وَ قالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما کُنَّا فی أَصْحابِ السَّعیرِ(سوره ملک آیه ۱۰)
ترجمه : و گویند: اگر ما ( به راستی ) می شنیدیم یا می اندیشیدیم هرگز در زمره اهل آتش فروزان دوزخ نبودیم.
«دوزخیان می گویند: اگر گوش شنوا داشتیم وتعقل می کردیم درصف اهل جهنم نبودیم»
یا :
أَ فَلَمْ یَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ (سوره حج، آیه ۴۶)
« آیا درزمین سیاحت نکردند تا دل هایی داشته باشند که به وسیله آنها بفهمند».
زیرا اگر مجرمین روز قیامت آرزوی تعقل دردنیا را می کنند منظور تعلقی است که آمیخته با عمل باشد ویا اگر خدا می گوید مردم سیر وسیاحت کنند وبا نظر ومطالعه به اوضاع جهان چیزهایی بفهمند. مقصود درک وفهمی است که دنبال آن مسیر خود را عوض کرده و به راه راست گام نهند.
وبه تعبیر دیگر، اگر فکر واندیشه، ریشه دارباشد، ممکن نیست آثار آن درعمل ظاهر نشود. چگونه ممکن است انسانی به طورقطع اعتقاد به مسموم بودن غذایی داشته باشد وآن را بخورد.
ویا عقیده قاطع به تأثیر دارویی برای درمان یک بیماری خطرناک داشته باشد واقدام به خوردن
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
آن نکند.
گفتار چهارم : یکی از شرایط عمومی تکلیف عقل است
تنها جهاد نیست که مشروط به قدرت وتوانایی است. تمام تکالیف الهی یک سلسله شرایط عمومی دارد که از جمله آنها «توانایی وقدرت» است ودرآیات قرآن کراراً به آن اشاره شده در ذیل آیه ۲۸۶ سوره بقره می فرماید:
«لایکلف الله نفسا الا وسعها له ماکسبت وعلیها مااکتسبت ربنا لاتواخذنا ان نسینا اواخطانا ربنا ولاتحملنا مالاطاقه لنابه واعف عنا واغفرلنا وارحمنا انت مولانا فانصرنا علی القوم الکافرین».
« خداوند هیچ کس را جز به اندازه توانایی هایش، تکلیف نمی کند. انسان هر کارنیکی را انجام دهد، به سود خود انجام داده، وهر کاربدی کند، به زیان خود کرده است. مومنان می گویند:« پروردگارا! اگر ما فراموش یا خطا کردیم، ما را مواخذه مکن. پروردگارا! تکلیف سنگینی برما قرار مده. آن چنان که به خاطر گناه و طغیان برکسانی که پیش ازتو بودند، قرار ندادی.
پروردگارا! آنچه طاقت تحمل آن را نداریم برما مقدر مداروما را عفو کن وبیامرز ومورد رحمت خود قرارده. تو مولا وسرپرست مایی، پس ما را برجمعیت کافران پیروز گردان.»
این شرط هم با ادله نقلی ثابت شده وهم با دلیل عقل.
یا خداوند درسوره توبه آیه ۹۱ می فرماید:
«لیس علی الضعفاء ولا علی المرضی ولاعلی الذین لایجدون ما ینفقون حرج اذا نصحوا لله ورسوله ما علی المحسنین من سبیل والله غفور رحیم».
« نه بر افراد ناتوان ونه بر بیماران ونه برکسانی که چیزی برای انفاق( درراه جهاد) ندارند، گناهی نیست.( که در میدان جهاد شرکت نجویند) به شرط آنکه برای خدا وپیامبرش خیرخواهی کنند( وازآنچه درتوان دارند، مضایقه ننمایند، زیرا) بر نیکوکاران راهی برای مؤاخذه نیست، وخداوند آمرزنده ومهربان است».
یعنی اگر آنها قادر نیستند با دست ، کاری انجام دهند، ازآنچه درتوان دارندبا زبان مضایقه می نمایند واین تعبیر جالبی است که نشان می دهد هرکسی آنچه درتوان دارد باید فرو گذار نکند.
گفتار پنجم : ارزش والای عقل وخِرَد
این نخستین بار نیست که قرآن مجید به ارزش فوق العاده عقل وخرد اشاره می کند، وگناه عمده دوزخیان وعامل اصلی بدبختی آنها را از کارانداختن این نیروی الهی می شمرد، بلکه هرکس با قرآن آشنا باشد می داند که در مناسبت های مختلف اهمیت این موضوع را آشکار ساخته است. وعلیرغم دروغ پردازی های کسانی که مذاهب را وسیله تخدیر مغزها ونادیده گرفتن فرمان عقل وخرد می شمرند، اسلام اساس خداشناسی وسعادت ونجات را برعقل وخرد می نهد وروی سخنش درهمه جا با «اولوالالباب» و«اولوالابصار» و اندیشمندان ودانشمندان است.
در منابع اسلامی آنقدر روایت در این زمینه وارد شده که از حساب بیرون است. جالب اینکه کتاب معروف کافی که از معتبرترین منابع حدیث است مشتمل بر کتاب هایی است که نخستین کتابش به نام« عقل وجهل» است. وهرکس روایاتی راکه دراین زمینه دراین کتاب نقل شده ملاحظه کند به عمق بینش اسلام دراین باره پی می برد، وما دراینجا به ذکر دوروایت قناعت می کنیم:
۱- درحدیثی از علی (ع) آمده است: جبرئیل بر آدم نازل شد وگفت من مأمورم که تورا میان یکی از این سه موهبت مخیر کنم تا یکی را برگزینی. و بقیه را رها کنی. آدم گفت: آنها چیست؟
جبرئیل در پاسخ گفت: «عقل» و«حیاء» و «دین».
آدم گفت: من عقل را برگزیدم. جبرئیل به «حیاء» و«دین» گفت او را رها کنید و به دنبال کار خود بروید. گفتند ما مأموریم همه جا با عقل باشیم واز آن جدا نشویم!
جبرئیل گفت: حالا که چنین است به مأموریت خود عمل کنید. سپس به آسمان صعود کرد»! [۹۹]
این لطیف ترین تعبیری است که ممکن است درباره عقل وخرد ونسبت آن با «حیاء» و«دین» گفته شود. چرا که اگر عقل از دین جدا گردد با اندک چیزی بر باد می رود یا به انحراف کشیده می شود واما «حیاء» که مانع انسان از ارتکاب زشتی ها وگناهان است آن نیز ثمره شجره معرفت و عقل وخرد است.
این نشان می دهد که «آدم» سهم قابل ملاحظه ای از عقل داشت که به هنگام مخیر شدن درمیان این سه چیز مرحله بالاتر عقل را برگزید، ودرسایه آن هم دین را تصاحب کرد وهم حیا را.
۲- در حدیثی دیگر از امام صادق (ع) می خوانیم: من کان عاقلا کان له دین ومن کان له دین دخل الجنه:
«کسی که عاقل باشد دین دارد. وکسی که دین داشته باشد داخل بهشت می شود» ( بنابراین بهشت جای عاقلان است) [۱۰۰]
البته عقل در اینجا به معنی معرفت راستین است نه شیطنت های شیاطین که در سیاستمداران جبار وظالم جهان دیده میشود که به گفته امام صادق (ع) شبیهه بالعقل ولیست بالعقل. ( شبیه عقل است ولی عقل نیست». [۱۰۱]
مبحث چهارم: رابطه ولایت وقیمومت
قیم در لغت به معنی متولی، سرپرست وکسی که متولی امر شخص محجور است می باشد ودر اصطلاح حقوقی قیم، شخصی است که در صورت نبودن ولی خاص [۱۰۲]پدر وجدّ پدری و وصی منصوب از طرف یکی از آنها ولی خاص طفل نامیده می شودبه وسیله دادگاه برای سرپرستی واداره محجور نصب می شود. بنابراین قیمومت وظیفه و سمتی است که ازطرف قاضی به شخصی که قیم نامیده می شود برای سرپرستی و اداره امور محجور درصورت فقد ولی خاص واگذار می گردد (مستفاد از مواد ۱۱۸۰ و ۱۱۸۵ ق.م) [۱۰۳] قیمومت زمانی معنا پیدا می کند که محجور دارای ولی خاص (پدر وجدّ پدری ووصی منصوب) نبوده و قانونگذار مواظبت محجور ونمایندگی قانونی او در کلیه امور مربوط به امور مالی اورا بر عهده قیّم گذارده است. (مستفاد از ماده ۱۲۳۵ ق.م) با توجه به اینکه قیمومت به نوعی ادامه ولایت پدر وجدّ پدری ووصی منصوب از طرف آنهاست هرچند در واقع اعمال ولایت حاکم است اما وظایف و اختیارات قیم بسیار نزدیک به ولی می باشد اما بین ولایت و قیمومت تفاوت هایی وجود دارد که به بعضی از آنها اشاره می شود.
۱- ولایت سمتی است که به وسیله شرع و قانون به پدر وجدّ پدری اعطاء می شود ولی قیم را دادگاه در صورتی که اولیاء خاص نباشد ویا نتواند وظایف خود را انجام دهد تعیین می کند.
۲- قیم ممکن است از خویشاوندان محجور باشد ویا از بیگانگان، لکن «ولی» کسی است که به طور مستقیم یا مع الواسطه در ایجاد کودک دخالت دارد و در گذشته از سمت قانونی، با او پیوند خونی و طبیعی دارد. لذا قیم در طول ولایت ولی است نه درعرض آن.
۳- اختیارات ولی به مراتب بیشتر و قوی تر از اختیارات قیم است به عنوان مثال دادگاه بر کار قیم نظارت کامل دارد. لذا مبلغی راکه او می تواند سالیانه خرج کند معین می سازد ( ماده ۱۲۷۳ق.م ) می تواند بر اعمال او ناظرانی بگمارد ( ماده ۱۲۴۷ق. م)، درستی پاره ای از معاملاتی که قیم برای مولی علیه انجام می دهد منوط به تصویب دادگاه است (ماده ۱۲۴۱ ق.م) وحتی دادگاه اگر مصلحت ایجاب کند می تواند قیم را عزل کند. [۱۰۴] ( ماده ۱۲۴۸ ق.م).
همان طور که در ابتدا گفتیم ولایت سمتی است که قانون به پدر وجدّ پدری برای اداره امور محجورین (طبق شرایط خاص) داده و گاه این سمت و وظیفه را به وصی نیز سپرده است وقانون صرف پدر یا جدّ پدری بودن یعنی رابطه خونی وخویشاوندی داشتن را برای اعطاء این سمت بر هر چیزی حتی شایستگی و صلاحیت مقدم داشته است.
اما قیمومیت که به معنای عام نیز نوعی ولایت است سمتی است که به منظور حمایت از صغار و مجانین و سفیهان و اداره امور مالیوغیر مالیآنان از طرف دادگاه به اشخاصی داده می شود که شایستگی وصلاحیت آنان بیش از هر چیز دیگری در اعطاء این سمت حتی رابطه خونی وخویشاوندی نقش دارد. [۱۰۵]
ماده ۸۱ قانون امور حسبی در این باره مقرر می دارد: « پدر یا مادر محجور مادام که شوهر ندارد، با داشتن صلاحیت برای قیمومیت بر دیگران مقدم می باشند» در این مورد باید گفت: زن بی شوهری که به سمت قیمومت معین می شود، ولو اینکه مادر مولی علیه باشد، اگر شوهر اختیار کند از آنجا که ممکن است تحت نفوذ شوهر جدید خود قرار گیرد واموال محجور را حیف ومیل نماید باید ظرف مدت یکماه از تاریخ انعقاد عقد نکاح مراتب را به دادگاه حوزه اقامت خود یا نماینده او اطلاع دهد. در این صورت دادگاه یا نماینده او می تواند با رعایت وضعیت جدید آن زن، تقاضای تعیین قیم جدید ویا ناظر کند. (ماده ۱۲۵۱ ق.م ) بعلاوه اینکه مواد ۱۲۵۲، ۱۲۳۲، ۱۲۳۳، ق.م ومواد ۵۵ تا ۱۰۲ قانون امور حسبی نیز در باره عزل ونصب قیم احکامی دارد.
از جمع مطالب راجع به ولایت قهری و قیمومت نتیجه گرفته می شود که هرسمت برای حمایت وسرپرستی از صغار ویا سایر محجورین وضع شده که موضوع وهدف آن اداره امور محجورین می باشد و از این نظر هر دو وجه اشتراک دارند، اما وجوه افتراق وامتیازاتی نیز دارند که می توان در موارد ذیل خلاصه کرد:
۱- ولایت پدر وجد پدری قهری بوده نیاز به طی تشریفات خاص برای اعطاء این سمت به آنان نمی باشد بلکه این سمت خود به خود از بدو تولد وحتی از بدو انعقاد نطفه بر دوش پدر وجد پدری است اما قیمومت سمتی است اختیاری که علاوه بر نیاز به قبول یاعدم قبول قیم[۱۰۶] نصب آن نیز تابع تشریفات خاص و محکمه دادگاه می باشد. [۱۰۷]
۲- دومین فرق آنها در مورد محجورین تحت ولایت قهری و قیمومت است. به موجب ماده ۱۱۸۰ قانون مدنی طفل صغیر و شخص غیر رشید ومجنون در صورتی که عدم رشد یا جنون آن متصل به صغر باشد تحت ولایت قهری هستند.
اما بر طبق ماده ۱۲۱۸ قانون مدنی، صغار و مجانین و اشخاص غیر رشیدی که جنون یا عدم رشد آنان متصل به صغر باشد وولی خاص نداشته باشند بعلاوه مجانین واشخاص غیر رشیدی که جنون یا عدم رشد آنان متصل به زمان صغر نباشد تحت سرپرستی قیم خواهند بود.
۳- هرگاه معلوم شود که قیم فاقد صفت امانت بوده ویا این صفت از او سلب شود یااگر قیم مرتکب جنایت یا مرتکب سرقت، خیانت در امانت، کلاهبرداری، اختلاس، هتک ناموس، منافیات عفت، جنحه نسبت به اطفال، ورشکستگی به تقصیر یا تقلب شود ونتواند در امور مالی مولی علیه را اداره
کند و…. [۱۰۸] قیم معزول وحتی دربعضی موارد [۱۰۹](مثلاً اگر قیم مجنون یا فاقد رشد گردد) منعزل می شود. اما ولی قهری هیچ وقت از سمت ولایت معزول نخواهد شد. بلکه فقط در بعضی از موارد فوق دادگاه یک نفر امین به ولی منضم می کند و حق عزل را ندارد، اصلاً ولی قابل عزل نمی باشد. فقط درصورت حجر ولی قهری منحصر یا اولیای قهری است که دادگاه مکلف است طبق مقررات راجع به تعیین قیم، قیمی برای محجور معین کند ولی همین که حجر او برطرف شود باز سمت ولایت استصحاب می شود وبه او باز می گردد.
۴- ولی قهری در کلیه امور مربوط به اموال وحقوق مالی وغیر مالی مولی علیه خود نمایندگی قانونی دارد ( ماده ۱۱۸۳) وتصرفاتش نافذ و ممضی است اعم از اینکه این تصرفات مالی باشد مانند خرید وفروش، ویا اینکه غیر مالی باشد مانند تزویج، درصورتی که قانونگذار در پاره ای از اعمال واقدامات، قیم را درموارد اموال مولی علیه منع کرده است. از قبیل فروش ورهن اموال غیر منقول (ماده ۱۲۴۱) یا معامله ای که بالنتیجه قیم مدیون مولی علیه خود شود( ماده ۱۲۴۱ قانون مدنی) یا اینکه قیم نمی تواند به سمت قیمومت از طرف مولی علیه با خود معامله کند اعم از اینکه مال مولی علیه را به خود منتقل کند یامال خود را به او انتقال دهد. (ماده ۱۲۴۰ ق.م) وغیره. اما ولی قهری هیچ گونه منع ومحدودیتی در مورد معاملات فوق ندارد.
۵- مهم تر از همه اینکه ولی قهری حق دارد به طور مستقل در اداره امور مالی مولیعلیه خوددخالت کند ودر صورت اختلاف بین ولی قهری ومولیعلیه درمورد رعایت مصلحت یا عدم مصلحت درمعاملات، درصورت عدم اثبات از جانب مولی علیه حرف «ولی» مقدم است. اما درباره قیم بایدقائل به نظر دیگری شد وآن اینکه در چنین صورتی حرف «مولیعلیه» را باید درصورت عدم اثبات از جانب «قیم» مقدم داشت وپذیرفت، بعلاوه اینکه قیم در بعضی از موارد مستقل نبوده وباید با تصویب دادگاه عمل نماید، فرق های دیگری نیز بین این دو وجود دارد.
ولیکن، درباره کارهایی که ولی انجام می دهد چنین نظارتی وجود ندارد و ضامن دلسوزی وامانت ولی عاطفه او نسبت به فرزند خویش ا ست وتنفیذ او با دادستان نیست.
بعد از تصویب قانون حمایت خانواده درسال ۱۳۵۳، این تفاوت ها درمورد ولایت پدر همچنان باقی ماند. حتی می توان گفت که این قانون، با حذف ولایت جد پدری در زمان حیات پدر، بر اختیار او افزود. ولی، درمورد جد پدری ومادر، ماده ۱۵ این قانون احکامی داشت که سمت آنان را به قیمومت نزدیک می ساخت. زیرا ترجیح بین مادر وجد پدری به در خواست دادستان وتصویب دادگاه شهرستان انجام می شد ودادگاه نیز می توانست اداره امور صغیر را تحت نظارت دادستان قرار دهد. از سوی دیگر، در انتهای ماده آمده بود که :…امین به تشخیص دادگاه مستقلا یا تحت نظر دادستان امور صغیر را اداره خواهد کرد» واین حکم امتیازی راکه تا آن زمان به ولی قهری اختصاص داشت به بیگانگان نیز می داد. [۱۱۰]
مبحث پنجم: رابطه ولایت و حضانت
با توجه به اطلاعاتی که راجع به مفهوم ولایت وحضانت دانستیم، می توان گفت که حضانت راجع به نگهداری وتربیت کودک وولایت ناظر به اداره اموال کودک است. به استناد حق حضانت نمی توان هیچ عمل حقوقی را به نمایندگی از طرف کودک وبه حساب او انجام داد. درحالی که ولی نمایندگی مولی علیه را درتمام اموال وحقوق مالی به عهده دارد(ماده ۱۱۸۳ ق.م): ولی می تواند به نمایندگی قانونی ازطرف کودک تصمیم بگیرد، اموال اورا اداره کند، دردادرسی ها شرکت جوید، قرارداد ببندد وبرای پس از مرگ خود وصی معین کند و به او نیز اختیار تعیین وصی دیگر بدهد.
با وجود این، عواملی وجود دارد که گاه باعث اختلاط ولایت وحضانت می شود، وگاهی به دشواری می توان وظایف ولی طفلی را ازکسی که حضانت به عهده اوست شناخت. در اینجا به ذکر دومورد می پردازم.