحات لفظی و حیلههای صاحبان آن حرفه، به صورتی مفصّل صحبت کرده است. او درباره أبودلف میگوید: «شاعری بسیار با نمک و بذلهگو، دارای چاقویی برّنده در گدایی که تا نود سالگی خویش را در شادمانی و غربت و تحمّل سفرها و سختیهای آن، و درست کردن رویه و صفحه محراب مساجد به وسیله پوست و چرم در خدمت دانش و ادبیات گذراند.» و قصیدهای از او روایت میکند که در آن با قصیده أحنف که موضوع آن شغل گدایی و اصطلاحات آن است به رقابت پرداخته است.
در ارتباط بدیعالزمان با این دو شاعر و تأثیرپذیری او از این دو نفر در مقاماتش دلایل زیادی را میتوان ذکر کرد. زیرا او در مقامه اوّل خود، این دو بیت را بر زبان قهرمان مقاماتش یعنی ابوالفتح جاری میسازد:
وَیْحَکَ هذَا الزَّمانُ زُورُ | فَلا یَغُرَّنَّکَ الْغَرُورُ | |
لا تَلْتَزِمْ حالَهً وَلکِنْ | دُرْ بِاللَّیالی کَما تَدُورُ |
ترجمه: «وای بر تو، این روزگار تباه است و دروغ. مبادا سخنان بیهوده تو را فریب دهد. هرگز به یک شیوه نمان، بلکه با گردش شبها به گردش درآی».
این دو بیت از اشعار أبودُلف است که ثعالبی در یتیمهاش آورده است. این تمام آن ارتباط یا تأثیرپذیری مذکور نیست چرا که هرکس مقامه «رصافیّه» بدیعالزّمان را بخواند، احساس میکند که او دو قصیده أحنف و أبودلف را که در آن نیرنگهای گدایان را ترسیم کردهاند به نثر درآورده است. او یکی از مقامات خود را مقامه «ساسانیه» نامیدهاست به دلیل نسبت دادن به همین فرقه و گروه، و آن مقامه به این صورت آورده شده است:
عیسی بن هشام گوید: یکی از سفرهایم مرا به دمشق درآورد. روزی بر در خانهام[ایستاده] بودم، ناگهان گُردانی از فرزندان ساسان پیدا آمدند که سرهایشان را [با دستار] پیچیده و بر پوشاک خود، گِل سرخ مالیده بودند. هر یک از آنان سنگی زیر بغل گرفته بود و با آن به سینه خود میکوفت. مِهتری در میان خود داشتند که [سرود] میخواند و آنان با او هماوایی میکردند و آواز سر میداد و آنان به او پاسخ میدادند. هنگامی که مرا دید گفت:
اُریدُ مِنْکَ رَغیفاً اُریدُ مِلْحاً جَریشاً اُریدُ لَحْماً غَریضاً اُریدُ جَدْیاً رَضیعاً اُریدُ ماءً بِثَلْجٍ اُریدُ دَنَّ مُدامٍ وَ ساقِیاً مُسْتَهَشّاً اُریدُ مِنْکَ قَمیصاً اُریدُ مُشْطاً وَ مُوسی یَا حَبَّذا أَنَا ضَیفاً رَضیتُ مِنْکَ بِهذا |
یَعْلُو خُِواناً نَظیفا اُریدُ بَقْلاً قَطیفا اُریدُخَلّاً ثَقیفا اُریدُ سَخْلاً خَرُوفا یَغْشی إِناءً طَریفا أَقُومُ عَنْهُ نَزیفا عَلَی القُلُوبِ خَفیفا وَ جُبَّهً وَ نَصیفا |