۵ـ سرکوب گسترده قومی به صورت کشتارهای جمعی از سوی دولت مدرن تحت سلطه گروه قومی خاص علیه سایر اقوام.
۶ـ جابه جاییهای جمعیتی گسترده و تحمیل مهاجرتها و نقل و انتقال اجباری گروههای قومی از محل سکونت خود به سایر نقاط (افضلی، ۱۳۸۶، ص۳۷۴) بنابراین میتوان گفت پهلوی اول هم در روش ملتسازی و هم در ایدئولوژی انسجام بخش و بسیجگر دچار اشتباه گردیده است و به جای ملتسازی به انقیادسازی روی آورد. برای ملتسازی وجه مشترک اقوام ایرانی اسلام است اما وجه تجددخواهی و الگوگزینی بیرونی باعث گردید از این گزینه استفاده نشود. انقلاب اسلامی ایران و خصوصاً جنگ هشت ساله عراق علیه ایران نشان داد که همه اقوام ایرانی به
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
صورت داوطلبانه در آن شرکت مالی و جانی داشتند و وحدت ملی از پایین اتفاق افتاد. همین اقوام در اشغال ایران هنگام جنگ دوم جهانی هیچ نقشی از خود ارائه ندادند چرا که احساس تعلق به دولت مرکزی نداشتند و از طرفی حاکمیت ملی را حاکمیت یک قوم میدانستند.
۵ـ۴ـ ایدئولوژی
از آنجا که پهلوی اول درصدد یکپارچه کردن اقوام و ایلات ایران بود، بیش از همیشه به ایدئولوژی بسیجگر و انسجام بخش نیاز داشت. باید عنصری محوری یافت میشد تا ایرانیان گرد آن جمع شوند. بدون تردید این عنصر میتوانست اسلام باشد اما پهلوی تلاش نمود این ایدئولوژی را با ترکیبی از باستان و تجدد، تولید نماید به صورتی که خاندان پهلوی نیز جز لاینفک آن باشند. لذا عنصر اساسی برای انسجام ملی را «زبان فارسی» قرار داد و برای ترویج آن تلاشهای زیادی کرد در این میان هم زبانهای قومی تحقیر میشد و هم زبان دین (عربی) مورد هجمه قرار میگرفت. ترویج نظریه نژاد خالص آریایی و گرایشهای احساسی شدید آن به ناسیونالیسم توسعه طلب آلمان، در شکلگیری آرمانهای جامعه سازمان یافته و ایدئولوژیک حکومت رضاخانی تأثیر عمیق بر جای گذاشت به گونهای که در برههای خاص، هم و غم ایدئولوگها و منتقدان و نویسندگان مطبوعاتی دولتی آن شد که با توجه به آلمان و دستاوردهای پیشرفته تکنولوژیک آن، همسانسازی سیاستهای اقتصادی – اجتماعی و فرهنگی دو کشور را خواستار شوند (آصف، ۱۳۸۴، ص۲۳۳). حتی در گرایش به دین نیز، دین زرتشت مورد توجه بود چرا که میتوانست بهانههای باستانگرایی را برجسته نماید. فروغی نخست وزیر رضا شاه معتقد بود: «دین زرتشت یکی از مهمترین دلایل عقل سلیم و سلیقه مستقیم و ذوق لطیف و همت بالا و طبع ارجمند قوم ایرانی است» (آصف، ۱۳۸۴، ص۲۴۵). جالب است که در عین ستودن دین زرتشت که در ادبیات دولتی فراوان به چشم میخورد، ایدئولوگهای رژیم، بیش از کارکرد قومی و انسجامبخش ملی، ارزش چندانی برای آن قائل نبودند، چون تاخت و تاز و نفوذ بیش از حد متولیان همین آیین، یعنی موبدان را عامل تضعیف و سقوط امپراطوری ساسانی تلقی میکردند و در جای خود گرفتن پند و اندرز از این واقعه تلخ را برای ایران نو محفوظ میداشتند. برخلاف مشروطه که در پی تلفیق سنتها و مذاهب ایرانی با نظام سیاسی غرب بود گفتمان جدید بر پذیرش یکپارچه تمدن سکولار غربی و فرنگی شدن جامعه ایرانی تأکید داشت و هرگونه دخالت عالمان دینی در سیاست را نفی میکرد (حسینیزاده، ۱۳۸۹، ص۱۰۵). بوروکراسی حکومتی خود به عنوان یکی از مراکز ترویج ایدئولوژی ناسیونالیسم رسمی دولت با هدف گستراندن نظام هنجاری ایران باستان به صورت رسمی و غیررسمی عمل میکرد و گسترش روابط مبتنی بر چاکر منشی و ارادت شخص نخبگان به شاه به عنوان هسته اصلی فرهنگ سیاسی ایران از وظایف رسمی محسوب میشد (کدی، ۱۳۶۹، ص۱۷۵). شاه تا پایان حکومت هیچ وجه انسجام بخشی برای حفظ ملتی که ساخته بود؛ غیر از ارتش نداشت و این ارتش نیز به دلیل فقدان ایدئولوژی عمیق و انگیزهبخش طی سه روز اول جنگ دوم جهانی فروپاشید.
۶ـ۴ـ اقتدار ملی
۱ـ۶ـ۴ ایران وجهالمصالحه شروع جنگ سرد
علیرغم همسویی آمریکا و شوروی در جنگ دوم جهانی، بلافاصله پس از پیروزی، بر سر تصاحب جهان منازعه بالا گرفت و دو بلوک شرق و غرب به صفآرایی علیه دیگری همت گماشتند. ایران تحت اشغال، علاوه بر اشغال با مشکلات دیگری نیز مواجه بود که منافع ملی آن را تهدید مضاعف میکرد. آمریکا در پی آن بود که در آغاز نبرد سرد یک پیروزی قاطع بر شوروی به دست آورد از این رو، قوام را زیر فشار قرار داده بود تا شکایت خود را با وجود قول روسها برابر شورای امنیت مبنی بر عقبنشینی نیروهای خود از ایران در موعد مقرر، پس نگیرد تا همچنان شوروی را زیر فشار نگاه دارند. آمریکا، شرط حمایت از قوام را منوط به عدم حذف مسئله ایران از دستور کار شورای امنیت قرارداد. وزیرخارجه آمریکا از سفیر کشورش در ایران خواست تا از قول وی به نخستوزیر ایران بگوید: «من به نظرات او … توجه دقیق مبذول داشتم و کاملاً مشکلات او را درک میکنم. شما به او یادآوری کنید که به هرحال هرگونه تمایلی که از طرف وی برای حذف مسئله ایران از شورای امنیت ابراز میشود، احتمال میرود که احساسات و عقاید جهانیان و اعضای شورای امنیت را به این نکته سوق دهد که ایران میخواسته است که از شورا تنها به خاطر مذاکرات با شوروی و نه به این خاطر که حضور ارتش خارجی در کشور، صلح و امنیت جهانی را تهدید می کند، بهرهگیری کند. افزون به آن ممکن است باعث ایجاد وضعی گردد که شورای امنیت در برابر حفظ حدود و ثغور کشورهای ضعیف بیتفاوت گشته و نتواند به کشوری که با جدیت و پیگیری در حفظ استقلال خود میکوشد یاری کند» بدینسان، وزیر خارجه آمریکا، نیات واقعی خود را آشکار میکند. او ضمن تهدید قوام، آشکارا به وی میگوید که مسئله بالاتر از خواست او و مصالح و منافع ایران است. (طالع،۱۳۸۵، ص۲۳۷) دولت ایران که بین فشار آمریکا و اشغالگری روسیه و امتیاز دهی مانده است در شرایط سخت تصمیمگیری قرار گرفت و نهایتاً با تدابیر شخصی قوام، ایران با پسگیری شکایت از شورای امنیت موافقت نمود و مورد غضب آمریکا قرارگرفت.
۲ـ۶ـ۴ـ فروپاشی نظم آمرانه
علاوه بر مسائل ذکرشده میتوان از رهاشدگی کشور پس از شهریور ۱۳۲۰ به عنوان واکنشی به خفقان حکومت پهلوی اول پی برد. رشد قارچی احزاب، روزنامهها و نویسندگان، کمونیستها، پیدایش فدائیان اسلام از سال ۱۳۲۶ و ترور چند نفر از نخستوزیران پهلوی دوم، پیدایش ناسیونالیسم چپ در ایران و سلطه فکری هژمونیک آن بر فضای دانشگاهی ایران و شکلگیری جبهه ملی به عنوان ناسیونالیسم اصلاح شده، نمونههایی از واکنش به دوران حاکمیت ناسیونالیسم آمرانه پهلوی اول حساب میشود، که علیرغم تأکید بر ایران باستان و نژاد و زبان، معلوم شد که در ملتسازی دچار اشتباه محاسباتی شده است و اقوام ایرانی به جای همگرایی به واگرایی روی آوردهاند و رژیم نتوانست در حوادث سهمگین (مثل اشغال ایران) این ملت را به عنوان ید واحده به میدان مبارزه بیاورد. لذا سلطه ناسیونالیسم بر اسلام در دوران پهلوی اول و ستیز حکومت با نمادها و رفتار دینی باعث گردید که عدم انسجام ملی ایرانیان بعد از شهریور ۱۳۲۰ خود را نشان دهد و بیگانگان به انحای مختلف همچون اشغال، تجزیهطلبی، امتیازخواهی و حتی کودتا، بر کشور مسلط شوند. مطالعه نحوه مواجهه ملت ایران با جنگ هشت ساله با عراق مؤید این مسئله است که تنها ایدئولوژی بسیجگر در ایران اسلام است و غیریت گزینی پهلوی اول و تأکید بر ناسیونالیسم، دستاوردی برای وحدت ملی، اقتدار ملی و منافع ملی نداشته است.
۳ـ۶ـ۴ـ ناامنی و ترور
بعد از انقلاب مشروطه، به واسطه تضعیف قدرت مرکزی از یک سو و عدم آمادگی فرهنگی ـ ساختاری کشور برای وضعیت جدید، واگرایی و دزدی و غارت و طغیانگری در بسیاری از مناطق کشور شروع شد. ترورهای سیاسی از دیگر پدیدههای مدرنی بود که بعد از مشروطه در کشور با ترور اتابک و آیتاله بهبهانی و.. شروع شد.
حضور روسها در تبریز و گیلان و سرکوب عناصر ضدمشروطه و اخراج دو تن از علمای تبریز از آن جمله است. ترور مدیر روزنامه کوکب در اواخر ۱۲۹۶، سربریدن عکاسها، ترور رئیس نظمیه قزوین نمونههایی از این ناامنی بود و کسی از ترس فقرا و گرسنهها جرأت نداشت دکان خود را باز نماید و یا شبانه از محلی عبور نماید. عشایر مسلح به نظمیهها حمله میکردند. محاکمههای سیاسی و تبعید و اعدام، خصوصاً توسط کمیته مجازات و بعداً در خصوص اعضای کمیته مجازات از موارد دیگر قتل و اعدام بود. ناامنیهای مذکور اکثراً در همان زمانهایی بود که کشور نیز در جنگ اول جهانی اشغال شده بود. در همین حال هرج و مرج و بیداد، هرکس زرنگتر بود و سلاحی مییافت، به عناوین مختلف با مخالفین تسویه حساب میکرد، بدون اینکه کسی را جرأت مقابله باشد. روز روشن عدهای با اسلحه موزر مخالف خود را میکشتند و نام آن را ضدیت با استبداد مینهادند. ایلات و عشایر به هوای رسیدن به تخت سلطنت دست به شورش میزدند. اقتصاد به هم ریخته، دولت فلج و جامعه به شدت آشفته شده بود. در همین حال و هوا بارها استقلال و تمامیت ارضی کشور از شمال و جنوب توسط روس و انگلیس نادیده گرفته شد. در چنین اوضاع نابسامانی مصالح ملی امری ناشناخته بود، هرکس آنچه را که به ذهن خویش میرسید اجرا میکرد و کاری نداشت که این عمل به چه میزانی با الزامات نظام مشروطه منطبق است. به قول کسروی و مخبرالسلطنه هدایت، هرکس که بیشتر و بهتر فحش میداد مشروطهخواهتر بود. این بحران عینی ریشه در بحران نظری در باب فهم مشروطه داشت (آبادیان، ۱۳۹۰، ص۱۳) که نشان میداد مشروطهخواهان نتوانستهاند بین ناسیونالیسم ایرانی که ریشه در حکومتهای فردی داشت با مشروطه جدیدالتأسیس که خاستگاه بومی نداشت، پیوستگی و همبستگی ایجاد نماید.
۷ـ۴ـ غرور ملی
به صورت طبیعی، نوسازی قابل ملاحظه، تشکیل ارتش منظم و نمادهای تجدید، برخی از روشنفکران و جامعه شهری ایران را متأثر کرده بود. گفتمان ضدقاجار و معرفی آن خاندان به عنوان عامل بدبختی ایران، ابتدا غرورملی را در بخشهایی از جامعه ارتقا داده بود. تأکید بر عظمت باستان و همزادپنداری با آلمانها نیز در تولید نوعی غرور بیتأثیر نبود. اما لازم بود تا محکی صورت گیرد تا روشن شود ارتش قدرتمند و منظم و پیوند مردم و حاکمیت چقدر محقق شده است و آن شروع جنگ دوم جهانی بود. استبداد موحش رضاشاه و اختناق حاکم بر ایران، مردم را چنان متفرق، گوشهگیر، شکاک و ناراضی و بدبین ساخته بود که بیشتر به راحتشدن از شر دیکتاتوری رضاشاه میاندیشیدند تا مقابله با بیگانگان و این بسیار بدیهی است که در جوامع تحت فشار و ناراضی هرگونه تغییر و تحولی برای توده مردم به مثابه راه نجاتی مورد استقبال قرار گیرد. رژیم رضاشاه در چنین شرایطی قرار داشت و توده مردم در رویارویی با خارجیان از آن حمایت نمیکردند (معتضد، ۱۳۷۶، ص۱۱۷). نظم آمرانه و اقتدار ظاهری حکومت به زودی جای خود را به هرج و مرج و فروپاشی داد. ضربه سوم شهریور ۱۳۲۰ که همزمان از شمال و جنوب فرود آمد، شاه را در ششدر نشاند. ارتش ایران – که تنها ابزار سرکوب مردم و غارت تودههای رنجبر بود ـ هیچ جا پایداری نشان نداد و در دو یا سه روز پاک از هم پاشیده شد. ایران به اشغال نیروهای بیگانه درآمد. آسان و بیدردسر ولی نه چندان هم به رایگان. بمباران مراکز نظامی و آتش توپها و مسلسلها تلفاتی از کشته و زخمی به بار آورد (معتضد، ۱۳۷۶، ص۱۲۷). مردمی که سالها تلاش شده بود اسطورهای پدرسالار برایشان به نمایش درآمد و باور کرده بودند که رژیم قاجار عامل بدبختی ایران بوده است به یکباره احساس کردند در لحظه خطر هیچ قدرتی برای دفاع از خود ندارد. اشغال، قحطی و تجاوز و کشتار و تحقیر شاه و ارتش مهمترین اقداماتی بود که غرور ملی را فروپاشید. غرور دینی نیز که سالها سرکوب شده بود. لذا نه فتوای جهادی صادر میشد و نه مردم برای دفاع از حاکمیت به پا خاستند.
در حمله متفقین به کشور، شاه و دولت از ترس غارت شهر توسط سربازان خودی، تصمیم به اعطای مرخصی به آنان گرفتند و سربازانی که باید از مردم تهران دفاع میکردند خود به تهدید علیه مردم و غارت آنان تبدیل شده بودند و این بسیار شکنندهتر از حمله خارجی بود. اقوام سرحدات غرب نیز به دلیل سرکوب توسط دولت مرکزی نقش سنتی خود در مقابله بیگانه را ایفا نکردند و نظام اسطورهای همچون ببری خیالی فروپاشید. این فروپاشی و شکست در روحیه ایرانیان بسیار مؤثر افتاد که تأثیرات آن را میتوان در فاصله بین سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۵ مشاهده کرد.
۸ـ۴ـ انطباق و سازگاری هویتی
اساسیترین مشکل ایجاد شده در دوران پهلوی اول تعارضات فرهنگی و اجتماعی در جوامع شهری ایران بود. سلطه مدرنیزاسیون به حدی بود که امکان انطباق و سازگاری سنت و مدرنیته وجود نداشت. از چهار هویت ایرانی، مذهبی، قومی و مدرن، دو هویت ایرانی و مدرن در مقابل دو هویت دیگر تعریف شد. نمادهای هویتی اقوام سرکوب شد و تلاش شد هویت آنان در راستای ادغام با هویت ملی مدرن محو شود. مذهبیون و نمادهای مذهبی مورد تهاجم و سرکوب علنی قرار گرفتند و خفقان ناشی از اقتدار نظامی حکومت، همگان را بیتاب کرده بود. روشنفکران نیز در هویتزدایی دینی جلوتر از پهلوی حرکت کرده بودند. آخوندزاده مسجد را نیز به عنوان یک نماد اسلامی – بومی برنمیتافت. وی مینویسد: اولاً شکل مسجد که تو در روزنامه خود (روزنامه ملت سینه ایران) علامت ملت ایران انگاشتهای در نظر من نامناسب می کند. به علت اینکه اگر از لفظ ملت مراد تو معنی اصطلاحی آن است، یعنی اگر قوم ایران را مراد میکنی، مسجد انحصار به قوم ایران ندارد. بلکه جمیع فرق اسلام صاحب مسجدند. علامت قوم ایران قبل از اسلام آثار قریحهفرس است، از قبیل تخت جمشید و قلعه استخر و امثال آن (آخوندزاده، ۱۳۵۵، ص۳۳). برخی صاحبنظران معتقدند که علت توجه رضاشاه به ایران قبل از اسلام این بود که بتواند در مقابل علمای شیعه وزنه متقابلی ایجاد کند و بدین وسیله برای حکومت خویش کسب مشروعیت نماید (پیردیکار، ۱۳۷۷، ص۴۶۱). درگیر شدن با زبان اقوام، زبان عربی و تلاش جهت انجام پروتستانتیسم از دیگر جلوههای، جدال هویتی ناسیونالیسم باستانگر و تجددخواه با هویت قومی و مذهبی ایرانیان بود. اجبار همه مردان به پوشیدن نوع کلاه و زنان به پوشیدن نوع حجاب و ایجادنهاد و ساختار برای اعمال هویت جدید نیز در دوران پهلوی اول شروع شد. رژیم پهلوی برای از بین بردن هویت دینی – قومی ایرانیان آنقدر عجله داشت که اجازه سیر طبیعی آن در طول زمان را نمیداد و تغییرات رفتاری متن جامعه را آمرانه مدیریت میکرد.
واکنشهای قومی نسبت به هویتزدایی دولت – مرکزی به محض تزلزل پایههای حکومت کلید خود و واگرایی سران اقوام به سمت بیگانه نیز مشهود شد. پایه ناسیونالیسم قومی ترک که فرقهی دموکرات آذربایجان، مبلغ آن بود، چنانکه از منابع مربوطه بر میآید. مسئله زبان بود و به همین بهانه بود که فرقه برای آذربایجان، طلب خودمختاری میکرد. از زمان اشغال آذربایجان در شهریور ۱۳۲۰ تا زمان تشکیل فرقه، یکی از موضوعات عمده تبلیغاتی شوروی، اختلاف انداختن بین ترک و فارس بود. هنگامی که فرقهایها به قدرت رسیدند، سعی کردند آثار زبان فارسی را در آذربایجان براندازند (قنبری، ۱۳۸۰، ص۱۸۰). چون آذریها حکومت مرکزی را در حد هویت قومی تقلیل یافته میدیدند در واکنش به آن وقتی کسی فارسی صحبت میکرد مورد مجازات واقع میشد و به او میگفتند به زبان مادری حرف بزن.
۹ـ۴ـ قدرت و نفوذ منطقهای
در کارنامه رژیمهای بعد از مشروطه تا سال ۱۳۲۰ راهبرد نفوذ در منطقه ثبت نشده است. بعد از مشروطه، کشور دچار مشکلات و هرج و مرج شد که حفظ آن ارجتر از نگاه بیرونی بود. پهلوی اول نیز چنین راهبردی را اتخاذ نکرد. ارتباطاتی با عراق، ترکیه و افغانستان برقرار گردید و پادشاه افغانستان به ایران سفر نمود و همچنین رضاشاه به ترکیه سفر نمود اما راهبرد او نفوذ در منطقه به عنوان یک قدرت برتر نبود. اولویتهای مهمتری در کشور بود که باید به آنان پرداخته میشد. علاوه بر آن ایران به دلیل ضعف نظامی و تحقیر و تجزیه در طول ۱۰۰ سال منتهی به دوران مدرن، فاقد شاخصهای مؤثر جهت تأثیرگذاری بر منطقه بود. بسیاری از کشورهای منطقه نیز در حال هویتیابی بودند و تازه از سلطه عثمانی رهایی یافته بودند یا به صورت مستعمره در اختیار یکی از قدرتهای فایق در جنگ اول جهانی بودند. لذا رژیم پهلوی اول، هیچگونه تعامل برتریطلبانه با کشورهای منطقه نداشت و از ابزار لازم برای این کار نیز برخوردار نبود. از طرفی چون نوسازی تقلیدی از غرب را دنبال میکرد اولویت ارتباطی خود را نیز با اروپا تنظیم نموده بود. به طور کلی حکومتهای بعد از مشروطه تا پایان جنگ جهانی دوم با همسایگان رابطه مسالمت آمیز داشتند و افراط و تفریط در این زمینه ثبت نشده است. شاید حفظ کشور در خلال دو جنگ ویرانگر جهانی، مجالی برای اندیشیدن به این مقوله باقی نگذاشته بود. به خاطر مشکلات داخلی ابزارهایی مانند پول و ارتش نیز قادر به عمل در خارج از مرزهای کشور نبودهاند.
۱۰ـ۴ـ قدرت بسیج اجتماعی
پهلوی اول در طول ۴ سال نخستوزیری و ۱۶ سال پادشاهی، هیچ موقع نتوانست ملت را در راستای منافع ملی بسیج نماید. عمدهترین دلایل این مسئله، نگاه بدبینانه مردم به کودتا بود، دلیل دوم این بود که روشنفکران لیبرال که مؤید حکومت پهلوی اول بودند به نخبهگرایی باور داشتند و حرکتهای تودهای را نمیپسندیدند چرا که اصولاً لیبرالیسم به بسیج اجتماعی معتقد نیست. انتخابات به عنوان نماد مشارکت ملی، در این سالها به صورت گزینی انجام میشد. دولت مدرن ایران نه تنها با برچیدن اقتدار رؤسای پرقدرت ایلات و طوایف ایران و خلع سلاح و به انقیاد کشیدن آنها مانع مشارکت این گروه از نخبگان سنتی و پرنفوذ جامعه ایران شد بلکه به تدریج با انحصار تجارت خارجی، مصادره زمینهای مالکین بزرگ و ایلات و سرانجام رویارویی با روحانیون و خارج ساختن آنها از حوزه اقتدار سیاسی و قضایی، به مشارکت این اقشار سنتی جامعه ایرانی در حیات سیاسی و اجتماعی پایان داد. دولت به لحاظ اقتصادی، نظامی و اداری دست به نوسازی ایران زد اما مسئله مشارکت را لاینحل باقی گذاشت. به عبارت دیگر با از میان رفتن زمینههای مشارکت سنتی نخبگان گوناگون جامعه ایرانی، دولت زمینه را برای فراهم ساختن اشکال جدید مشارکت فراهم نساخت و به مجراهای جدید مشارکت سیاسی نظیر احزاب سیاسی و انجمنها اجازه رشد نداد. همین اقتدارگرایی دولت مدرن بود که مانع مشارکت نخبگان سنتی و تحصیل کرده جدید در امور سیاسی کشور شد و زمینه را برای سیاسی شدن اختلافات زبانی و مذهبی و تبدیل آنها به ابزاری مناسب برای قد برافراشتن در برابر دولت اقتدارگرای متمرکز مدرن فراهم ساخت (احمدی، ۱۳۷۸، ص۳۷۷). بنابراین رضاشاه در بحران جنگ دوم جهانی نتوانست ملت را در مقابل بیگانه به میدان بطلبد و از سوی دیگر هنگام خروج وی از کشور نه تنها مردم به دفاع از پادشاه کشور برنخواستند بلکه از رفتن وی نیز خوشحال بودند. نداشتن مبانی منطقی و بومی و عدم قدرت توجیه اهداف و آرمانهای حکومت و ستیز مستقیم با دین از جمله مواردی بود که چسب لازم را برای پیوند مردم و حاکمیت ایجاد نکرد. مردمی که با زور سر نیزه به همه سنجاق شده بودند به صورت طبیعی نمیتوانستند هنگام خطر همدیگر را پیدا نماید. بنابراین در هیچ نوشتهای یافت نشد که پهلوی اول برای حل مشکلات کشور به حضور ملت نیاز داشته باشد یا آنان را فرابخواند. سرکوب قیامهای نظیر کلنل پسیان، میرزاکوچک جنگلی، شیخ خزعل و خیابانی نیز به وسیله ارتش انجام شد و در هیچ کدام از موارد فوق مردم با حاکمیت همراه نبودند.
۱۱ـ۴ـ توسعه
توسعه در قالب نوسازی آمرانه، برجستهترین اقدام پهلوی اول در فاصله سالهای ۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰ میباشد. بدون تردید بسیاری از دستاوردهای این دوره همچون زیرساختهای آموزش عالی، جاده، بهداشت و درمان و نهادسازی دیوانسالاری قابل دفاع است. اما درونزا نبودن توسعه و ایجاد تعارضات هویتی و فرهنگی باعث بروز مشکلاتی در جامعه سنتی آنروز ایران شد. توسعه فرهنگی، آموزشی، مشکلات و تعارضاتی را بین طبقات مختلف اجتماعی بوجود آورده بود و اجبار به پوشیدن و نپوشیدن حجاب و کلاه نوعی دیکتاتوری مدرن را در امر توسعه آمرانه، نشان میداد. جبران عقبماندگی ایران به هر شکل ممکن، حتی با برجسته کردن نمادهای تجدد مدنظر بود. گسترش دیوانسالاری، نهادهای سنتی را با بار ارزشی منفی معرفی میکرد و دوگانه سنت – تجدد به چالشی برای همزیستی ملی مبدل شده بود. توسعه ارتش منظم به ابزاری برای سرکوب ایلات با هدف ملتسازی تبدیل شده بود و توسعه از بالا تلاش مینمود نوعی «پدرسالاری» را بر جامعه سنتی ایران حاکم کند. اعزام دانشجو به غرب با هدف توسعه علمی، عملاً به مجرایی برای فرنگیمآبی و روشنفکری بیمار تبدیل شده و تحصیل کردگان ایرانی به محض مراجعت به وطن، به جای دانشآوری نمادهای فرهنگی غرب را برای تحقیر جامعه خویش برجسته میساختند. سازمان اداری ترکیبی تازه یافت و درس خواندههای ایرانی یا فرنگی به آن راه یافتند. دولت سیاست اقتصادی ارشادی پیش گرفت . نخست بازرگانی خارجی را از طریق حقوق گمرکی، مقررات ارزی، سهمیهبندی کالاها و ایجاد انحصارات دولتی سر و سامان بخشید. قدم دیگر صنعتی کردن ایران وایجاد زیربنای اقتصادی بود. ساختن راهها، راهآهن، بعضی صنایع شهرسازی، نقشه و برنامه منظمی نبود اما نیازها آنقدر زیاد و آشکار بود که اقدام در هر زمینهای به سود اقتصاد ایران تمام میشد. دولت جدید که مبانی قدیم مشروعیت خود را از دست داده بود، مشروعیت تازهای را در تجدید حیات اقتصادی و احیای ناسیونالیسم ایرانی جستجو میکرد و تکیهگاه او بوروکراسی و ارتش جدید بود. این وضع در دهه های بعدی نیز ادامه پیدا کرد با این تفاوت که در این دوره برنامهریزی آغاز شد و هدف دولت در نوسازی آمرانه، ایجاد رشد و توسعه اقتصادی اعلام گردید. اقدام در زمینه توسعه اقتصادی، وابستگی ایران را به خارج زیادکرد و نوع این وابستگی با آنچه در قرن نوزدهم وجود داشت متفاوت بود. این موضوع موجب بدبینی گروهی از مردم نسبت به اقدامات دولت گردید و از سوی دیگر استراتژی «غرب گرایی» دولت نیز که همراه با سیاست توسعه اقتصادی بود به این بدبینیها دامن زد و همه این عوامل موجب جدایی دولت از جامعه شد. این جدایی با دوگانگی همیشگی میان دولت و ملت که از خصوصیات جامعه ایرانی بود عجین گردید (بهنام، ۱۳۷۵، ص۱۴۸). از مهمترین دستاوردهای نوسازی در دوره پهلوی اول میتوان: ۱- کاهش مرگ و میر و افزایش جمعیت ایران؛ ۲- دگرگونی خانواده ایرانی در جوامع شهری؛ ۳- آسیب به تولید کشاورزی؛ ۴- تحول در شهرنشینی؛ ۵- افزایش میزان حضور زنان در خارج از منزل؛ ۶- تحول در طبقات اجتماعی؛ ۷- حرکت به سمت مصرفی شدن را اشاره نمود (بهنام، ۱۳۷۵، ص۱۶۹). با اشغال ایران در جنگ جهانی دوم کشاورزی که ستون فقرات اقتصاد ایران بود و ۷۵ درصد نیروی کار را جذب کرده و همچنین ۵۰ درصد تولید ناخالص داخلی را تأمین مینمود، دچار افت فاخش شد. از تولیدات محصولات اساسی کشاورزی مانند گندم، جو، برنج، توتون، تنباکو و میوه کاسته شد و پرورش دام در خلال اشغال کاهش یافت (جانفوران، ۱۳۷۷، ص۳۹۵). از دیدگاه برخی ایرانیان و همچنین ناظران خارجی دولت رضاشاه، نظم، قانون، انضباط، اقتدار مرکزی و وسایل رفاهی جدید، مدرسه، راهآهن، اتوبوس، رادیو، سینما، تلفن و… و به عبارتی دیگر «توسعه»، «انسجام ملی» و «مدرنیزاسیون» را - که بعضی آن را غربگرایی مینامیدند - به همراه آورد. به باور برخی دیگر، سرکوب، فساد، مالیات، بیهویتی و امنیت از نوع دولتهای پلیسی رهاورد این دولت بود. میلسیو که در سال ۱۳۲۱ مجدداً به ایران بازگشت معتقد بود میراث رضاشاه «حکومتی فاسد، محصول فساد و برای فساد» است «سیاستهای مالیات بندی» شاه به شدت واپسگرایانه بود طوری که موجب افزایش هزینه زندگی و فشار آن بر طبقات فقیر شد… به طور کلی او کشور را دوشید، دهقانان، ایلات و عشایر و کارگران را از پای درآورد و از زمینداران مالیات و عوارض سنگینی دریافت کرد (آبراهامیان، ۱۳۹۰، ص۱۶۹).
۱۲ـ۴ـ قدرت گفتمانسازی
«ترقی» و «وحدت ملی» عناصر اصلی اندیشهای بودند که پهلوی اول تلاش مینمود آنان را در قالب گفتمانی مشخص تعریف نماید به صورتی که پهلوی نیز یکی از عناصر اصلی آن باشد. پهلوی اول تلاش مینمود خود را منجی ایران و پدر معنوی کشور معرفی نماید. بنابراین گفتمان ترکیبی خود را نوعی ابداع جدید برای ایران میدانست. ترکیب ناهمگون عناصر گفتمانی وی خصوصاً تلاش جهت ایجاد پل ارتباطی بین تجدد ـ باستان، این گفتمان را به گفتمان دلخواه حاکمیت که همان گفتمان «پهلویسم» بود تبدیل کرده بود. گفتمان پاک زبانی، پاکنژادی وحتی پاکدینی که امثال کسروی و هدایت سردمداران آن بودند توسط حاکمیت تقویت و ترویج میشد. گفتمان سنتستیزی، مبارزه با کهنهپرستی، آخوندزدایی و… وجه سلبی این گفتمان بود. این گفتمان بسیار مشابه به گفتمان کمالیسم در ترکیه بود که نوسازی، برترینژادی و اصلاحگری دینی را وجه همت خود قرار داده بود. گفتمان پهلویسم فاقد مبانی فکری ـ اندیشه بومی بود به همین دلیل در بین توده امری انتزاعی و به دور از زندگی حقیقی آنان جلوه میکرد. جمع نمودن بین کوروش و هیتلر مقولهای ناهمسو بود که پهلوی اول در تلاش برای جاانداختن آن بود تا بتواند با برجستهکردن پیشرفتهای آلمان، فهم انتزاعی مردم از باستان را عینیت ببخشد. گفتمان پهلویسم که روی دیگر آن تجددخواهی فرهنگی و نوگرایی تقلیدی بود به عنوان یک گفتمان ملی طرح میشد. اما از آنجا که ساری و جاری کردن این گفتمان در متن جامعه با قوه قهریه انجام میشد، قابلیت اعتبار گفتمانی خود را به دست نمیآورد و از شهریور ۱۳۲۰ به کلی از دسترس خارج شد. عدم انطباق فرهنگی – محیطی مهمترین ضعف این گفتمان بود و از آنجا که نمادهای آن عاریتی بود، نه تنها با غرور تاریخی ایرانیان انطباق نداشت، بلکه نوعی تحقیر و تقلید نیز به حساب میآمد و مردم متوجه میشدند که رفت و برگشت بین غرب و باستان صرفاً جهت حذف گفتمان دینی و هویتهای محلی است. به همین دلیل پهلوی اول قدرت گفتمانسازی در ایران را پیدا نکرد. حتی اطرافیان نیز از سر اجبار و تظاهر خود را مروج این گفتمان میدانستند. سربرآوردن گفتمانهای مذهبی و چپ بعد از ۱۳۲۰ نشانگر عدم تبدیل این گفتمان به عنوان یک گفتمان هژمون فراگیر ملی بوده است.
۵ـ جمعبندی
دوران حاکمیت ناسیونالیسم افراطی در ایران مقارن با دولتسازی مدرن است. مدعای آزادیخواهی و قانونمداری از یک سو و لزوم حفظ و انسجام ملی از سوی دیگر حاکمان وقت را به مدلی سوق داد که از یک سو به باستان منتهی میشد و از سوی دیگر به مدرنیته میاندیشیدند. در آسیبشناسی سلطه ناسیونالیسم در ایران چند مسئله را میتوان نام برد که عبارتند از:
۱ـ اشتباه در غیریت گزینی: بدین معنی که حاملان اندیشه ناسیونالیسم علت عقبماندگی ایران را به دین، حکومت و چندپارگی فرهنگی نسبت دادند و برای برداشتن موانع ترقی به صورت مستقیم با نمادهای دینی و مذهبیون درگیر شدند. از طرفی، جایگزینی برای وضع موجود که بتواند بر جامعهشناسی معرفت ایران و عاملهای تعیّن آن انطباق داشته باشد، نداشتند. لذا آوردههای فرهنگی آنان برای مردم قابل ترجمه و انطباق نبود. تقلید یک سویه و بدون عقلانیت از غرب یکی از آسیبهای این دوره بود.
۲ـ صلاحیت حاملان اندیشه ناسیونالیسم: پیشکسوتان ناسیونالیسم در ایران فاقد ریشههای علمی و بومی و منزلتی بودند و معمولاً در غرب یا سرحدات شمالغربی ایران زندگی میکردند و برای جامعه خویش نسخههایی را میپیچیدند که در جوامع غربی پیچیده میشد. آنان فاقد اندیشه و معرفت مستقل و عمیق و بومی بودند به همین دلیل قدرت نفوذ و بسیج اجتماعی نداشتند.
۳ـ تاریخ باستان ایران طی ۲۰۰ سال گذشته توسط مستشرقین و با حمایت پارسیان هند نوشته شده بود. تصویر رویایی و افسانهای و آرمانی ترسیم شده در این متون هیچ سنخیتی با واقعیتهای امروز ایران نداشت و ثبت دیرهنگام آن تاریخ، صحت و سقم آن را با تردید مواجه میساخت و نهایتاً قابل همسویی با هویتهای دیگر ایران نبود.
۴ـ ایرانیان دارای چهار هویت همبستهاند که عبارتند از: ایرانیت، اسلامیت، قومیت و مدرنیته. ناسیونالیستها نتوانستند به چهارراهی برسند که هرچهار هویت را محترم و در کنار همدیگر تعریف کنند. بنابراین برای حذف هویت اسلامی و قومی ایرانیان به قوه قهریه متوسل شدند که سیاسی شدن اقوام و مذهبیون و کنش اجتماعی آنان را به دنبال داشت.
۵ـ مردم در برپایی دولتهای ناسیونال مشارکت نداشتند و در عین حال میدیدند که قدرتهای خارجی سرنوشت کشور را رقم میزنند. بنابراین پیوند عمیق و عاطفی بین مردم و حاکمیت اتفاق نمیافتاد و نسبت به حکومت «خودی» پیدا نمیشد. قراردادهای استعماری و نفوذ بیحد و حصر قدرتهای بزرگ نیز سوءظن ملی را تقویت میکرد به همین دلیل در بزنگاههای تاریخی از حضور ملت در صحنهها خبری نبود.
۶ـ شاخصها و ابزارهای ملتسازی: ملتسازی مدرن در این دوره به واگرایی قومی منجر شد. این در حالی است که ایرانیان از آغاز صفویه تا نهضت مشروطه مسئله قومی نداشتند. اشتباه در گزینش عوامل ملتساز (زبان فارسی) حکومت مرکزی را در تراز حکومت قومی تقلیل داده بود و اقوام به شدت سیاسی شده ایران به دنبال راههای احقاق حقوق خود از طریق مبارزه نظامی و سیاسی میگشتند. اعلام خودمختاری آذربایجان و کردستان در ۱۳۲۴ را باید در پرتو ملتسازی اشتباه جستجو نمود. ابزار ملتسازی نیز در جهت همرنگی نمادهای ملی و محلی بود. برخورد با پوشش اقوام و حمله به هویت آنان با ارتش منظم و سرکوب و اعدام سران آنان موجب نقص در ملتسازی شد. تجربه انقلاب اسلامی فهماند که اسلام مهمترین عامل مؤثر در ملتسازی ایرانیان میباشد چرا که وجه مشترک اقوام و مذاهب بزرگ آن است.
این الگو تأثیرات عمیقی بر هویت و فرهنگ ایرانیان بر جای گذاشت به صورتی که دوگانگی و تعارضات فرهنگی آن هنوز مشهود است. در دوران حاکمیت این الگو، بسیاری از انرژی و توان دولت صرف مبارزه بیهوده با نیروهای مذهبی شد و این خود زمینه بیداری اسلامی در ایران را فراهم ساخت. منافع ملی و حیاتی کشور در این دوره بشدت آسیب دید. اشغال کشور در جنگ جهانی اول و قحطی و مرگ وسیع ایرانیان، تجزیهطلبی در مناطق قومی مانند خوزستان، آذربایجان و کردستان، کودتای نظامی در سال ۱۲۹۹، اشغال مجددایران در شهریور ۱۳۲۰ و تبعید شاه کشور، قراردادهای استعماری و طراحی الگوهای توسعه ناهمسو با بافت فرهنگی و هویتی ایرانیان از جمله آسیبها به منافع ملی است. شخصی شدن قدرت و نبود مشارکت اجتماعی و ملی، علیرغم وجود پارلمان از دیگر آسیبهای این دوره بود. درگیرشدن با باورهای مردم به بهانه ترقی و توسعه و واکنشهای اجتماعی به آن که نهایتاً به انقلاب اسلامی منجر شد از دیگر مؤلفههای تهدیدکننده وحدت و اقتدار ملی بود. با تحقق انقلاب اسلامی روشن شد که هیچیک از عواملی که ناسیونالیستها، عقبماندگی ایران را بدان نسبت میدادند صحیح نبوده است. زبان قرآن، الفبای فارسی، حدود اسلامی، حجاب زنان، تقید به حرامها و حلالها و ورود دین به عرصه سیاست، مانعی در راه پیشرفت نبوده است.
۱ـ۵ـ اثبات یک اشتباه
اکنون که دهها سال از طراحی الفبا و خط جدید در ایران میگذرد، به دو دلیل اثبات شده میتوان باطل بودن این مسیر را به قضاوت نشست. اول اینکه کشورهایی که در جهان به داشتن الفبای گسترده و پیچیده معروف هستند پیشرفتهتر از کشورهایی مانند ترکیه هستند که الفبای لاتین را جایگزین الفبای عربی نمود. بنابراین اصوات و الفبا و خط مانع ترقی ژاپن، کرهجنوبی و حتی چین نشد. دوم اینکه بعد از انقلاب اسلامی با همین الفبای فارسی آمیخته به عربی در حال حاضر بیش از ۱۵ میلیون دانشآموز و چهارمیلیون دانشجو مشغول تحصیل هستند و هیچ استاد و شاگردی خط و الفبا را مانع علمآموزی خود نمیداند. با همین خط و الفبا پیشرفت علمی ایران در رشتههایی که نیاز به زبان خارجی بیشتر است، جلوتر است. پزشکی، ناتو، هستهای و سلولهای بنیادی از جمله مواردی است که ایران پیشرفتهای گستردهای داشته است و اکنون جزء کشورهای طراز اول خاورمیانه از جهت علمی است بنابراین اگر پلی بین اکنون ایران و قرن چهارم و پنجم برقرار کنیم شکوفایی علمی قابل توجه است این شکوفایی در زمان صفویه نیز در عرصههایی مانند معماری، فرهنگی و تجاری و علوم فلسفی وجود داشته است بنابراین عقبماندگی ایران را نباید به نوع الفبا یا زبان ارجاع داد، سه مقطع ذکر شده (قرن چهارم و پنجم، دوران صفویه، دوران جمهوری اسلامی) این نگاه را باطل میکند.
نهرو رهبر استقلال هند نیز که کشورش مورد تهاجم زبان بیگانه بود و حدود دو قرن مستعمره بوده است، معتقد به حفظ زبان بومی است و آن را مانعی برای پیشرفت نمیداند: تغییردادن خط مرسوم در یک زبان که گذشتهای غنی و بزرگ در پشتسر خود دارد، تغییر حیاتی و پراهمیتی است که همه چیز را تغییر میدهد. زیرا خط با ادبیات ارتباط و پیوند دارد. تغییر خط و تغییر صور کلمات، تصورات جدید و افکاری جدید را برمیانگیزد. چنین چیزی تقریباً دیواری عبور ناپذیر میان ادبیات قدیم و جدید به وجود خواهد آورد و ادبیات قدیمی به صورت زبان خارجی و مرده درخواهد آمد… ادبیات ما نه فقط غنی و گرانبهاست، بلکه با تاریخ و طرز تفکر ما پیوسته است و با زندگی تودههای ملت ما پیوند و ارتباط بسیار نزدیک دارد. تحمل کردن یک چنین تغییری، صورت از هم دریدن بیرحمانه و قساوتآمیز موجود زنده را خواهد داشت و پیشرفت در راه آموزش و پرورش عمومی را به تأخیر خواهدانداخت (نقش روشنفکران، ۱۳۸۸، ص۳۵۸). آنچه روشنفکران ما به مثابه آرمان پیشرفت از طریق تغییر خط یا الفباء مدنظر داشتند، سالها در هند ساری و جاری بوده است. عجیب است که رهبر استقلال هند زبانی که سالها در هند حیات داشته است (انگلیسی) را متناسب با فرهنگ خود نمیداند و خواستار حاکمیت زبان خود هندوستان در دوران پس از استعمار میشود.
روشنفکران ما بر این باور بودند که خط لاتینی موجب پیشرفت اروپا شده است. مرحوم اقبال لاهوری هم که سالها در غرب زندگی کرده بود در شعری، پیشرفت غرب را به خاطر زبان لاتینی نمیداند، بلکه به فکر و سختکوشی آنان نسبت میدهد. مرحوم جلال آل احمد از روشنفکران عصر بازگشت، به نحوه ایجاد مدارس جدید و دادن با ارزش منفی به مدارس سنتی نقد جدی دارد. وی این سؤال را طرح میکند که چرا به جای آوردن علم جدید به مدارس موجود، به ایجاد مدرسه جدید روی آوریم: بیش از این از «مدرسه» به عنوان کوچکترین واحد یا اولین حوزه آموزش فرهنگ و علوم که زادگاه اصلی روشنفکری است سخن گفتهایم و طبیعی است اگر مکتبخانههای سنتی و مدارس طلبگی را از مقوله این نوع مدرسه بیرون بگذاریم. چنان که گذاشتیم به گمان اینکه مدارس طلبگی پیش از دوره روشنفکری نیز دایر بوده است، اما تنها آخوند و فقیه و میرزابنویس و منشی و شاعر تربیت میکرده و هم اینجوری بوده است که اولین سنگ تفرقه را میان روشنفکر امروزی و محیط سنتی افکندیم. آن هم تنها به اعتبار اینکه روشنفکر امروزی در کلاس مدارس روی صندلی و پشت میز مینشیند و تربیت شده دیروزی در مکتبخانههای سنتی روی زمین مینشست. غرضم از طرح قضیه به این صورت عوامانه ـ عامیانه کردن مسئله مهم نیست. بلکه توضیحدادن این نکته است که اگر روشنفکری با علوم جدید رابطه جدی دارد ـ یعنی روشنفکری وقتی در یک اجتماع مطرح میشود که علوم جدید در آن اجتماع پایگاههای مستقر یافته باشد ـ یعنی مدارس و آزمایشگاههای جدید به صورت عضوهای زنده در تن آن اجتماع حیات فعال یافته باشد. پس چرا ما آمدیم و از روز اول در اوان دوره قاجار به جای اینکه علوم جدید را وارد مدرسههای قدیم کنیم، مدرسههای تازهای سوای آنها برای علوم جدید ساختیم؟ و به این طریق خط بطلان کشیدیم بر تمام مؤسسات فرهنگی، سنتی و تازه در مدارس جدید و از دانشگاه های جدیدمان نیز نه چندان تحقیقی یا مطالعهای یا طرح تازهای یا خدمتی به عالم علم کردیم. اکنون در عین حال که مثلاً ساختمان دانشگاه «کمبریج» انگلستان تقلید مدرسه مادر شاه در اصفهان است، ما امثال مدرسه مادر شاه را بدل به موزه کردهایم و آنوقت دانشگاه اصفهان باز کردهایم که چه بکند؟ که فقط لیسانسه تحویل بدهد. راستی کدام یک از دانشگاههای جدید ما حیات فعال علمی دارند؟ به این طریق هم سنت را خراب کردیم و هم تجدد را، هم از دیروز ماندیم و هم از امروز (آل احمد، ۱۳۵۷، ص۴۰ و ۴۱). جلال میخواهد بگوید مراکز علمی ما که به مدارس سنتی پشتپا زدهاند، دستاورد علمی نداشتهاند یعنی فقط سبک و الگوی معماری ـ فرهنگی اروپا را ایجاد کردهایم. به دوران پهلوی نیز که نگریسته میشود، دستاورد خاص علمی نمیبینیم، بنابراین مدارس جدید و تلاش برای تغییر خط با هدف رشد علمی توهمی بیش نبوده است. جلال آل احمد به عنوان کسی که از دوران جریان روشنفکری سخن میگوید بهتر از هر کس این آسیب را درک کرده است.
فصل ششم:
تجزیه و تحلیل (مقایسه الگوها )
فصل ششم: تجزیه و تحلیل (مقایسه الگوها)
تجزیه و تحلیل( مقایسهالگوها)
۱ـ تجزیه و تحلیل بر اساس شاخصهای منافع ملی
اکنون میتوان با جایگزینی سیاست به جای ناسیونالیسم مدلهای سه گانه ذیل را در ایران معاصر یافت و نسبت ناسیونالیسم به عنوان ایدئولوژی حاکم در اعصار گذشته، با اسلام به عنوان ایدئولوژی رقیب را جستجو نمود و الگوهای ذیل را به قیاس با هم طلبید: ۱ـ غلبه ناسیونالیسم بر اسلام که از مشروطه تا پایان پهلوی اول به صورت هژمون ایدئولوژی حکومت بوده است ۲ـ تفکیک اسلام و ناسیونالیسم که در دولت مصدق و تا حدودی در دوران پهلوی دوم مشهود است ۳ـ سازگاری اسلام و ناسیونالیسم که پس از انقلاب اسلامی در ایران محقق شد. در متن پژوهش آورده شده که زیرساختهای اصلی تشکیل دولت ملی که به ناسیونالیسم ارجاع داده میشود مورد پذیرش نظام دینی نیز قرار گرفته است و مبنای اداره کشور است. اسلام نیز نمیتواند بدون پذیرش آنان به نظام سیاسی دست یابد. بنابراین پایه مشترک هر دو ایدئولوژی برای تشکیل حکومت: ملت، کشور و دولت میباشد. اینکه دو ایدئولوژی مذکور چگونه به تشکیل دولت، حفظ کشور و ملت سازی رسیدهاند و به چه میزان موفق بودهاند میتواند مبنای قضاوت در خصوص کارآمدی، تأمین منافع ملی و سازگاری قرار گیرد. پیشتر آورده شد که امامخمینی به عنوان بنیانگذار نظام سیاسی در ایران هرگز با ملت و عوامل سازنده ناسیونالیسم مخالفت ندارند. وی جنبههای انسجام بخش آن را میپذیرد و «فداکاری برای ملت را واجب میداند.» صرفاً قیاس برتریطلبانه با محور نژاد، خون، خاک و… از نظر امام خمینی مردود است. اما حس وطن دوستی و تأکید بر «وحدت ملی» از جمله ادبیات گفتمانی ایشان میباشد. به تعبیر دیگر ملتسازی پهلوی اول دارای نوعی نقص است که در انقلاب اسلامی برطرف گردید. در ادامه تأثیر الگوهای تعاملی اسلام و ناسیونالیسم بر منافع ملی را به روش قیاسی با شاخصهای مشخص و مشترک مورد ارزیابی قرار میدهیم.
۱ـ۱ـ تما میت ارضی کشور
تمامیت ارضی هر کشور جز عالیترین سطح منافع، یعنی منافع حیاتی محسوب میشود. ایران از سال ۹۰۷ ﻫ تا پایان حکومت آقامحمدشاه قاجار به صورت یکپارچه به عنوان یک امپراطوری محسوب میشد. تمامیت ارضی کشور در سالهای ۱۲۲۸ و ۱۲۴۳ توسط روسیه تهدیدو منتزع گردید و صدمات جبران ناپذیری بر غرور ملی ایرانیان بر جای گذاشت. در دوران محمدشاه و ناصرالدین شاه، شهر هرات و بخشی از بلوچستان از ایران جدا شد. اما از انقلاب مشروطه تا ۱۳۴۸ شمسی تمامیت ایران حفظ شد. این تمامیت بارها توسط کشورهای غربی یا عثمانی تصرف گردید. نواحی جنوبی و شمال (رشت) و شمالغربی ایران (تبریز) بارها اشغال گردید اما منجر به انتزاع خاک کشور شد. در سال ۱۳۴۸ جدایی بحرین از خاک ایران اتفاق افتاد. عمدهترین دلیل آن، علاقمندی ایران به ژاندارمی منطقه پس از واگذاری بحرین از یک سو و نداشتن قدرت بسیج اجتماعی برای طرح آن به عنوان یک مطالبه ملی از سوی دیگر بود. پس از انقلاب اسلامی گستردهترین هجمه زمینی در طول چند قرن اخیر به عرض ۱۲۰۰ کیلومتر اتفاق افتاد در این نبرد فراگیر که اکثر کشورهای عربی و غربی از آن حمایت میکردند، علیرغم محاصره و تحریم اقتصادی در پایان جنگ، قطعنامه شورای امنیت به نفع ایران صادر شد. چرا که هنگام صدور آن ایران در موضع برتر قرار داشت. تصرف شهرهای فاو، حلبچه و تهدید بصره در سال ۱۳۶۵ (کربلای ۵) موجب عقبنشینی از سرنگونی انقلاب اسلامی شد. به همین دلیل امروز جمهوری اسلامی مدعی است که در تنها جنگی که در ۲۰۰ سال گذشته اتفاق افتاده و کشور حفظ شده، جنگ هشت ساله با عراق است. مدعای امارات متحد عربی مبنی بر مالکیت بر سه جزیره ابوموسی، تمب بزرگ و کوچک، موجب نوعی تحرک و بسیج اجتماعی در این زمینه شد. تلاش کشورهای عربی برای حذف نام خلیجفارس که نوعی مالکیت معنوی است و به تمامیت ارضی کشور نیز آسیب نمیرساند موجب حساسیت حکومت و ملت ایران شده است و برای نکوداشت این نام و مقابله با حذف آن اقدامات گستردهای درکشور صورت میگیرد. بنابراین الگوی سازگاری اسلام و ناسیونالیسم موجب حفظ تمامیت ارضی کشور گردیده است. اما در دو الگوی دیگر یا کشور اشغال شد و ملت و حکومت تحقیر شدند یا بخشی از کشور تجزیه شد. جمهوری اسلامی همچنین توانست مطالبات تجزیهطلبانه صدر انقلاب را که بیشتر توسط بیگانگان پشتیبانی میشد را مدیریت نماید. بسیاری از آنان را جذب و بسیاری را از تجزیهطلبی به سمت عدالتخواهی تعدیل نماید. لذا میتوان گفت تنشهای قومی که هنوز در بخشهایی از کردستان و بلوچستان مشاهده میشود منشأ تجزیهطلبی ندارد و درگفتمان آنان چنین مدعایی یافت نمیشود.
۲ـ۱ـ استقلال سیاسی
اگرچه ایران در تاریخچه خود، هیچ موقع مستمره نبوده است اما در ۲۰۰ سال گذشته تحت سیطره و فشار قدرتهای متخاصم قرار داشته است. علیرغم تحمیل قراردادهای استعماری توسط دولتهای روس و انگلیس در طول دوران قاجاریه، نمیتوان حاکمان قاجاریه را وابسته دانست اما وابستگی سیاسی ایران بعد از مشروطه ملموس شد. بخشی از نمایندگان مجلس ابایی نداشتند که طرفدار انگلیس محسوب شوند. کودتای ۱۲۹۹ نقطه عطف در خدشه به استقلال سیاسی ایران محسوب میشود. طرح آیرون ساید برای کودتا نشان داد که انگلستان به صورت مستقیم قدرت در ایران را مدیریت میکند. رضاشاه بعد از کودتا تلاش نمود، خود را محور این حرکت بداند، اما هیچ موقع نتوانست این ادعا را به باور عمومی تبدیل نماید. اخراج وی از کشور این وابستگی را دوچندان نمود. یعنی فردی که در درون کشور یک دیکتاتور محسوب میشد (حتی روشنفکران همسو وی را دیکتاتور مصلح مینامیدند)، به وسیله غرب آورده شد به وسیله غرب به برده شد؛ اما نقطه عطف وابستگی سیاسی ایران از کودتای ۱۳۳۲ رقم خورد. دولت برآمده از کودتا فاقد مشروعیت ملی بود لذا برای حفظ پایههای قدرت، هر روز به غرب نزدیکتر شد و امریکا و انگلیس مشترکاً تمام امورات مملکت و حتی کنترل شخص شاه را به عهده گرفتند، سیستم امنیتی، ارتش، کنترل مکالمات، خرید تسلیحات، استخدام مستشاران، طرحهای کشاورزی و… همه توسط غرب مدیریت میشد. بسیاری از مدیران کشور جاسوس سیستمهای اطلاعایت غرب بودند (در الگوی دوم اسناد آورده شد). حتی زمانی که پهلوی دوم به پایان کار رسیده بود، از ویلیام سولیوان آخرین سفیر امریکا میپرسد: «اکنون که باید از کشور بروم، بفرمایید کجا باید بروم؟» واگذاری بحرین با هدف کسب پرستیژ ژاندارمی در خلیجفارس بخشی دیگری از این وابستگی بود. ورود به ائتلافها و اتحادهای طرفدار غرب نیز نشان از عدم استقلال سیاسی در مقابل غرب بود. با حاکمیت جمهوری اسلامی، بر سر تنها مسئلهای که بین اپوزیسیون، غرب و نظام دیدگاه مشترک وجود دارد استقلال سیاسی کشور است. البته حفظ این استقلال هزینههای سنگینی را بر ملت و دولت تحمیل کرده است که امام خمینی از آن به عنوان «حوادث کمرشکن بعد از پیروزی» نام میبرد. اما تاکنون این استقلال حفظ شده است و در بحرانهای بینالمللی و داخلی و مسائل اصلی کشور ،حاکمان با اراده خود تصمیم میگیرند در پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و پایان جنگ نیز امام خمینی به این استقلال رأی در تصمیم به پایان جنگ تأکید میورزید. در همه دوران ۳۵ سال گذشته که ایران کشوری مستقل بوده است توانسته بر قدرت منطقهای خود بیفزاید و همه طرحهای پیچیده غرب جهت براندازی را هوشمندانه خنثی نماید.
۳ـ۱ـ وحدت ملی
اگرچه وحدت ملی روی دیگر توفیق در ملتسازی است، اما وحدت ملی برای ایران که در طول سالهای پس از انقلاب اسلامی مورد تهدیدات سخت و نرم کشورهای غربی بوده است از اهمیت ویژه برخوردار است. کشورهای غربی با محوریت آمریکا، یکی از راهبردهای اصلی خود در برخورد با نظام جمهوری اسلامی را «استحاله از درون» قرار دادند و ابزارهای مدرن همانند جنبشهای اجتماعی ، شخصیتپردازی، حقوق بشر، شبکههای اجتماعی حقیقی و مجازی، تقویت هستههای ذینفوذ در کشور، تجزیهطلبی، فشارهای مستمر اقتصادی و انحلال فرهنگی را به کار گرفتند اما هنوز نتوانستهاند وحدت ملی ایرانیان را خدشهدار نمایند. به طور مثال شکاف اجتماعی به وجود آمده در انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۸، با مشارکت ۷۳% مردم در انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۹۲ ترمیم شد و آمریکا نتوانست از این منفذ براندازی نظام جمهوری اسلامی را دنبال نماید. اقتدار منطقهای ایران نیز منعکس کننده وحدت ملی است. در جنگ تحمیلی همه اقوام ایرانی در میدانهای دفاع از کشور حضور داشتند. در انتخاباتهای مختلف نیز حضور حداکثری دارند و راهپیماییهای ملی را به صورت داوطلبانه برگزار مینمایند. مهمترین عامل وحدتبخش را میتوان به اسلام به عنوان فصل مشترک ایرانیان ارجاع داد. رهبری دینی، عدالت نسبی، ارتقای غرور ملی توسط رسانه ملی (صدا و سیما) نیز در تحقق این مهم نقش بسزایی دارند. سرمایه اجتماعی نظام که در قالب اعتمادملی تجلی مییابد و رابطه مردم و حاکمیت را تنظیم می کند، نیز در وحدت ملی ایرانیان مؤثر است.
با مقایسه الگوی غلبه ناسیونالیسم بر اسلام و سازگاری اسلام و ناسیونالیسم، مشخص شد که الگوی اسلام سازگاری در همه شاخصها و عرصههای مدنظر توانسته است، کارآمدی، انسجام ملی، دفاع از منافع ملی و اقتدار ملی را به نمایش بگذارد. الگوی سازگاری اسلام، به جز برتریطلبی نژادی و خونی در مقابل ملتهای دیگر، همه شاخصهای ناسیونالیسم، همچون ملت، کشور، دولت، تاریخ و زبان را به رسمیت شناخته است. اسلام سیاسی هرچهار هویت ایرانیان (ایرانی بودن، هویت دینی، مدرنیته و هویتهای قومی) را به رسمیت شناخته است در حالی که ناسیونالیستها صرفاً بر ایرانی بودن و مدرنیته و قوم فارس تأکید داشته است.
۴ـ۱ـ ملت سازی
اگرچه ایرانیان از سال ۹۰۷ هجری (مقارن با ظهور دولت صفوی) دارای حاکمیت فراگیر ملی بودهاند اما به جهت عدم شکلگیری مؤلفههای مدرن ملت، همچون «حقوق شهروندی»، «مجلس» و «انتخابات»، ملتسازی در ایران را به دوران پس از مشروطه ارجاع میدهند. چرا که یکی از شروط ملتسازی، تبدیل «رعیت» به «شهروند» است. اما سؤال اساسی این است که چه عاملی میتواند اقوام مختلف فلات ایران را همانند نخ تسبیح به هم متصل نماید؟ نظامهای سیاسی بعد از مشروطه تا انقلاب اسلامی در ملتسازی و وحدت ملی ایرانیان موفق بودهاند، یا نظام جمهوری اسلامی ایران موفق به این امر شده است؟ در آسیبشناسی ملت سازی در نظام ناسیونالیستی پهلوی دو مسئله مهم را میتوان یافت، اول اینکه ملتسازی با زور سرنیزه انجام گرفته است و دوم اینکه تلقی اقوام ایرانی از حکومت مرکزی، حکومتی قومی بوده است. چرا که پهلوی محور اصلی ناسیونالیسم را زبان فارسی قرار داده بود و بدین وسیله اقوام دیگر را تحقیر مینمود. رهیافت کثرت گرایی فرهنگی در آثار جوزف فورنیوال و ام.جی اسمیت یک سنت نظری مربوط به این بحث است که دولت را ابزار آشکار اعمال قدرت و سلطه سیاسی میداند. به نظر آنها در جامعه کثرتگرا، دولت ابزاری است اساسی که از طریق آن یک گروه بر گروههای دیگر در جامعه اعمال سلطه میکند. به این ترتیب دولت یک متغیر مستقل است که گروههای قومی در حال کشمکش را تحت کنترل میگیرد و آنها را شکل میدهد. فورنیوال و اسمیت جامعه کثرتگرا را نوعی نظم اجتماعی میدانند که در برگیرنده گروههایی متفاوت از نظر فرهنگی است. گروههایی که در یک واحد سیاسی درکنار هم زندگی میکنند. اما در یکدیگر ادغام نمیشوند. یک گروه فرهنگی قدرت را در انحصار میگیرد و با کنترل دستگاه دولت بر سایه گروههای فرهنگی اعمال قدرت میکند (احمدی، ۱۳۷۸، ص۱۶۲). طبق نظر فورنیوال این مدل از جوامع استعماری که در اثر فتوحات به وجود آمدهاست و ساز و کار آنها بر طبق منافع سرمایهداران استعماری تنظیم شده است و نیز بر اساس تحلیل اسمیت از جوامع پس از پایان دوران استعمار استوار است. ایراد اساسی این رهیافت این است که دولت را ابزار سلطه میداند و این احتمال را که دولت میتواند خود را از گروههای قومی مستقل باشد از نظر دور میدارد. حالتی که منشأ درگیری مداوم گروههای قومی برای دستیابی به دولت میشود. علاوه بر این همانگونه که آنتونی اسمیت اشاره میکند، استقلال فرایند سیاسی (دولت) بسیار اهمیت دارد.
برای درک بهتر نقش دولت در سیاسی شدن علایق کهن و ظهور حرکتهای سیاسی قومی در جوامعی نظیر ایران، باید فرایند شکلگیری دولت مدرن و تأثیرات آن بر جوامع سنتی را مطالعه کرد. دولت تمرکزگرای مدرن یا به قول آنتونی اسمیت «دولت علمی»، ساختارهای اجتماعی ـ سیاسی غیرمتمرکز و سنتی جامعه ایران را دستخوش تحول کرد. سیاسی شدن تفاوتهای مذهبی ـ زبانی در ایران یکی از نتایج شکلگیری دولت مدرن بود (احمدی، ۱۳۷۸، ص۱۶۲). رضاشاه تمام جامعه ایلی ایران را مغایر با وحدت ملی و تهدیدی برای امنیت داخلی قلمداد کرد. این دیدگاه توجیه کننده اقداماتی بود که کمترین خواسته آن نابودی کامل بنیانهای اجتماعی بود: نابودی قدرت رؤسای ایلات، اسکان ایلات کوچنشین و خلع سلاح نیروهای ایلی. در نتیجه این سیاست، نخبگان محلی نظیر رؤسای ایلات، شیوخ و آقاها خودمختاری خود را از دست دادند و رابطه مسالمتآمیز گذشته آنها با دولت، حالت خصمانه به خود گرفت (احمدی، همان، ص۱۶۹). مهمترین نتیجه این سیاستها، بیگانه شدن بسیاری از رهبران ایلی با دولت بود. همچنان که پک تأکید کرده است؛ «بسیاری از قربانیان سیاستهای خشونتآمیز رضاشاه برای نخستین بار دستخوش احساس هویت قومی و ایلی شدند. تفاوتهای زبانی و مذهبی میان این گروهها و دولت در فرایند این سیاسی شدن تأثیر داشت. نخبگان ناراضی از جمله رؤسای ایلات، این سیاستهای دولت را تبعیضآمیز میدانستند. نخبگان متعلق به گروههای زبانی و مذهبی درصدد برآمدند برای بسیج مردم علیه دولت و سیاستهای آن اختلافات زبانی و مذهبی را تداوم بخشند. به این ترتیب بسیج قومی تا حدی نتیجه سیاستهای دولت علیه گروههای ایلی بود. نخبگان ایلی نیز در جریان مبارزه خود علیه دولت تمرکزگرای اقتدارطلب برای جلب حمایت سیاسی و کسب منابع اقتصادی، از اختلافات مذهبی و زبان، استفاده کردند (احمدی، ۱۳۷۸، ص۱۶۹). تا قبل ظهور دولت مدرن در ایران که مبتنی بر ایدئولوژی ناسیونالیسم بود، اختلافات قومی در ایران مشهود نبوده است. آذریها بیش از ۱۴۰ سال در اصفهان حکومت کردند و عکس آن نیز صادق است اما در شکلگیری دولت مدرن اختلافات قومی مشهود میشود. سران بختیاری، بویراحمد، عرب و… اعدام میشوند. پس از خروج رضا شاه از کشور نیروهای تحت انقیاد قومی در آذربایجان و کردستان اعلام خودمختاری میکنند. (۱۳۲۴)
بنابراین میتوان نتیجه گرفت که دولت پهلوی و ایضاً روشنفکران مشروطه و بعد از آن، عوامل ملتساز و وحدتبخش ملی را به درستی شناسایی نکرده بودند. زبان فارسی نمیتوانست وجه پیونددهنده اقوام ایرانی باشد. بنابراین دولت قومگرای ناسیونالیست ایران هم بر مؤلفههای غیربومی تأکید داشت که در قالب نوسازی صورت میگرفت و هم بر فروپاشی سبک زندگی اقوام تأکید میورزید و با زور ارتش منظم به این کار همت میگماشت که فاصله بین اقوام و حکومت را دوچندان نمود و عوامل عاطفی بین اقوام ایرانی و حکومت از میان رفت. در صحنههای سرنوشتساز کشور و هنگامه دفاع از منافع ملی نیز اثری از حضور ملت نبود؛ چرا که ملتسازی ناقص مانع از آن بود که مردم به حاکمیت احساس تعلق نمایند. لذا به رغم تأکید دولتهای پس از مشروطه بر ناسیونالیسم، بارها منافع ملی و حیاتی کشور تهدید و یا نابود شد و از حضور ملت در دفاع از آن خبری نبود.