۴- مالیات «خانبانی» که در مورد کالاهای وارداتی و صادراتی شهر اجرا میشد. (الجناب،۲صفر۱۳۲۵،سال اول،ش۱۲: ۷)
۵- تفاوت مالیات گرفته شده با آنچه در دفترچه مالیاتی اصفهان ثبت شده بود. (الجناب،۲صفر۱۳۲۵،سال اول،ش۱۲: ۶)
۶-پسرهای شاهزاده که هر کدام یکی از محلات را در اختیار داشتند و از موقعیت خود سوء استفاده های زیادی می کردند. (دولتآبادی،۱۳۹۰: ۲۹۳)
علاوه بر کسانی که در کنسولگری انگلستان متحصن شده بودند و از مردم عادی و کشاورزان بودند، اصناف در چهلستون تجمع کرده بودند، ظاهراً تعداد آن ها بیست هزار نفر بوده و در میدان شاه هم حدود سیهزار نفر جمع شده بودند. (انجمن مقدس،۹صفر۱۳۲۵،سال اول،ش۱۲: ۳)
میرزامهدی دولتآبادی اعلام کرد: «شاهزادهیا خوب است یا بد. اگر خوب است نظر به برادری ما با سایر اهالی بلدان ایران انصاف نیست که بیست و پنج سال [؟!] چنین نعمتی مختص ماها باشد. حالا می خواهیم برادری کنیم و بیست پنج سال هم قسمت دیگران باشد و اگر بد است تقصیری که اهالی اصفهان نموده اند که دیگران آن تقصیر را نکرده اند و مستوجب چنین عقوبتی شده اند چیست» (دولتآبادی،۱۳۹۰: ۲۹۶-۲۹۵)
در تهران نیز عدهای به حمایت از مخالفین شاهزاده دست به تظاهرات زدند. (مجدالاسلام کرمانی،۱۳۵۱: ۶۷) حتّی نمایندگان اصفهان اعلام کردند «تا ظلالسلطان از اصفهان معزول نشود، کار مجلس پیشرفت نخواهد کرد». (مجدالاسلام کرمانی،۱۳۵۱: ۳۵) در مجلس هم مباحثی راجع به بحران اصفهان در گرفت. ادیب التجار نمایندهی اصفهان، دو تلگراف جداگانه از مردم اصفهان را قرائت کرد که خواهان عزل شاهزاده بودند. (رجایی،۱۳۸۵: ۳۴۷-۳۴۶)
موضوعی که مجلس بدان سبب شاهزاده را فاقد صلاحیت برای حکومت اصفهان دانست، ظلم و ستم او به مردم نبود بلکه آن بود که چون وی در آنجا «املاک زیادی دارد نمیتواند حاکم باشد!» (رجایی،۱۳۸۵: ۳۴۷)
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
یکی از نمایندگان به نام آقا شیخ حسین گفت: «هرکه در هر ولایت صاحب آب و خاک است صلاح دولت و ملت نیست که آن شخص در آن ولایت حکومت کند» رئیس مجلس هم در پاسخ گفت: «در مسأله تغییر حکومت اصفهان دیگر اخذ رأی نمیخواهد. عجالتاً تلگرافی برای وزارت داخله فرستاده شود». (رجایی، ۱۳۸۵: ۳۴۷).
این بهانه در نوع خود جالب توجه است، چرا که با این حساب هیچ کدام از اهالی اصفهان که دارای املاک و مستغلاتی در ولایت اصفهان هستند، نمیتوانند به عنوان حاکم اصفهان انتخاب شوند! تازه در جلسه بعد بود که وکیلالتجار نظر داد: «خوب است آن قانونی را که هرکس صاحب مستغلات در ایالت است نباید حاکم آن ایالت شود، بنویسند» (رجایی،۱۳۸۵: ۳۴۷) و با این حساب میتوان نظر داد که این طرح کاملاً اتفاقی در ذهن نمایندگان بوجود آمده و بر همین اساس شاهزاده را محکوم کردند.
دو روز بعد به تاریخ اول صفر ۱۳۲۵ﻫ . ق. /۱۶ مارس ۱۹۰۷ شاهزاده از حکومت اصفهان عزل شد. (رجایی،۱۳۸۵: ۳۴۷، براون،۱۳۳۸: ۱۴۶) آنگونه که از منابع برمیآید، نکتهی عجیبی در عزل شاهزاده وجود دارد، آقایان مسجدشاهی چندان از عزل شاهزاده خوشنود نبودند و علمای طراز اول مثل میرمحمدصادق امام جمعه و خاندان چهارسوقی از شخص شاهزاده حمایت کردند، پس چه کسانی مردم را تشویق به ادامهی تحصن خود در کنسولگری نمودند؟ شاید روسها در این امر دخالت داشتند، اما باید افراد دیگری را در این امر در نظر گرفت که در منابع اسمی از آن ها نیامده است.
شاهزاده پس از عزل از حکومت اصفهان، احساس خطر زیادی در حفظ اموالش میکرد به همین خاطر درخواستهایی جهت حفاظت از اموال و املاکش به سفارت و کنسولگری انگلستان و روسیه فرستاد. (ملکزاده،۱۳۸۳،ج۲: ۸۵۹-۸۵۸) و این مطالب در نامههایی که بین سفیر انگلستان و کنسول اصفهان آمده است، به خوبی مشهود است. (نگاه کنید به: معاصر،۱۳۵۳: ۲۳۸-۲۳۶)
این پایان ماجرای شاهزاده نبود. با آمدن حاکم جدید، نظام السلطنه، مردم در اطراف انجمن ولایتی جمع شده و خواهان اخراج افراد خانواده شاهزاده و ارکان حکومت شاهزاده بخصوص میرزا باقرمنشی باشی از اصفهان بودند. هر چند حاکم جدید به دلیل کم تجربگی خودش و استفاده از تجارب این افراد اجازهی این کار را نداد.
پس از دو ماه، جابری انصاری که از محارم دربار شاهزاده بود، شروع به فعالیت جهت بازگشت شاهزاده به اصفهان را کرد.(جابری انصاری،بیتا،ج۳: ۱۲۲). بالأخره با وساطت جابری انصاری و آقایان نجفی قرار شد تا شاهزاده به قمیشلو بیاید و آقایان نجفی به استقبال او بروند و او را به اصفهان بیاورند که ظاهراً قتل مونسالسلطنه، همسر شاهزاده توسط پسرش، صارمالدوله همه چیز را بر هم زد. (جابری انصاری: ۱۳۲۱، ۳۵۲)
۴-۱-۲-قتل مونسالسلطنه همسر شاهزاده ظل السلطان
این واقعه در جمعه نهم جمادیالثانی ۱۳۲۵ ﻫ . ق.، چند ساعتی از شب گذشته رخ داد. علت را اختلاف مونسالسلطنه با پسر بزرگ و عروسش میدانند (جهاداکبر،۱۵جمادی الثانی۱۳۲۵،سال اول،ش۱۷: ۷) اما علت واقعی آن چندان مشخص نیست. از این مسأله به دو نشانه متضاد می توان دست یافت، اول نزدیکی ارتباط شاهزاده و خاندان مسجدشاهی که باعث می شود همسر شاهزاده به آنجا پناه ببرد و دوم آنکه بسیاری معتقدند که همسر شاهزاده به خانه قدرتمند ترین دشمن اش پناه برد.
ماجرا این طور بود که مونس السلطنه با جعبه جواهراتش به منزل آقانورالله رفته و در آنجا بست نشست. (دانشور علوی،۱۳۷۷: ۱۱) در همان شب شاهزاده اکبرمیرزا صارمالدوله، پسر ارشد مونسالسلطنه به خانهی آقا نورالله رفت و «اظهار میدارد که بودن مخدره [مادرش] در اینجا منافات با شئونات حضرت والا [شاهزاده] دارد» (انجمن مقدس: ۱۸ جمادی الاول ۱۳۲۵: سال اول، ش۲۶، ۵) شاهزاده صارمالدوله تقاضا کرد که در خلوت با مادرش صحبت کند و پس از مدتی که با او به توافق نرسید، سه گلوله به طرف مادرش شلیک کرد و سپس صارمالدوله سریعاً از منزل خارج شد و چندین سوار در انتظار او بودند، منجمله سه پسر دیگر مونسالسلطنه به نامهای شاهزاده همایون میرزا، شاهزاده فریدون میرزا و شاهزاده مهدیقلی میرزا. به احتمال زیاد این قتل با برنامهریزی قبلی صورت گرفته است و صارم الدوله به همراه برادران خود و همراهانش صحنه را ترک میکنند. (جهاداکبر،۱۵جمادی الثانی۱۳۲۵،سال اول،ش۱۷: ۷).
اهالی شهر مخصوصاً اتحادیه علما بعنوان اینکه این پیش آمد لطمه بزرگی به عالم روحانیت زده نسبت به شاهزاده صارم الدوله اعتراض نمودند (دانشور علوی،۱۳۷۷: ۱۳) «صبح که شد جمعیت و ازدحام زیادی به سمت خانه آقا [ نورالله] آمدند میخواستند بازارها را ببندند، آقا مانع شدند که ما هر قدری خواهیم رفع فساد کنیم، چون بعضی اطراف مغشوش است، هر روز یک نوع بهانه پیدا میشود و چون روز شنبه موقع انعقاد انجمن محترم ایالتی بود، از جهت بعضی اراجیف که در میان مردم شیوع داشت، مردم مانع از انعقاد انجمن در چهل ستون شدند. حضرات اعضا … در مسجد شاه انجمن کردند و جمعیت فوقالعاده شد که باید منشی باشی و پسرهای حضرت والا در این شهر نباشند. از انجمن هم به همین مضامین تلگرافی به دارالشورای کبری مخابره نمودند». (انجمن مقدس،۱۸جمادیالثانی۱۳۲۵،سال اول،ش۲۶: ۵). تلگرافی آمد که شاهزاده مسببین را به تهران احضار نموده است. (انجمن مقدس،۱۸جمادی الثانی۱۳۲۵،سال اول،ش۲۶: ۶) اما علیرغم این تلگراف دامنه اعتراضات گسترش یافت، به گونهای که مردم اطراف قصد ورود به شهر را داشتند، اما آقانورالله اکیداً دستور داد که کسی از خارج شهر نیاید. نیرالدوله حاکم جدید نگران از به هم خوردن نظم عمومی از تهران تلگراف زد با مردم در مسجدشاه دیدار خواهد کرد تا شاید بتواند اوضاع را آرام نماید. (انجمن مقدس،۱۸جمادیالثانی۱۳۲۵،سال اول،ش۲۶: ۶). بازارها را تعطیل شد تا مدتی بعد با وساطت آقانجفی و آقانورالله بار دیگر باز شد، اما مجدداً به تحریک اشخاص نامعلومی، مردم بازارها را بار دیگر تعطیل کردند. در ۱۷ جمادیالاول ماجرا وجه دیگری یافت و تلگراف تهدیدآمیزی از شاهزاده رسید که نشان میداد وی قصد دارد به اصفهان بیاید. او گفته بود: «از علاقه و مایملک خود در اصفهان صرفنظر نمیکنم و این حرکات سبب میشود که املاک خود را به خارجه بسپارم». سپردن املاک را تهدید بسیار خطرناکی بود، چرا که از آن پس کنسولگری امور املاک را به دست میگرفت، همانگونه که بانوعظمی، املاکش را به کنسولگری روسیه سپرده بود. پس «انجمن اصفهان برائت جستند از اینکه کسی در صدد قطع علاقهی ایشان باشد». خلاصه بعد از چند روز با احضار فرزندان شاهزاده به تهران اوضاع آرام شد. (انجمن مقدس،۱۸جمادیالثانی۱۳۲۵،سال اول،ش۲۶: ۸) در این قضیه روحانیت اصفهان بیشتر نقش میانجی بین مردم و شاهزاده را داشت تا رهبری مردم و بیشترسعی در آرام کردن اوضاع را داشتند تا از هرج و مرج و اغتشاش جلوگیری نمایند.
۴-۱-۳-بازگشت شاهزاده ظل السلطان به اصفهان
یک ماه بعد از به قدرت رسیدن نیرالدوله، در تاریخ سوم رجب ۱۳۲۵ ﻫ . ق. خبر رسید که شاهزاده قرار است به اصفهان برگردد و این بار توانسته بود موافقت مجلس را دریافت کند. «بعد از انفصال حضرت والا ظلالسلطان از حکومت هرچندی خبر حرکت او منتشر میشود و عموم اهالی را به وحشت میاندازد. چنانکه این چند روزه نیز این خبر نشر یافت و به محض انتشار یک هیجان غریبی در مردم آشکار گردید و دست اشرار از آستین بیرون آمد» (جهاداکبر،۱۲رجب۱۳۲۵،سال اول،ش۲۴: ۴) این اشرار، الوار مقیم اصفهان بودند که از شاهزاده طرفداری میکردند و به محض خبر آمدن او دست به اعمالی زدند که وحشت مردم را افزایش می داد، به طوری که در درگیری که در ۳ رجب ۱۳۲۵ ﻫ . ق. بین فدائیان اصفهان و الوار طرفدار شاهزاده درگرفت، چند نفر زخمی شده و دو نفر فدایی هم مفقود شدند. (جهاداکبر،۱۲رجب۱۳۲۵،سال اول،ش۲۴: ۵).
از تهران چندین تلگراف خطاب به آقایان نجفی و ثقهالاسلام راجع شاهزاده آمد که به مردم اصفهان اطمینان می داد که وی تنها به جهت سرکشی به املاک خود خواهد آمد. مهمترین این تلگرافها از طرف سه تن از نمایندگان مجلس بود که بنا به درخواست امام جمعه خویی و میرزا هادی جواهری نمایندگان صاحب نام مجلس شورای ملی، از آقایان نجفی درخواست داشتند تا اجازه دهند شاهزاده به مدت سه ماه به اصفهان جهت سرکشی به املاک خود بیاید و سپس به تهران برگردد. (نجفی،۱۳۶۹: ۲۳۰) و تلگراف دوم هم از طرف سه تن دیگر از نمایندگان مجلس شورای ملی محض راحتی خیال مردم اصفهان فرستاده شد، که البته مردم اصفهان به این امر راضی نشدند و از طرفداران شاهزاده به مجلس شکایت کردند و مجدداً تلگرافهایی به همین مضامین برای جلوگیری از بازگشت شاهزاده، به مجلس فرستادند. (نجفی،۱۳۶۹: ۲۳۱-۲۳۰).
سیدمحمد طباطبایی در مجلس اعلام کرد: «از شرایط مشروطه این است که اگر کسی بخواهد به خانه اش برود باید بلوا کنند و نگذارند؟ شاهزاده ظلالسلطان از شاه، از مجلس اجازه گرفتند که برود، ممانعت کردن از رفتن او موافق کدام قانون است؟» آقامیرزاهادی [نماینده، اصفهان]: «آخر مردم اطمینان ندارند.» آقامیرزا فضل علی آقا: «ظلالسلطان را برای حکومت تبریز معین کردند نرفت وزارت جنگ را هم تکلیف کردند، قبول نکرد. مرخصی گرفته که سهماهه برود سرکشی به املاک خود کرده، مراجعت نماید» و حتی لایحهای از شاهزاده خوانده شده که «اگر نایبالسلطنه و ظلالسلطان یک وقتی به حکم مجلس عزل میشود خوب است اما اگر یک موقع دیگر، باز به حکم مجلس، کاری به اینها رجوع شود آنوقت بایدجمعی شورش کنند». (رجایی،۱۳۸۵: ۳۵۰) سیدعبدالله بهبهانی نیز تلگرافی به اصفهان زد که «حضرت والاظلالسلطان بعضی کارهای شخصی دارند که غیر از خود ایشان کسی از عهدهی انجام آن ها برنمیآید. لذا ایشان به اصفهان آمده و بیش از سه ماه در آنجا توقف نخواهند فرمود و پس از سه ماه مراجعت ایشان را خود ضمانت مینمایم». (جهاداکبر،۱۲رجب۱۳۲۵،سال اول،ش۲۴: ۵).
مردم اصفهان بیشتر از حد تصور مجلس با آمدن شاهزاده مخالف بودند و حتی خود مردم و تجار باز هم تلگرافهایی به سمت تهران فرستادند و انجمن ولایتی هم تلگرافی فرستاد که باید طبق خواست مردم عمل شود «طبق قانون مشروطه به عرض آن ها رسیدن لازم است». (نجفی،۱۳۶۹: ۲۳۳).
روز بعد چهارشنبه ۴ رجب ۱۳۲۵ ﻫ . ق. «جمعیت فدائیان حرکت کردند به سمت چهلستون آمدند و آقای حجهالاسلام [آقانجفی] و آقای ثقهالاسلام [آقانورالله] و آقای شیخ مرتضی ریزی را حرکت دادند به چهلستون، در این اثنا سید ابراهیم عطار به مردم میگفت ارومیه را گرفتهاند باید از برای جهاد و دفاع حاضرشد. یک نفر سید دیگر میگفت: حکم دفاع که با تو نیست با مجتهد جامعالشرایط است. تو پول گرفتهای و میخواهی فتنه برانگیزی. میان آن ها به نزاع منجر گردید.» (انجمن مقدس،۸رجب۱۳۲۵،سال اول،ش۳۳: ۸-۷)
مردم به کنسولگری انگلستان مراجعت و از کنسول درخواست کمک کردند، اما کنسول از ملاقات با آن ها حذر کرد (وزارت امورخارجه انگلیس،۱۳۶۲،ج۱: ۸۲). به ناچار به طرف کنسول روسیه رفته و از ایشان درخواست کمک نمودند، اما کنسول در پاسخ گفت که باید از سفیر روسیه در تهران اجازه بگیرد و ۲۴ ساعت فرصت خواست. (وزارت امورخارجه انگلیس،۱۳۶۲،ج۱، ۸۲ و انجمن مقدس:۸رجب۱۳۲۵،سال اول،ش۳۳: ۸)
روز ۵ رجب ۱۳۲۵ ﻫ . ق. بار دیگر مردم گرد آمدند و به تلگرافخانه رفته و در باب مخالفت با شاهزاده در جهت بازگشت به اصفهان به تهران تلگراف زدند. در این بین مخالفان مشروطه در اصفهان، جرأت یافته و فریاد «مشروعهخواهی» سر دادند و «جمعی از علما و برخی روضهخوان ها و بعضی از سادات در مسجد جعفر آبادهای انجمن نموده و آغاز استبداد و داد از مجلس مقدس مشروطه [درخواست] مشروعه داشتند. عمامهها را بر زمین میزدند، فریادها میکردند.» (انجمن مقدس،۱۵رجب۱۳۲۵،سال اول،ش۳۴: ۸) جالب است که بسیاری از آنان تا روز قبل، دم از مشروطه و آزادی میزدند و حال خواهان مشروعه بودند و حتی اعلام کردند که اهل مجلس شورای ملی، روزنامهنگاران و نویسندگان جراید همگی به مسلک بابی هستند. (انجمن مقدس،۸رجب۱۳۲۵،سال اول،ش۳۳: ۸و۳)
وقتی مردم دیدند که نمایندگان اصرار زیادی در جهت بازگشت شاهزاده دارند، تلگرافی را مجدداً به تهران ارسال کردند: «ما اطاعت از قوانین مشروطیت داریم. اما عرض عاجزانهِ ما این است که میدانیم حضرت والا غیر از سرکشی به املاک خود غرضی ندارد، ولی چه چیزی امنیت برای ما حاصل خواهد کرد؟» و مردم از دست طرفداران شاهزاده آسایش ندارند و «آیا آن شخص که مادر خود را کشت، مجازات خواهد شد» و منظورشان شاهزاده صارمالدوله بود. (رجایی،۱۳۸۵: ۳۵۱)
این تلگراف را آقانورالله و عدهای دیگر امضا کرده بودند و پس از مطرح کردن این نامه، موافقان و مخالفان رفتن شاهزاده به اصفهان به بحث گفتگو پرداختند. یکی از نمایندگان اعلام کرد که فصل اول قانون اساسی آزادی محل سکونت است و در هیچ جای قانون در مورد ممنوعیت تردد افراد مطرح نشده است و دیگری میگفت اگر با حرکت شاهزاده نظم اصفهان بر هم بخورد و احیاناً خونریزی گردد، چه کسی مسئول این رخداد است و نفر سوم هم گفت اگر نرفتن شاهزاده باعث بوجود آمدن ضرر و زیان شاهزاده در املاکش بشود، چه کسی پاسخگوست و سرانجام تصمیم بر آن شد که وزارت داخله در این باره اعلام نظر و تصمیمگیری نماید. (رجائی، ۱۳۸۵: ۳۵۱).
از طرف دیگر، کنسول نامهای به سفیر روسیه در تهران نوشته بود و پس از گفتگوی سفیر روسیه با شاهزاده، نامهای از طرف سفارت روسیه به جانب انجمن ولایتی ارسال شد که شاهزاده در حضور سفیر انگلستان به سفیر روسیه التزام نامهی کتبی داده که تنها قصد دارد در اصفهان به جهت سرکشی به املاک خود برود. «او تنها چهل روز در قمیشلو میماند تا کارهای نیمه تمامش را تمام کند.» (انجمن مقدس،۱۵رجب۱۳۲۵،سال اول،ش۳۴: ۴).
این تلگراف در مسجدشاه در حضور جماعت خوانده شد و اما شور و هیجان و اعتراضات کاهش نیافت و محرکین مردم بیشتر از کسانی بودند که از مشروطه برگشته و ندای مشروعهخواهی سر میدادند. (انجمن مقدس،۲۲رجب۱۳۲۵،سال اول،ش۳۴: ۴) به هر حال شاهزاده اعلام کرد: «حال که اینطور است، اهل اصفهان ما را نمیخواهند. ما نیز چنانچه، تو نخواهی ما [هم] نخواهیم ای برادر، جنگ نیست» (انجمن مقدس،۲۲رجب۱۳۲۵،سال اول،ش۳۵: ۲). این تلگراف به نوعی نشان دهنده ی از دیدگاههای روشنفکرانه شاهزاده در این برهه است که به اصول مشروطه احترام می گذاشت و نظر مردم برایش اهمیت داشت. اما یک نکته را هرگز نباید فراموش کرد که با رفتن شاهزاده از اصفهان، تقریباً نیمه جنوبی ایران، امنیت خود را از دست داد و نا امنی و غارت بیداد میکرد و عشایر جنوب شروع به شرارت کردند. این مطلب را میتوان از صحبت سفیر انگلستان در تهران به خوبی احساس کرد: «حکومت مرکزی مطلقاً دارای قدرت نمیباشد و از روزی که [شاهزاده] ظلالسلطان اصفهان را ترک نمود. آقایان و علما امور آن ایالت را به تصرف درآورده، بر وفق میل خویش هر آنچه بخواهند، صورت میدهند. حاکم قشون و استعدادی ندارد و مجازات اشخاص مقصر منجر به فتنه و آشوب خواهد شد.» (وزارت امورخارجه انگلیس،۱۳۶۲،ج۱: ۶۶) و در جایی دیگر مینویسد که زمانی میتوان در اصفهان امنیت را برقرار کرد که قدرت را از علما گرفت «گمان میکنم وقتی امکان است که قوای آقایان و علما که سوء استفاده نموده در مواقع فاسده بکار میبرند، از ایشان گرفته شود. مجلس از وضع حکومت حاضره اصفهان به خوبی مطلع میباشد و آشکارا مذمت می کند. نزدیک است آن روزی که منتظرند در رسد و مصلحت نیست ما خویشتن و یا اتابک را در معرض حملات ملاها که منتهای قدرت را دارا هستند، گرفتار نماییم.» (وزارت امورخارجه انگلیس،۱۳۶۲،ج۱: ۷۰)در همین زمان نارضایتی بسیاری از طلاب جوان در اصفهان به حد اعلای خود رسید، چرا که آقانجفی و پسرانش بسیاری از موقوفات را تصاحب کرده اند. آقا میرزا کمال پسر آقانجفی اقدامات شدیدی علیه این طلاب انجام داد. این اقدام باعث اتحاد بیشتر طلاب و همدردی مردم شد. اجتماعی عظیمی از این طلاب و مردم خواهان بست نشستن در کنسولگری روسیه شدند که آقانجفی ناچاراً با پرداخت پول بین طلاب، از این اغتشاش جلوگیری نمود. (وزارت امورخارجه روسیه،۱۳۶۶،ج۱: ۵۳)
شاهزاده علیرغم میل باطنی خود در تهران ماندگار شد و در آن شهر از حامیان بزرگ مشروطه به حساب میآمد و کمکهای مالی زیادی به مشروطه خواهان کرد؛ به گونهای که ناظمالاسلام دراین باره نوشت: «این ایام شاهزاده ظلالسلطان در طرف شرقی تهران [منظور محله مسعودیه] و شاهزاده فرمانفرما در طرف غربی تهران نشستهاند و مثل ریگ پول خرج میکنند.» (ناظمالاسلام،۱۳۸۴: ۱۲۴)
همین همراهی شاهزاده با مشروطهخواهان، باعث خوش آمد نمایندگان مجلس شورای ملی گردید و در ۲۶ شعبان ۱۳۲۶ ﻫ . ق. او به همراه سید محمد طباطبایی، روحانی خوشچهره و مردمی تهران وارد مجلس شد و از سوی نمایندگان مورد استقبال قرار گرفت.
سید محمد طباطبایی گفت: «اگرچه حضرت والا را از دیر زمانی این اشتیاق بود که خود به مجلس مقدس حاضر شده، عقاید خالصهی خود را در پیشرفت این اساس اظهار دارند، ولی امروز من مخصوصاً رفتم و حضرت والا را به مجلس آوردم که برای احدی شبهه باقی نماند.» (رجایی،۱۳۸۵: ۳۵۳) و شاهزاده در این جلسه اعلام کرد که در راه ترقی ملت و آبادی مملکت از جان و مال مضایقه نخواهد کرد و رییس مجلس هم ضمن تأیید حرفهای شاهزاده گفت: «حالا هرکس که اظهار همراهی میکند باید پذیرفت تا کمکم عادت نمایند … شاهزاده ظلالسلطان خیلی همراهی کرده و هرچه میگویند همینطور است.» (رجایی،۱۳۸۵: ۳۵۳).
در تاریخ ۶ محرم ۱۳۲۶ ﻫ . ق. با تصویب ۲۸ تن از نمایندگان، قرار شد تا شاهزاده به عضویت مجلس شورای ملی درآید. اما در رأیگیری دو روز بعد فقط ۸ رأی آورد. ظاهراً نمایندگان پس از آگاهی از میزان اختیارات وکیل مجلس از این موضوع صرفنظر کردهاند. (وزارت امورخارجه روسیه،۱۳۶۶،ج۱: ۱۸۸) البته به نظر میرسد که این قضیه به تحریک شاه و مخالفان شاهزاده صورت گرفته باشد که ترسیدند مبادا شاهزاده رییس مجلس گردد و گرنه امکان ندارد که نمایندگان مجلس از اختیارات خود آگاه نبوده باشند.
وقتی اخبار همراهی شاهزاده با مشروطیت و کشمکش محمدعلی شاه با مشروطه خواهان به اصفهان میرسید، انجمن هم نسبت به شاهزاده روش ملایمتری را در پیش گرفت. حتی به گوش میرسید که سیداسماعیل وکیل اصفهان در مجلس شورای ملی و آقا نورالله در صدد هستند تا بار دیگر شاهزاده را به اصفهان بازگردانند. (وزارت امورخارجه روسیه،۱۳۶۶،ج۱: ۱۱۵). در جلسهای که جهت سرکوب اشرار ابرکوه تشکیل شده بود، آقا نورالله بیان کرد که بایستی از «حضرت والا ظلالسلطان» در این رابطه نظر خواست. (انجمن مقدس،۶ذی حجه۱۳۲۵،سال دوم،ش۴: ۲) و در جلسهی بعد هم آقانورالله از قدرت و لیاقت شاهزاده سخن به میان آورد و از وی تمجید کرد. «حضرت والا ظلالسلطان روی ما و ملت را سفید کرده و همراهی با مجلس مقدس دارالشوری نموده، به نحوی که رئیس مجلس مقدس گفته میخواهم پای مبارکش را ببوسم. معین است که هرکه امروزه خدمت کرد، محترم است و معزز است، کار به زمان استبداد نداریم … امروز هرکه خدمت به این اساس میکند، محبوب خدا و خلق است و هرکس مخالف باشد، مبغوض و مردود همه خلق میباشد.» (انجمن مقدس،۶ذی حجه۱۳۲۵،سال دوم،ش۴: ۳)
شاهزاده در این دوران، دو کار عمده را انجام داد. اول مشارکت در پروژه تأسیس بانک ملی که مشروطه خواهان در صدد انجامش بودند و با تمام تبلیغات تنها دویست هزار تومان پول جمع شد، که از این مبلغ، هفتاد هزار تومان آن را به تنهایی شخص شاهزاده پرداخت کرد. (دولتآبادی،۱۳۷۱،ج۲: ۱۵۵) و دوم در واقعهی میدان توپخانه شاهزاده و پسرانش با تمام قوا در همراهی با مشروطهخواهان ایستادگی نمود به گونهای که در ۱۸ذی قعده ۱۳۲۵ ﻫ . ق. از صبح تا پاسی از شب مقدار زیادی اسلحه و مهمات از انبارهای شاهزاده به سمت مسجد سپهسالار حمل شد. شاهزاده در جلسات شبانهی پارلمان و انجمن شرکت داشت گویا در آن جلسات طرح ساقط کردن شاه و انتصاب شاهزاده ارشد قاجار، به عنوان نایبالسلطنه ریخته شد. (وزارت امورخارجه روسیه، ۱۳۶۶،ج۱: ۸۵ و۸۷) در همین زمان سیدعبدالله بهبهانی توسط یحیی دولتآبادی به شاهزاده پیشنهاد نمود که در ازای پرداخت ۱۵۰ هزار تومان نقد، او را بر تخت بنشاند، اما شاهزاده پرداخت این وجه را پس از رسیدن به تخت شاهی عنوان کرد و به همین خاطر این امر محقق نشد. (دولت آبادی،۱۳۷۱،ج۲: ۱۷۸) اما برخی از محققان علیرغم استفاده از همین منبع، دلیل آن را این میدانند که «معرفی وزرای کابینه به مجلس مانع از آن شد تا این نقشه محقق گردد.» (افشاری،۱۳۸۳: ۸۷).
در این دوران روزنامههای این عصر، همگی از اقدامات شاهزاده تمجید کردند، از دوران اقتدار گذشته و امنیتی که او بر ولایات خود داشت، به شاه و دولت پیشنهاداتی مبنی بر استفاده از او در مجلس، وزارت خانهها و فرماندهی کل قشون ایران را می دادند و حتی شاهزاده را بسیاری از این جراید از بانیان اصلی مشروطه خواهی اعلام کردند. (نگاه کنید به: رجایی،۱۳۸۵: ۳۵۶)
۴-۱-۴- حکومت فارس
محمدعلی شاه برای سر و سامان دادن به اوضاع کشور و همچنین دور کردن مخالفین قدرتمندش از تهران با جلب نظر موافق نظامالسلطنه، شاهزاده را برای کنترل اوضاع فارس به فرمانروایی این ایالت و نیز علاءالدوله را به حکومت اصفهان، سردار معتضد را برای کرمان و ظهیرالدوله را به حکمرانی گیلان منصوب میکند. (وزارت امورخارجه روسیه،۱۳۶۶،ج۱: ۱۴۸) شاهزاده بلافاصله حرکت کرد و در اصفهان مدتی اقامت کرد تا بتواند اردویش را جمع آوری کرده و به طرف شیراز حرکت نماید. (انجمن مقدس،۲ربیع الثانی۱۳۲۶،سال دوم،ش۱۶: ۷-۶).
در همین زمان هم از طرف رییس مجلس و وزارت داخله به انجمن ولایتی اصفهان، تلگرافهایی مبنی بر همکاری با شاهزاده ارسال گردید. (انجمن مقدس،۲ربیعالثانی۱۳۲۶،سال دوم،ش۱۶: ۷) در اصفهان، شاهزاده نامهای بلند خطاب به نمایندگان انجمنی ولایتی اصفهان نوشت: «چون این انجمن محترم را اول من مؤسس بودم، لهذا همه وقت، خودم را جزو آن انجمن میدانم و بقا و دوام آنرا از خداوند تبارک و تعالی خواهانم» و از حمایت راسخ مشروطه سخن میگوید و اذعان میدارد که «در هر نقطهی از عالم که باشد از حمایت و ترویج مشروطه و حفظ قانون کوتاهی نخواهم کرد» و در ادامه میگوید که «امروز به اقتضاء سن و کسالت من این بود که برای سفر استعلاج مسافرتی به اروپا بکنیم ولی چون میل به ابناء وطن و آسودگی یک قسمت عظیم مملکت را به سلامت خود ترجیح میدهم و خدمت به وطن و ملت را فریضه خود میدانم، تا جان و مال دارم به امید خدا کوتاهی نخواهم کرد». (انجمن مقدس،۹ربیعالثانی۱۳۲۶،سال دوم،ش۱۷: ۲)
در شیراز ظاهراً همه بیاطلاع از حکومت شاهزاده بودند، زیرا غلامحسین غفاری (صاحب اختیار) حکمران فارس، در تلگرافی که در ۲۲ صفر ۱۳۲۶ ﻫ . ق. در شماره ۲۵۸ روزنامه حبلالمتین چاپ شده، این گونه گفت:
«… پریشب و دیشب دو تلگراف از حضرت اشرف والا ظلالسلطان زیدت شوکته رسید. اول اخبار ایالت [استانداری] خودشان را داده بودند و دیگر توقف مرا که حتماً با کمال قدرت مشغول کار ایالتی باشم. جوابهای لازم دادم که اینکار از من ساخته نیست. دیشب باز تلگرافی کرده بودند که این معاذیر پسندیده نیست، البته بمانید تا من بیایم و من هم حرکت کردم چون حرکت کردهاند جوابی ندادهام، عجب این است که از طرف دولت و مجلس مقدس و وزارت داخله تا امروز که نوزدهم است و یک ساعت به غروب مانده، بهیچوجه تلگرافی در این باب که تو معزولی و شاهزاده حاکم است، نرسیده و من هم هیچ اظهاری به تهران نکردهام.» (براون،۱۳۳۸: ۵۶۷)
در اصفهان نیز، وقتی توقف شاهزاده از بیست روز گذشت، تظاهراتی علیه شاهزاده رخ داد. (وزارت امورخارجه انگلیس،۱۳۶۲،ج۱: ۱۷۹ و وزارت امورخارجه روسیه،۱۳۶۶،ج۱: ۱۸۰) «اهالی اصفهان از این که ظلالسلطان خیال فارس دارند مطلع شده آشوب و بلوا کردند و تلگراف کردند که نمی خواهیم ایشان از اصفهان عبور نماید [!] ولی چون وارد باغ نو ملکی خودشان شدند یک مرتبه عنوان منقلب شدند و به هیچ وجه کسی متعرض نشد، بلکه اظهار انقیاد و عبودیت کردند» (دولت آبادی،۱۳۹۰: ۴۰۰) در بدو ورود شاهزاده قراربود کسی از علما به دیدار شاهزاده نرود اما بصورت پنهانی تقریباً اکثر علمای اصفهان جهت دیدار و ملاقات حضوری به نزد شاهزاده رفتند. «در اول امر آقانجفی و آقای ثقه الاسلام [آقانورالله] دیدن نکردند. اما باطناً گفتند رفته بودند. برحسب ظاهر قبل از ورود آقایان شهر را جمع نموده و مشورت کرده بوده که تکلیف در سلوک چیست و رأی داده بودند که دیدن نشود و معاهده نمودند که ترک مراوده شود و به عموم هم اطلاع دهند که بکلی آن ها هم متروک دارند. این معاهده ابداً نتیجه نداد و اولاً اهالی شهر آن هایی که باید دیدن کردند. علما هم متدرجاً رفتند. باقی ماند اخوین [مسجدشاهی] که گفتند آن ها هم مخفیانه ملاقات کرده بودند و در اواخر توقف اصفهان رسماً دیدن کرده به کلی عنوان منقلب گردید و عداوت مردم بدل به خصوصیت شد و شهریه خورها به خیال برقراری شهریهی خود افتادند ولی ثمر ننمود و نتیجه نداد» (دولت آبادی،۱۳۹۰: ۴۰۱-۴۰۰)
پس از مدتی شاهزاده وارد شیراز گردید. پس از مدت ها جنگ و جدال و خونریزی، در شیراز آرامش برقرار شد و اوضاع آنجا سر و سامانی پیدا کرد. (رجایی،۱۳۸۵: ۳۵۸)
شاهزاده به مجلس محترم شورای ملی تلگراف زد که: « … شخص متدین با غیرت، باید به دولت و ملت هر دو خدمت بکند و بهیچوجه هم منت نگذارد. از روزی که از تهران حرکت کردهام تا امروز، از هیچ طرف به من بقدر یک پر کاهی تقویت و همراهی نشده، از خودم چقدر مخارج کرده، چه اردویی راه انداختم، و از روزی که فارس به اسم من شده، یک پول سیاه و یک بزغاله در این مملکت سرقت نشده و مال مردم حیف و میل نگردیده، نظم راه و حرکت قوافل نوعی است که دشمنهای من هم نمیتوانند منکر شوند. تنخواه بانک که سالها توقیف بود و حرکت نمیتوانست بکند دویست هزار تومان و بیشتر، این چند روزه حرکت دادند. اولاد قوامالملک با کمال انسانیت و معقولیت مسافر شدند [به اروپا رفتند] در سایر مطالب هم بموقع خودش، اگر خدا بخواهد و زنده باشم بموقع اجرا گزارده خواهد شد. سنگرهایی که از چند سال قبل به این طرف در خانهها ساخته بودند و از صدای تفنگ تا صبح کسی خوابش نمیبرد، تمام را با خاک برابر کردم متهمین را هم تمام آورده، گفتم مطابق قانون و شرع مقدس انجمن ایالتی با نمایندههای سایر انجمنها و جمعی دیگر مشغول تحقیق شوند، مطابق قانون و شرع مطاع، هرچه حکم کردند مجری بدارم. ایلات هم در کمال نظم و خوبی است، همه از گرمسیر بهییلاق آمدند. اگر صلاح بدانید به اولیای دولت قاهره و مجلس مقدس این تلگراف را نشان بدهید و قرائت کنید. ظلالسلطان» (براون،۱۳۳۸: ۵۷۳)
۴-۱-۵- نایب السلطنگی شاهزاده ظل السلطان
شاهزاده قبل از عزیمت به شیراز و اخذ حکومت فارس، در تدارک آرزوی قدیمی خود یعنی دستیابی به تخت پادشاهی ایران بود و همانگونه که قبلاً ذکر شد در دوران ناصرالدینشاه، مظفرالدینشاه و حالا هم در دوران محمدعلی شاه فعالیتهای مختلفی در این زمینه انجام میداد و مهمترین دلایل همکاری با مشروطه خواهان را میتوان در دستیابی وی به سلطنت برشمرد. (وزارت امورخارجه روسیه،۱۳۶۶،ج۱: ۶۲)
ارتباط شاهزاده با گروههای سری و مخفی در زمره این اقدامات قرار داشت. عدهای از اعضای انجمنهای سری، نمایندگانی به نزد شاهزاده فرستادند و از او خواستند تا آمادگی خود را برای به تخت نشستن اعلام نماید (وزارت امورخارجه روسیه،۱۳۶۶،ج۱:۸۷) و در دیدار شاهزاده با یکی از نمایندگان سفارت انگلیس، شاهزاده به وی اظهار داشت که با فرستادگان این انجمنهای سری دیدار داشته و با کمال احتیاط با آنان برخورد کرده و پاسخ روشنی نداده است، اما سوگند یاد کرده است از مشروطه دفاع نماید و مدعی شد که حاضر است جان خود را برای مشروطه فدا کند و در راه آزادی، برادری و برابری تا پای جان بکوشد. (آبادانیا،۱۳۸۳: ۴۶۵ و معاصر،۱۳۵۳: ۵۳۲)
یکی از این انجمنها، انجمن آذربایجان بود که درصدد براندازی محمدعلی شاه بود.این انجمن در اوایل محرم ۱۳۲۶ هـ .ق در یک جلسه مخفی با حضور تقیزاده تشکیل شد. در این جلسه طرح کشتن محمدشاه مطرح و تصمیمگیری شد، شاهزاده مبلغ ۱۶ هزار تومان برای این انجمن فرستاد، مبلغی از آن پول را تقیزاده شخصاً برداشت و بقیه را میان اعضای انجمن تقسیم کرد و صراحتاً اعلام کرد «باید محمدعلی شاه را کشت و شاهزاده نیابت سلطنت را بر عهده بگیرد.» (صفایی: ۱۳۸۱، ۲۹۸-۲۹۷)