۲-۵-۹-۱ تکنیک های مرحله ی گرم کردن
بعضی از رایجترین تکنیک های قابل اجرا در مرحله ی گرم کردن عبارتند از (لوتون، ترجمه ی یزدخواستی و همکاران، ۱۳۸۸):
پرتاب توپ: این تکنیک به این صورت است که کارگردان یک توپ فرضی یا واقعی در دست دارد. قانون کار این است که هرکسی که توپ در دست او باشد باید صحبت کند و پس از اینکه صحبت خود را بیان کرد، توپ را به فردی دیگری پاس میدهد. فقط کسی که توپ را دراختیار دارد میتواند صحبت کند. این تکنیک موارد کاربرد بسیار متنوعی دارد که یکی از رایجترین آن ها شروع اولین جلسه ی روان نمایشگری به منظور معرفی اعضا به یکدیگر است.
سؤالات: طبق این تکنیک، هریک از اعضا میبایست به دیگرحضار نگاه کند و کسی را که نمیشناسد یا کمتر از دیگران میشناسد، انتخاب کرده و سؤالی از او بپرسد. در ابتدا کیفیت این سؤال چندان اهمیتی ندارد ولی درادامه کارگران تأکید میکند که اعضا سؤالات عمیقتری را از یکدیگر بپرسند (مثلاً راجع به احساسات).
نوشتن با دست غیر مسلط: این تکنیک، درواقع از مفاهیم رویکرد تحلیل ارتباط متقابل اقتباس شده است. دراین تکنیک، کارگردان کاغذ و مداد یا مداد شمعی دراختیار تک تک اعضا قرار میدهد. سپس از آن ها میخواهد که هر طور و هرجا که راحت هستند، بنشینند و با دست غیر مسلطشان مداد را بردارند.سپس از آن ها میخواهد که اولین باری را که درکودکی شروع کردند به نوشتن، به یاد بیاورند.اعضا باید دقیقاً آن صحنه را با تمام جزئیات، تجسم کنند. سپس کارگردان میخواهد که اعضا درهمان حال که خودشان را درآن فضا تجسم کرده اند اسم خود را بنویسند، بنویسند که چند سال دارند و به طور کلی، یک توصیف آزاد از خود بنویسند. کارگردان به اعضا تأکید میکند که برای آنچه که میخواهند بنویسند، فکر نکنند و سعی کنند بیشتر با دست خود بنویسند تا با ذهن خود. این تکنیک، به آزاد شدن احساسات و حس خودجوشی اعضا بسیار کمک میکند.
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
مکالمات غیرکلامی: دراین تکنیک، کارگردان اتاق را به دوقسمت تقسیم میکند. نیمیاز افراد دریک قسمت و نیمیاز آنها در قسمت دیگر روبه روی هم میایستند. هر یک از اعضا باید با یکی از اعضای روبه رو ارتباط برقرار کند، منتها نباید در این ارتباط از کلام استفاده شود. آن ها میتوانند فاصله ی خود را با یکدیگر تغییر دهند.
۲-۵-۹-۲ تکنیک های مرحله ی اجرا
چند مورد از رایجترین تکنیک های مرحله ی اجرا عبارتند از (لوتون؛ ترجمه ی یزدخواستی و همکاران،۱۳۸۸):
نقش معکوس: یکی از تکنیک های بسیار رایج در مرحله ی اجرا نقش معکوس است. در این تکنیک، شخص اول نقش خود را با یاور عوض میکند. مثلاً اگر یاور نقش مادر فرد را بازی میکند، شخص اول میشود مادر و یاور میشود شخص اول. استفاده از این تکنیک، مزایای بسیاری دارد؛ مهمترین آنها این است که فرد با اجرای نقش افراد مهم در زندگیش میتواند خود را جای آن ها قرار داده و دیدگاه آن ها را بهتر درک کند. علاوه بر این شخص میتواند خود را از دید دیگران ببیند و از این طریق، بینش بهتری نسبت به رفتارها و الگوهای ارتباطی خود پیدا کند.
مضاعف: این تکنیک، یکی از تأثیرگذارترین تکنیک های روان نمایشگری است. دراین تکنیک، اگر شخص اول نشسته است یاور(که دراینجا مضاعف نام دارد) پشت سر او دقیقاً به همان حالت مینشیند و اگر شخص اول ایستاده است، مضاعف نیز پشت سر او به همان حالت، میایستد. حالت قرار گرفتن مضاعف باید به گونه ای باشد که درعین حال که درپشت سر شخص اول قرار دارد، بتواند حالات غیرکلامیاو را تحت نظر داشته باشد. مضاعف در واقع باید به بخشی از گفتار درونی شخص اول تبدیل شود. کارگردان یا یاوری که میخواهد نقش مضاعف را بازی کند باید از حالات و تمایلات شخصی خود فارغ شود و این نکته را در نظر بگیرد که او حالا بخشی از شخص اول است. وظیفه مضاعف این نیست که شخص اول را رهبری کند بلکه وظیفه او این است که به عنوان بخشی از خودگویی ذهنی شخص اول، وارد شود و به او کمک کند که دید واضح تری نسبت به هیجانات و احساسات واقعی خود پیدا کند.
صندلی خالی: این تکنیک توسط مورنو ابداع شد و بوسیله فریتز پرلز، گسترش یافت. تکنیک صندلی خالی، بسیار شبیه است به تکنیک نقش معکوس و حتی میتواند به عنوان مقدمه ی آن به کار برده شود. دراین تکنیک شخص اول روی یک صندلی موسوم به صندلی داغ مینشیند. صندلی داغ، یک صندلی موجود در صحنه است که درمقابل یک صندلی خالی قرار دارد. فرد میتواند بر روی صندلی خالی، افراد نزدیک در زندگی خود، اشیا، نمادها، بخشی از شخصیت خود و یا هرچیز دیگری را تصور کند. سپس شخص اول به گفت و گو با نقش فرضی حاضر در صندلی خالی میپردازد. هرگاه که فرد چیزی را خطاب به مخاطب فرضی گفت، باید جای خود را عوض کند، روی صندلی خالی بنشیند و در نقش آن مفهوم فرضی، خطاب به خودش (که فرضاً روی صندلی داغ نشسته است) پاسخ دهد.
مونودرام: دراین تکنیک از یاور استفاده نمیشود و شخص اول به تنهایی به اجرای چند نقش میپردازد. این نقش ها میتوانند انسان، اشیا، نمادها و یا هرچیز دیگری باشند. دراین تکنیک به دو یا چند صندلی خالی نیاز است که هرکدام مخصوص یکی از نقش هااست. شخص اول، مدام بین صندلی ها جابه جا میشود و به تعامل بین نقش ها میپردازد. از این تکنیک، زمانی استفاده میشود که کارگردان تشخیص دهد شخص اول با این روش، بینش بهتری پیدا خواهد کرد و یا هنگامیکه خود شخص اول، تمایل به اجرای چنین تکنیکی را داشته باشد (بلاتنر،۲۰۰۰).
۲-۵-۱۰ ظرفیت روان نمایشگری برای یکپارچه سازی با تجارب معنوی
مورنو در یک خانواده ی مذهبی بزرگ شده بود و در تمام عمر، گرایشات مذهبی و معنوی در اندیشه ها و نظریه پردازی های او دیده میشد. او علی رغم اینکه خود، با عقاید دین یهود، پرورش یافته بود، مطالعات گسترده ای از دیدگاه های مذهبی دیگر از جمله مسیحیت و اسلام داشت. مفاهیم اساسی نظریه ی مورنو جدای از گرایشات مذهبی و معنوی او نبود. او مفاهیم خلاقیت و خودجوشی را مفاهیمیمعنوی میدانست و معتقد بود که هرجا که خودجوشی و خلاقیتی بروز مییابد در واقع نشانه ای از حضور خداوند است. در واقع مورنو مفاهیمیهمچون خودجوشی و خلاقیت را مفاهیمیالهی تلقی میکرد و به طور ذاتی، این صفات را متعلق به خداوند میدانست. بنابراین معتقد بود که هنگامیکه افراد، این حالات را در خود پرورش میدهند، در واقع صفاتی الهی را در خودشان پرورش داده اند. او همچنین به تجربه ی رابطه نزدیک با خداوند بسیار اعتقاد داشت و معتقد بود که این تجربه، هنگامیمفید و کمک کننده است که انسان هنگام ارتباط با خداوند، احساس ملاقات کردن با یک مخاطب واقعی را داشته باشد نه اینکه خداوند فقط در حد یک فکر یا بیان در نظر گرفته شود (لیندکویست[۱۷۳]، ۱۹۹۴).
مورنو اعتقاد داشت که تا قبل از ارائه ی رویکرد نوین او، آنچه که وجود داشت، علم بدون مذهب و مذهب بدون علم بود. او معتقد بود که رویکرد او نوعی تلفیق بین این دو جریان است (کارپ، ۱۹۹۸). مورنو نسبت به رویکردهای مادی گرایانه که خواستار حذف مفهوم خداوند و مفاهیم مذهبی از بافت زندگی مدرن بودند، شدیداً واکنش نشان میداد و معتقد بود که مفهوم خداوند و تصور او جزئی اساسی از تجارب انسان در طول زندگی است. او از جمله ی نخستین نظریه پردازان علم روانشناسی بود که معتقد بود که در جریان روان درمانی، لازم است که درمانگر به ابعاد مذهبی و معنوی مراجعین خود توجه داشته باشد. مورنو حذف مذهب در نظریه پردازی در حیطه ی روانشناسی و نیز در جریان درمان را به عنوان یکی از نقاط ضعف نظریه ی فروید در نظر میگرفت و صریحاً این انتقاد را نسبت به او مطرح کرد. خود مورنو به طور فعالی در جریان مداخلات خود، مفاهیم مذهبی و معنوی را مورد توجه قرار میداد، اما پس از او علی رغم اینکه ظرفیت بالقوه ی روان نمایشگری برای پرداختن به مقولات معنوی، انکار نشد، تأکید بر این مولفه ها در جریان روان نمایشگری به طور بارزی مورد توجه قرار نگرفت (لیندکویست، ۱۹۹۴).
۲-۶ پیشینه ی پژوهشی
۲-۶-۱ پژوهش های خارج از کشور
۲-۶-۱-۱ ارتباط بین متغیرهای مذهب/معنویت، شادی، لذت و سلامت روان
کوئنیگ ، پارگامنت و نیلسن[۱۷۴] (۱۹۹۸)، با بررسی رابطه بین مقابله مذهبی و وضعیت سلامت روان در بزرگسالان سالخورده ی بستری در بیمارستان، توانستند۲۱ سبک مقابله ای معنوی را شناسایی کنند که شانزده مورد آن به طور معناداری با سلامت روان ارتباط مثبت داشت.
بوگنر[۱۷۵] و همکاران (۲۰۰۱؛ به نقل از لیوبومیرسکی، کینگ و داینر، ۲۰۰۵)، در پژوهش خود نشان دادند که افراد شاد، به احتمال کمتری به سوء مصرف مواد که یکی از عوامل مخل سلامت روان محسوب میشود، روی میآورند.
ون نس و لارسن[۱۷۶] (۲۰۰۲)، طی یک بررسی، نشان دادند، در میان افرادی که در دوران پایانی زندگی خود هستند، ارتباط مثبت بین مذهب و معنویت با جنبه های مختلف سلامت روان، به چشم میخورد.
داینر و سلیگمن (۲۰۰۲)، در مطالعه ی خود، نشان دادند که نشانگان مرضی روانشناختی، همچون افسردگی، هیپوکندریا و اسکیزوفرنیا در افراد شادتر، کمتر مشاهده میشود (به نقل از لیوبومیرسکی، کینگ و داینر، ۲۰۰۵).
اسمیت، مک کالو و پل[۱۷۷] (۲۰۰۳)، با روش فرتحلیل، به بررسی ۱۴۷ پژوهش، در زمینه ی رابطه بین مذهبی بودن و وجود نشانه های افسردگی, پرداختند. نتایج نشان داد که در مجموع این پژوهش ها همبستگی منفی بین مذهبی بودن و وجود نشانه های افسردگی, تأیید میشود.
فرانسیس، رابینز، لویس و کوئیگلی[۱۷۸] (۲۰۰۴)، در پژوهشی به بررسی رابطه بین نگرش مثبت به عقاید دینی مسیحیت و سلامت عمومیدر میان دانشجویان دورهی کارشناسی، پرداختند. نتایج نشان داد که نگرش مثبت به عقاید دینی مسیحیت با سطح بالاتر سلامت عمومیهمبستگی معناداری داشت.
در پژوهش دالمن، پررا و استادنسکی[۱۷۹] (۲۰۰۴)، نشان داده شد که افرادی که به صورت خودسنجی، میزان بالاتری از معنویت را گزارش کرده بودند، به احتمال بیشتری سلامت خود را نیز در وضعیت مطلوبی ارزیابی میکردند.
فلانلی، کوئنیگ، الیسون، گالک و کراوس[۱۸۰] (۲۰۰۶)، در پژوهش خود، نشان دادند اعتقاد به زندگی پس از مرگ به عنوان یک اعتقاد مذهبی، با سلامت روان بهتر، ارتباط مستقیم دارد.
موریرا-آلمیدا، نتو[۱۸۱] و کوئنیگ (۲۰۰۶)، با بررسی ۸۵۰ پژوهش در زمینه ی ارتباط مذهب با سلامت روان، به این نتیجه رسیدند که مجموع این پژوهش ها، نشانگر ارتباط مذهب با سلامت روان مطلوب میباشد.
در پژوهشی که عبدالخالق و ناصر[۱۸۲] (۲۰۰۷) با مسلمانان الجزایری انجام دادند، به همبستگی معنادار مذهب با سلامت روانی در مردان و نیز همبستگی معنادار مذهب با سلامت روانی، سلامت جسمانی، شادی، رضایت از زندگی و خوشبینی در زنان، دست یافتند. همچنین در این پژوهش، همبستگی منفی معناداری بین مذهبی بودن با بدبینی و اضطراب، به دست آمد.
در پژوهش عقیلی و کومار[۱۸۳] (۲۰۰۸)، در پژوهش خود در میان کارمندان ایرانی و هندی به همبستگی مثبت بین نگرش مذهبی و شادی دست یافتند.
ساباتینی[۱۸۴] (۲۰۱۱)، با نمونه ی۸۱۷ نفری از شهروندان ایتالیایی به رابطه مثبت بین شادی و سلامت عمومیدست یافت.
در پژوهش احمدی، موحد ابطحی و کرمانی[۱۸۵] (۲۰۱۲)، با بررسی مدل ساختاری رابطه بین نگرش مذهبی، رضایت از زندگی و سلامت روان در دانشجویان دانشگاه اصفهان، نشان داده شد که نگرش مذهبی به طور مستقیم رضایت از زندگی و به طور غیرمستقیم و از طریق رضایت از زندگی، سلامت روان را به طور معناداری پیش بینی میکند.
کامکاری و شکرزاده[۱۸۶] (۲۰۱۲)، با بررسی رابطه بین سلامت روان و شادی در میان نوجوانان و جونان ۱۵ تا ۲۹ ساله ی شهر تهران به رابطه مثبت معنادار بین این دو متغیر دست یافتند.
در پژوهش احمدی، اسدی و موحد ابطحی[۱۸۷] (۲۰۱۳)، با بررسی مدل ساختاری رابطه بین شادی، لذت و سلامت روان، در میان دانشجویان دانشگاه اصفهان، مشخص شد که شادی به طور مستقیم لذت، و به طور غیر مستقیم و از طریق لذت، سلامت روان را به طور معناداری پیش بینی میکند.
در پژوهش احمدی، اسدی، امینی، کازروی و کاظمی(۲۰۱۳) با بررسی مدل ساختاری رابطه بین نگرش مذهبی، ناامیدی و افسردگی در میان دانشجویان دانشگاه اصفهان، نشان داده شد که نگرش مذهبی به طور مستقیم با ناامیدی و به طور غیرمستقیم و از طریق ناامیدی با افسردگی، ارتباط معنادار معکوس دارد.
۲-۶-۱-۲ اثربخشی مداخلات روانشناختی یکپارچه شده با مذهب و معنویت
دی سوزا و رودریگو (۲۰۰۴)، با اجرای یک مداخله ی شناختی رفتاری که بر عقاید معنوی مراجعان تأکید داشت، توانستند به بهبود معناداری در امید به زندگی و نیز کاهش معنادار در میزان ناامیدی دست یابند.
تاراکشوار، پیرس و سیکما[۱۸۸] (۲۰۰۵؛ به نقل از پارگامنت، ۲۰۰۷)، با اجرای مشاوره ی گروهی متمرکز بر ارتقاء مقابله مذهبی، توانستند به کاهش معناداری در افسردگی دست یابند.
ریچاردز، اون و اشتاین[۱۸۹] (۱۹۹۳؛ به نقل از پارگامنت، ۲۰۰۷)، با اجرای گروه درمانی شناختی- رفتاری یکپارچه شده با عقاید مذهبی، در هر دو مرحله ی پس آزمون و پیگیری، به کاهش معناداری در نمرات افسردگی و کمال گرایی و افزایش معنادار نمرات عزت نفس، دست یافتند.
احمدی و کجباف (۲۰۱۲)، با اجرای ۸ جلسه معنویت درمانی شناختی- رفتاری در میان دانشجویان دانشگاه اصفهان، توانستند به کاهش معناداری در نمرات اضطراب اعضای تحت مداخله دست یابند.
احمدی و باجلان[۱۹۰] (۲۰۱۳)، با اجرای ۸ جلسه معنویت درمانی شناختی- رفتاری در میان دانش آموزان دختر دبیرستانی، توانستند به کاهش معنادار نمرات پرخاشگری و افزایش معنادار نمرات قاطعیت، دست یابند.
۲-۶-۱-۳ اثربخشی مداخلات مبتنی بر روان نمایشگری
کلرمان (۱۹۸۷)، با بررسی ۲۳ پژوهش انجام شده در زمینهی روان نمایشگری، از اوایل تا اواخر قرن بیستم، چنین نتیجه گیری کرد که این روش میتواند به عنوان یک رویکرد درمانی معتبر، بویژه در زمینهی بهبود اختلالات سازگاری و رفتارهای ضداجتماعی مطرح شود.
آرن، تئورل، اوناس- موبرگ و جانسن[۱۹۱] (۱۹۸۹)، با اجرای جلسات روان نمایشگری در بیماران معدی- رودهای توانستند به کاهش معناداری در میزان اضطراب این بیماران دست یابند.
در پژوهش استالونه[۱۹۲](۱۹۹۳)، نشان داده شد که اجرای جلسات روان نمایشگری در بین زندانیان کانون اصلاح و تربیت، در کاهش رفتارهای نامقبول و نیز تسهیل سازگاری، اثربخش بوده است.
کاربونل و پارتلنوبارهمی[۱۹۳] (۱۹۹۹)، با اجرای جلسات گروهی روان نمایشگری در دختران دبیرستانی که تجربهی تروما داشتند، توانستند به طور معناداری رفتارهای انزواجویانه، اضطراب و افسردگی اعضای تحت مداخله را کاهش دهند.
دوگان[۱۹۴] (۲۰۱۰)، در پژوهش خود نشان داد اجرای جلسات روان نمایشگری به طور معناداری بر بهبود سبک دلبستگی اضطرابی بزرگسالان جوان در روابط نزدیک خود، تأثیر گذار است.