بهجانها تخم مهری کشت زان دست
که در هر سو صد انبار[۲۷] دلش هست
به مهر از مهرورزان بر سر[۲۸] آمد
عَرَض عشق و دل او جوهر آمد
نه تنها عشق را پشت و پناه است
برای حسن هم امیدگاه است
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
دماغ از تار موی او تتار است
نگه را باغ روی او بهار است
نهد خور هر طرف دامی ز تارش
کزان رو پرتوی[۲۹] گردد شکارش[۳۰]
ادب در پیشگاهش پیشکاری
جبینش را حیا آیینهداری
به زیر قصر قدرش در تماشا
سری بر پشت عقل دست بالا
خلایق جمله مفتون از[۳۱] هوایش
وکیلم من همه جانها فدایش
کسی را زیبد انداز نثارش
که باشد عالمی جان در کنارش
دهد صد بحر و کان را حاصل از دست
نیارد داد اما یکدل از دست
زهی اسکندر افلاطون فطرت[۳۲] که دارایی و دانایی از او در پناه هم میبالند. حبّذا پرویز باربدترانه که بهسر انگشت[۳۳] نغمههای مسرت افزایَش، گوش محنت و غم میمالند. به شمیم خُلقش یاسمن[۳۴] را ختن ختن نافهی چین در جیب و دامان و به نسیم لطفش غنچه را چمن چمن خنده در زیر لب پنهان. به توفیق زمزمهی ثنایش، نطق را دم نوازشتقریر و به توفیر اجاره دعایش، صدف[۳۵] را کف اجابت پر از گوهر تأثیر.[۳۶] فرمان قضا را امضای حکم نافذش در کار و نسخهی تقدیر را بلغ تدبیر صایبش بر کنار. شمال گلشن وفاق را تأکید غنچهی دل شکفانیدن و صرصر کوی نفاق را تهدید غبار بر خاطر نشانیدن. در قتل بد عهدان، جلاد اجل با شحنهی غضبش همسوگند و در کارخانهی محبتش سررشتهی[۳۷] عمر با عشرت دوام، همپیوند. نغمهی قانون عدالتش ملکنواز، شعلهی کانون سیاستش ظلمگداز. سطوتش زور در بازوی پنجهی شیرشکن. الفتش رم از طبع آهو ربا. رزمش، اجل در خون فکن[۳۸] بزمش[۳۹] جام بر جم پیمای. آب تیغش، آتش خرمن زندگانی، باد تیزش، صفیر مرگ ناگهانی. رایتش، سروبن گلشن نصر، خنجرش، ماهی دریای ظفر. کمر سعی، به معاضدت مرحمتش چُست و شکست هنر به مومیایی تربیتش، دُرست. گوهر در نظرش بیقدرتر از ریگ به صحرا و وعدهاش به وفا نزدیکتر از موج به دریا.[۴۰] به استعاره بحر کفش ابر را درّ فشانی و به تشبیه رخسار دلفروزش آفتاب را درخشانی. با سنگینی حلمش گرانی کوه، سبکی کاه و با علّو قدرش، بلندی سدره، پستی گیاه. سخن با این همه[۴۱] سربلندی که از کوتاهی سقف فلک همه جا[۴۲] خمیده و چمیده، درانداز آستانبوس ثنایش سر بهزیر پا کشیده. تعداد فضایل و حصر[۴۳] کمالاتش، آب دریا به کیل مشت پیمودن است و ریگ صحرا به سبحهی انگشت شمردن. بر اهل زمان[۴۴] شکر این عطیهی عظمی که به ادراک زمان ابد پیوندش، مفتخر و مستعدند، واجب و لازم است خصوصاً بر ساکنان دکن که در هر گوشه محفلی و در هر طَرَف مجلسی، آراسته و پیراسته به صلای دوام، بر خوان جمعیت[۴۵] و حضور و مایدهی عیش و سرور نشستهاند. به نوازش روزگار، دایره را که مرکز دایرهی اصول است مغز نشاط از پوست برچیده[۴۶] و به تارهای قانون که مسطّر کتاب نغمات است رقم عیش بر صفحات احوال کشیده. طنبور در شکار هوش، کمند تار بر دوش. نی به احیای سور در دمیدن[۴۷] صور. از[۴۸] کیل کاسهی کمانچه، مخزن سامعه[۴۹] انبار[۵۰] نغمه. نغمهسازان هند بسنجیدن ترانههای خزانگی ترازوهای جنتر و بین در دست و به شراب خُم، مندل ورعپیشگان هشیارمغز، سرمست. به پاکوبی اصول و از دستکزنی تال، تارک اندوه و ملال پامال و به نغمههای نقش نورس، فضای کهن سرای جهان مالامال. نظم:
ز بس در نغمه انگیزیست ایام
اگر رقصد سزد در گور بهرام