« در بازگشت از نبرد با زنگیان اسکندر غنیمت بسیار با خود به مصر آورد »
(زرّین کوب ، ۱۳۸۶ : ۱۷۹)
بنا بر گزارش نظامی نخستین بنّایی که توسّط اسکندر خارج از روم بنا گردید شهر اسکندریّه است . اسکندر پس از غلبه یافتن بر زنگیان و غنایم بسیاری که به دست آورد رهسپار روم گردید . در بین راه به نیکی از مصریان دلجویی کرد و در ادامه از زبان فردوسی می گوید :
گـــزارنـــــده ی داســـتان دری چنین داد نظم گـــــــزارش گری
که چون فرّخی شاه را گشت جفت چو گلنار خندید و چون گل شکفت
درگنج بگشاد بــــــر گنج خــواه تــــوانگر شد از گنج و گوهر سـپاه
برآسود یک هفته بر جای جنـــگ بــــه یاقوت می رنگ داد آذرنــگ
بــه مصرآمد و مصریان را نواخــت بــه آیین خود کار آن شهر سـاخت
(نظامی گنجوی ۱۳۸۸، :۷۳)
اسکندر در ادامه ی مسیر به کنار دریا می رسد به مدد غنایم خوبی که از زنگبار به دست آورده به سرش می زند که در کنار این دریا بندری بنا کند و نام خود را بر آن بگذارد :
وز آنجا روان شد بــــه دریـا کنار پذیرفت یک چندی آنجا قـــــــرار
به هـــــر منزلی کو علم برکشید در آن منزل آمــــــد عـمارت پدید
به گنج و به فرمان در آن ریگ بوم عمارت بسی کــــــرد بر رسم روم
بر آبــــــادی راه مـــــیبرد رنج بر آن ریگ میریخت چون ریگ گنج
نخستین عمارت بـــــه دریا کنار بنــــــــا کرد شهری چو خرّم بهار
به آبادی و روشنی چـــون بهشت همش جای بازار و هم جای کــشت
به اسکندر آن شهر چون شد تمام هم اسکندریّهش نهادند نـــــــام
(همان:۷۳)
اگر چه در آیین اسکندری داستان جنگ اسکندر با زنگبار بیان نشده است ، امّا داستان ساختن شهر اسکندریّه توسّط او به عنوان نخستین اقدام اسکندر در دفتر دوّم آیین اسکندری منعکس گردیده است . عبدی بیگ پس از شرح مبسوطی که در تأیید کار اسکندر مبنی بر ساختن شهرها و ابنیه به عنوان یادگاری می دهد ، معتقد است که ساختن چنین ابنیه هایی ضمن آنکه نام سازنده را جاودانه می کند ، باعث می گردد سازنده راهی از این رهگذر به روضات جنّات پیدا کند که البتّه به نظر او اسکندر خود که از سلک پیغمبران است در این روضهی رضوان مأوِا دارد . عبدی بیگ داستان ساختن اسکندریّه را چنینن بازگو می کند :
سخــــن سنج آیین سحـر آوری چنین گفت از آیین اسکــندری
که چون آن جهانگیر اقلیم بخش به کشورگشایی روان کرد رخش
چنین بـــود آییـــن آن شهریار که هر جا فکندی به دولت گذار
درآن سرزمین مــوضعی ساختی بنایی بــــه گردون برافــراختی
بسا بقعه ی خــــیر آن شهریـار که ماندست در هر زمین یــادگار
نخستین زآثــــــار آن کـامیاب چو گنج سخن را کنـــم فتح باب
زاسکنـــــدریّه سخن بــــهتر است که بر ســکّه اش نام اسکندرست
به وقتی که از سوی خشکی چو سیل ســــوی سیر دریاش افزود میل
بنــــــا کـــرد شهری بر اطراف آب نمودندش اســـکندریــّـه خطاب
(عبدی بیگ شیرازی ، ۱۹۷۷م: ۹۹)
۵-۱۳. حمله ی اسکندر مقدونی به ایران
« از این غنیمت ها هم هدیه های شایان به پادشاهان اطراف فرستاد امّا آنچه برای دارا ارسال کرد با خرسندی و سپاس تلقی نشد و اسکندر در رفتار پادشاه پارس نشانه های خشم و رشک مشاهده کرد .»
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
(زرّین کوب ، ۱۳۸۶ : ۱۷۹)
اسکندر پس از بازگشت پیروزمندانه از جنگ زنگبار ، به شکرانه ی این پیروزی هدایای بسیاری به بارگاه فرمانروایان کشورها می فرستد تا ضمن تأیید او در این پیروزی با او همراهی کنند. ارسال این غنایم امّا به دربار دارا با سرد مهری مواجه می گردد و نخستین جرقّههای یورش به ایران در ذهن جوان جویای نام و سرمست از پیروزی اخیر زده می شود :
بسی ارمغانی ز تــــــــاراج زنگ به هر سو فرستاد بی وزن و سنگ
ز گنجی که او را فــــرستاد دهر به هــــــــر گنجدانی فرستاد بهر
چو نوبت به سربخش دارا رســید شتر بـــــار زر تـــــا بخارا رسید
(نظامی گنجوی، ۱۳۸۸: ۷۹)
ظاهراً دارا از این هدیه نه تنها خشنود نمی گردد ، بلکه ازتولّد قدرتی نوظهور در کنارش احساس ناخوشایندی می کند و فرستادهی اسکندر را چنان که باید حرمت نمی گذارد :
چو آمــــد فرستاده ی راه سنج به دارا سپرد آن گرانمایه گنج
شکوهید دارا ز نــــــزلی چنان حسد را بـــرو تیزتر شد عنان
(همان :۸۰)
این چنین می شود که به قول وگفتار نظامی نخستین جرقّه های نبرد با ایران در ذهن جنگجوی جوان مقدونی بالا می گیردتا آیندهی این کشور را به آتش بکشد :
سکندر شد آزرده از کار او نهانی همی داشت آزار او
(همان : ۸۰)
«گرچه به نظر می رسد دارا در تهییج اسکندر برای حمله به ایران مقصّر است ، امّا حقیقت این است که اسکندر خود پس از پیروزی بر زنگبار دچار غروری سرکش گردیده بود و وبه دنبال بهانه و زمینههای لازم برای حمله به ایران که در آن روزگار قدرت بلا منازع جهان بود ، می گشت .»
(امستد ، ۱۳۷۵ : ۶۹۲)
نظامی این اشتها و تمایل را به زیبایی منعکس می کند.
به هم سنگی خویش در روم و شام نیامـــــد کسش در ترازو تمام
بــــه دارا نداد آنچه داد از نخست همان داده را نیز ازو باز جـست
از آن جا کـــــــه روز جوانیش بود تمنّای کشور ستانیش بــــــود
کمربند ایـــرانیان سست کــــــرد به ایران گرفتن کمر چست کرد
درخــــــتی که او سر برآرد بلـند به دیـــگر درخـتان رساند گزند
(نظامی گنجوی ، ۱۳۸۸ :۸۳)
نخستین گردن افرازی اسکندر در برابر دارا ، خود داری او از پرداخت خراج به دولت ایران است . سایر داستان های توهّم آلودی که اسکندر از کوه می پرسد ویا نظارهی کبک های در حال جنگ و فال گرفتن ازآن دو پرنده ، همه برای پر رنگ کردن و توجیه حملهی او به ایران است :
به دارا چــــــرا داد باید خـــراج کزو کم ندارم نه گوهر نه تاج
گر او تاج دارد مـــــرا تیغ هست چو تیغم بود تاجم آید به دست
(همان:۸۴)
« چون خبر فتح اسکندر به دارا رسید آتش حسد در دل او شعله زد و پیغام به روم فرستاد و طلب خراج کرد و اسکندر خراج نفرستاد و به تهدید جواب گفت. دارا از این معنی تند شد و لشکر جمع کرد تعداد این لشکریان را نظامی نهصد هزار سوار مسلّح ذکر می کند ، چون این خبر به اسکندر رسید از تمام ممالک لشکر طلب کرد وبا سیصد هزار سوار به استقبال آمد و در زمین موصل که آن را جزیره خوانند لشکر به لشکر رسید و جنگ درگرفت .»