۲ـ انه لا منافاه بین ان یکون الانسان عالماً بالشیء وبالفعل ومع ذلک هو غیر ملتفت الیه ولو شاء ان یحضره من خزانه معلوماته، فهو قادر علی ذلک وبهذا نفسِّر روایات «ان شاءوا علموا»، بانه لیس المراد منها هو عدم وجود هذا العلم عندهم، بل اِنّ هذا العلم موجود فی خزانه أنفسهم، ومتی شاءوا أن یحضروه أحضروه.[۲۸۷]
بنا بر وجه اول لفظ «علم» در روایت، باید به صورت «عُلِّم» و به صیغه ماضی مجهول خوانده شود، بنابراین روایت درصدد بیان این مطلب است که، علم امام از خودش نیست، بلکه این علم از طرف خداوند به او اعطا میشود و شاید این روایت برای دفع اوهام غالیان صادر شده است، تا بیانگر این نکته باشد که امام هر آگاهی که دارد از سوی خداوند است و علم او ذاتی نیست.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
وجه دیگر آن است که بگوییم بین فعلیت علم امام و این روایات هیچگونه تعارضی نیست؛ چرا که این روایات درصدد بیان این مطلب نیستند که ائمه بالفعل عالم نیستند و باید اراده کنند تا آگاه شوند، بلکه روایات بیانگر این معنا هستند که این علوم بالفعل نیز اهل بیت حاضر است و آنان تنها باید اراده کنند تا آن را از خزانه معلومات خود حاضر سازند.
در هر حال به نظر میرسد، قول به عدم فعلیّت علوم اهل بیت امری مشکل است و نیازمند توجیه صدها روایتی است که بر فعلیّت این علوم دلالت دارد.
«گفتنی است که برخی از اندیشهمندان شیعه و سنی، به جای تعبیر «اراده» واژههایی همچون «خطور» و «التفات» را به کار گرفتهاند؛[۲۸۸] بدین معنا که معصومان برای رسیدن به آگاهی به چیزی بیشتر از «توجه» نیازمند نیستند. همچنین گاه در این باره تعبیر «خواست و مشیت الهی» به کار میرود[۲۸۹] که تفاوت چندانی در مقصود به بار نمیآورد؛ زیرا پیامبران و امامان به مرتبهای رسیدهاند که خواست آنان با مشیت خداوند پیوند میخورد و جز آنچه او میخواهد، نمیخواهند: «انّ الله ـ عزّ وجلّ ـ جعل قلوب الائمه مورداً لإرادته فاذا شاءَ الله شیئاً شاؤوه»[۲۹۰] «خداوند دلهای امامان را جایگاه ارادۀ خویش ساخته است به گونهای که هرگاه خدا چیزی بخواهد، آنان نیز میخواهند.»[۲۹۱]
دسته دوم:
حنّان بن سدیر عن أبی جعفر قال:
«انّ لله علما عامّا وعلما خاصّاً، فامّا الخاص فالذی لم یطّلع علیه ملک مقرّب ولا نبیّ مرسل وامّا علمه العامّ الذی اطلعت علیه ملائکه المقرّبین والانبیاء المرسلین، قد رفع ذلک کلّه الینا، ثمّ قال: اما تقرء: } QWÜMX
WJð/@
ISâWÞYÆ SØ<ÕYÆ YàWÆJð©Ö@
SÓQX¥WÞTSTÿWè ð`~TWçÅ<Ö@
ñyVÕT`ÅWTÿWè WÚ Á Y$zW`¤VKô@
WÚWè ÷Y¤`WT c¨pTÉTWß
V¢WQÚ ñY©<ÑWT $
_WçÆ WÚWè ÷Y¤`WT =S¨pTÉWTß Jg÷VKY w³`¤KV
&ñéSÙWT QWÜMX
WJð/@
}y~YÕWÆ =S¤kYW {[۲۹۲]».[۲۹۳]
الامام الباقر:
«انّ لله علمین، علم مبذول وعلم مکفوف، فامّا المبذول فانّه لیس من شیء یعلمه الملائکه والرسل الاّ ونحن نعلمه وامّا المکفوف فهو الذی عنده فی امّالکتاب اذا خرج نفذ».[۲۹۴]
ادعا شده است که این روایات در تعارض با عمومیّت و فعلیّت علوم اهل بیت میباشد، اگر اهل بیت بالفعل به همه امور آگاهند، چرا در این روایات آگاهی از اموری به خداوند اختصاص داده شده است؟
بررسی مفصل آیات و روایاتی که آگاهی از برخی امور را از غیر خدا نفی میکنند و پرداختن به جزئیات آنها در فصل دوم و در بخش «علم به ما کان وما یکون» خواهد آمد، اما اجمالاً باید گفت که کسانی که قائل به علم عام و فعلی اهل بیت هستند، درصدد اثبات این مطلب نیستند که علم اهل بیت ذاتی است و آنان به جمیع علم الهی آگاهی دارند و تفاوتی بین علم اهل بیت و خداوند وجود ندارد، بنابراین اگر موردی در آیات و روایات اثبات شود که، آگاهی از آن به ذات الهی اختصاص دارد و خداوند حتی اهل بیت را نیز از آن آگاه نساخته است، مورد قبول قائلان به علم فعلی و عام اهل بیت قرار خواهد گرفت، مانند «علمالساعه» و یا همانگونه که در روایات اسم اعظم اشاره شد، اختصاص یک حرف از ۷۳ حرف اسم اعظم به خداوند و اینکه این یک حرف به هیچ کس داده نشده است.
دسته سوم:
روایاتی که بر ازدیاد مداوم علوم اهل بیت دلالت دارد. این روایات در ابواب متعددی از بصائر نقل شده است همچون، باب ۹، ص ۳۹۲؛ باب ۱۰، ص ۳۹۵ و باب ۳، ص ۴۲۳٫
دسته چهارم:
روایاتی که بر تفاضل بین اهل بیت در مراتب علم دلالت دارند، مانند روایاتی که در باب ۷، ص ۴۷۹ و باب ۸، ص ۴۸۰ نقل شده است.
بررسی تفصیلی این موارد در فصل سوم و در بحث «علم به ما کان وما یکون» خواهد آمد.
-
- علم غیب در عصر صدور روایات
روایاتی که در بصائر الدرجات در مورد اهل بیت نقل شده و نمونههایی از آن در این بخش ذکر شد، همه به صراحت از آگاهی اهل بیت از غیب خبر میدهد؛ چرا که بسیاری از مواردی که در مبادی و گستره علوم اهل بیت گفته شده از مصادیق امور غیبی است، در مقابل دو روایت در بصائر نقل شده که در آنها علم به غیب از ائمه نفی شده است:
۱ـ عن عمّار الساباطی قال:
سألت ابا عبد الله عن الامام أیعلم الغیب؟ قال: «لا ولکن اذا اراد ان یعلم الشیء علّمه الله ذلک».[۲۹۵]
۲ـ عن ضریس قال:
«کنت مع أبی بصیر عند أبی جعفر، فقال له ابوبصیر: بما یعلم عالمکم، جعلت فداک قال: یا ابا محمّد انّ عالمنا لا یعلم الغیب ولو وکل الله عالمنا الی نفسه، کان کبعضکم، لکن یحدث الیه ساعه بعد ساعه».[۲۹۶]
صرف نظر از تمامی مناقشاتی که در اسناد این روایات شده و توجیهات مختلفی که برای آنها ارائه شده، به نظر میرسد مهمترین نکتهای که باید برای فهم صحیح این روایات به آن توجه کرد، این است که علم غیب معمولاً در عصر صدور روایات و حتی دوره های بعد به معنای علم ذاتی استعمال میشده است، بنا بر این هیچ مانعی ندارد که با در نظر گرفتن روایاتی که آگاهی از غیب را برای اهل بیت ثابت میکنند، روایات نفی کننده علم غیب را حمل بر علم غیب ذاتی و بدون تعلیم الهی بکنیم، کما این که برخی از بزرگان به این نکته توجه داشته و به آن اشاره کردهاند، علامه بزرگوار، طباطبایی در المیزان مینویسد:
«خداوند ذاتا از غیب آگاه است و هر کس جز او از غیب آگاه باشد، به تعلیم او خواهد بود و هر جا پیامبر
]و یا ائمه [ آگاهی خود از غیب را انکار میکند و میگوید: علم غیب ندارم، معنای آن این است که مستقلاً و ذاتاً عالم به غیب نیستم، و هر چه میدانم از جانب خدا به من آموخته شده است».[۲۹۷]
و علامه مرحوم شیخ محمد حسین مظفر مینویسد:
«علم خدا ذاتی است و علم امامان به تعلیم الهی است و هیچ کس نباید توهم کند که علم امامان مانند علم خدا است. پس مانعی ندارد که بگوئیم امامان ذاتا علم به غیب ندارند؛ اما به تعلیم الهی از غیب آگاهی دارند».[۲۹۸]
همین توجیه را در مورد آیات قرآن نیز میتوانیم به کار ببریم به این معنا که با در نظر گرفتن آیاتی که آگاهی از غیب را برای پیامبران ثابت میداند[۲۹۹]، آیات نفی کننده[۳۰۰] را حمل بر علم غیب ذاتی و بدون تعلیم الهی بکنیم.
اما شواهدی که نشان میدهد علم غیب در عصر صدور روایات و حتی پس از آن معمولاً به معنای علم ذاتی استعمال میشده از این قرار است:
۱ـ بعد از پایان جنگ جمل امام علی در ضمن خطبهای از برخی حوادث آینده خبر داد. یکی از یاران آن حضرت با تعجب به ایشان گفت: «لقد اعطیت یا امیرالمؤمنین علم الغیب!» و آن حضرت در پاسخ او خندید و فرمود: «لیس هو بعلم غیب وانما هو تعلُّمٌ من ذی علمٍ…»[۳۰۱]
در اینجا امام میفرماید اینکه من از حوادث آینده خبر دارم علم غیب ذاتی و بدون تعلیم الهی نیست.
۲ـ یحیی بن عبد الله بن الحسن به امام کاظم گفت: جعلت فداک انّهم یزعمون أنّک تعلم الغیب و حضرت در پاسخ فرمود: «لا والله ماهی الاّ وراثه عن رسول الله
».[۳۰۲]
در این روایت نیز علم غیب به معنای علم غیب ذاتی و بدون تعلیم استعمال شده است.
۳ـ مجموعه روایاتی در بصائر نقل شده و در آنها گفته شده است که اسم اعظم به اهل بیت اعطا شده است و تنها یک حرف از آن به کسی داده نشده و نزد خداوند است، تعابیری که در مورد آن حرف از اسم اعظم که نزد خداوند است، به کار رفته، چنین است: «و حرف فی علم الغیب المکنون عنده»[۳۰۳]، «و حرف عند الله استأثر به فی علم الغیب عنده»[۳۰۴]، «وحرف عند الله استأثر به فی علم الغیب»[۳۰۵] و… .
در تمامی این روایات از حرفی که به کسی داده نشده و نزد خداوند است تعبیر به علم غیب شده است، در حالی که بقیه اسم اعظم نیز از امور غیبی است و از اینجا میتوان فهمید که در زمان صدور روایات علم غیب تنها در مورد علم غیب ذاتی استعمال میشده است.
۴ـ شیخ مفید مینویسد:
«کسی را میتوان به طور مطلق دارای صفت «عالم به غیب» دانست که علم او ذاتی باشد و از کسی نیاموخته باشد و علم هیچ کس جز خداوند بزرگ ذاتی نیست، از اینرو شیعه معتقد است که نباید درباره امامان به طور مطلق گفته شود عالم به غیب هستند بلکه باید توضیح داده شود که علم آنان مستفاد از امام قبل و از پیامبر
و سرانجام به تعلیم الهی است».[۳۰۶]
۵ـ در روایتی وارد شده است که از امام هشتم پرسیدند: آیا امام به هنگام مرگ خود آگاه است یا نه؟ حضرت فرمود: «نعم یعلم بالتعلیم…».[۳۰۷]
یعنی آگاهی ما ذاتی نیست و به تعلیم الهی است.
۶ـ در روایت دیگری نقل شده:
«أن رسول الله
لقی فی عزوه ذات الرقاع رجلا من المحارب یقال له عاصم، فقاله له: یا محمّد أتعلم الغیب؟ قال: لا یعلم الغیب الا الله، قال: والله لجملی هذا أحب الیّ من الهک، قال: لکن الله أخبرنی من علم غیبه انّه تعالی یبعث علیک قرحه فی مسبل لحیتک حتی تصل الی دماغک فتموت والله الی النار…».[۳۰۸]
در این روایت نیز، علم غیب به معنای علم غیب ذاتی استعمال شده است و پیامبر اکرم
، آن را از خود نفی فرمودهاند، اما در ادامۀ آگاهی خود از غیب را به تعلیم الهی تأیید نمودهاند.
-
- بصائر الدرجات و کافی
همچنان که در طول بحث و در لابهلای موضوعات و با اشاره به آدرسها و عناوین ابواب متذکر شدیم، بسیاری از روایات، ابواب و موضوعات مطرح شده در بصائر الدرجات، با تغییرات اندکی و در برخی موارد عیناً در کتاب کافی ذکر شده است و یک نوع تطابق معنیداری بین مباحث مطرح شده در بصائر و موضوعات متناظر آن در کافی وجود دارد. عناوین ابواب در بسیاری از موارد شبیه هم هستند. گرچه در برخی ابواب کافی روایاتِ به مراتب کمتری نسبت به بصائر نقل شده است، اما در کلّ میتوان نتایج مشابهی از هر دو گرفت و امّهات مطالب در هر دو کتاب وجود دارد. و این در حالی است که جناب کلینی تنها حدود ۶۰ روایت از صفّار در کافی نقل کرده، اما روایات بسیاری را که مشابه یا همانند روایات بصائر است، به واسطه شیوخ دیگر خود در کافی نقل کرده است که باعث شده همخوانی زیادی در این موضوعات بین دو کتاب حاصل شود. در این میان به نظر میرسد، نتیجهای که یکی از محققان غربی در ارتباط بین این دو کتاب گرفته است، صحیح نباشد. ایشان در اینباره مینویسد:
«کلینی در نهایت، با کاهش تعداد احادیث مربوط به ابعاد خاص علم و قدرت ائمه ] [ و با ذکر پراکندۀ آنها در جلدها و ابواب گوناگون و نامتناسب، که موجب تقلیل تأثیر همه جانبۀ آنها میشد، یا با حذف آنها ـ به طور کلی ـ آن دسته از احادیث بصائر را، که بر ابعاد شگفتانگیزتر تواناییها و علم ائمه ] [ تأکید داشت، عموماً کمرنگ کرده است».[۳۰۹]
جناب دکتر قاسم جوادی صفری در نقد این گفتار مینویسد: