۲-۳-۵-۹- مدل در دسترس بودن حمایت اجتماعی
این مدل، حمایت اجتماعی را به عنوان مقابله میداند که بر کاهش اثرات ناگوار وقایع تنشزا سودمند است (هابفول و استفن[۱۵۶]، ۱۹۹۰ به نقل از برهیم[۱۵۷]، ۱۹۹۳). افرادی که نسبت به در دسترس بودن حمایت اجتماعی، امنیت فکری دارند در مقایسه با کسانی که نسبت به کفایت حمایت اجتماعی شک دارند به طور موثری با فشار روانی مقابله می کنند (لیوارجانی، ۱۳۷۵).
۲-۳-۵-۱۰- مدل سپر در برابر استرس
بر اساس مدل سپر، حمایت اجتماعی در فرایند بیماری می تواند در دو مرحله دخالت کند و نقش داشته باشد: در زندگی هر فردی موقعیتهایی پیش می آید که به طور معمول استرسآور است. شخصی که دارای حمایت اجتماعی است، در ارزیابی وقایع استرس زا با فردی که از حمایت اجتماعی پایین برخوردار است به طور متفاوت برخورد می کند. زمانی که فرد فکر می کند در موقع برخورد با واقعهای منابع ضروری فراهم است، از آسیب زایی آن واقعه میکاهد و توانایی فرد را در مقابله با آن بالا میبرد، به گونه ای که با موقعیتهای بسیار استرس زا با توانایی بیشتر روبه رو می شود. از طرف دیگر حمایت اجتماعی در کاهش یا حذف واکنش استرس و یا تاثیر مستقیم روی فرایندهای فیزیولوژیکی، می تواند دخالت موثر داشته باشد. حمایت می تواند، تاثیر استرس زا را با تهیه راهحل مساله یا کاهش اهمیت مساله درک شده و یا تسهیل رفتاری سالم تخفیف دهد (گل رضایی، ۱۳۷۵). ادراک حمایت اجتماعی و دسترسی به آن مانند سپری فرد را در مقابل شرایط استرس زا محافظت می کند. این اثر ممکن است با گذشت زمان و بسته به نوع عامل و شرایط استرس زا متغیر باشد (کرمانی، ۱۳۸۸).
۲-۳-۵-۱۱- نظریه اثر اصلی یا تاثیر مستقیم
دریافت حمایت اجتماعی صرف نظر از وجود عوامل استرس زا به خودی خود بر سلامت افراد تاثیرگذار است و فقدان آن دارای آثار سوء است. بدین ترتیب حضور در اجتماع خانواده، دوستان و همسایگان و از این طریق دریافت حمایت اجتماعی بیشتر با سلامت بیشتر رابطه دارد (فلمینگ و باوم، ۱۹۸۶ به نقل از محسنی تبریزی و راضی، ۱۳۸۶).
۲-۴- اضطراب مرگ
تاناتولوژی[۱۵۸] یا مرگشناسی عرصه نوینی است که تکاپوی بشر و چالش او با مرگ و مردن را منعکس می کند. متاسفانه تا همین اواخر موضوع مرگ حتی در قلمرو پزشکی نیز یک تابو محسوب میشد و گرایش انکارکننده مرگ که بر غرب و جوامع متاثر از آن حاکم بود تسلط خود را در حوزه پزشکی نیز اعمال میکرد. در متون روانپزشکی دهه ۱۹۶۰ را میتوان سرآغاز توجه به مرگ و مردن دانست که شناخت ما در این باره با مطالعات مربوط به فقدان، داغدیدگی و ماتم آغاز می شود. امروزه مرگ شناسی در میان سایر شاخه های روانپزشکی و روانشناسی گسترش روز افزونی یافته است. مرگشناسی را میتوان تحقیق در باب مرگ، مردن، رفتارهای تهدیدکننده حیات، ماتم، داغدیدگی، ترس از مرگ، خودکشی، بیماری های مهلک و بیماران رو به مرگ و مشکلات بازماندگان فرد از دست رفته دانست. طبعاً به علت اهمیت و فراگیری موضوع، محدوده مرگشناسی به این موارد منحصر نمی شود و تداخل آن با سایر شاخه های علوم و حوزه های فلسفی، اجتماعی، فرهنگی، مدنی و مذهبی بر غنای آن میافزاید (کوبلر - راس[۱۵۹]، ۱۹۹۵).
۲-۴-۱- تعریف مرگ
مرگ رویدادی نیست که در یک لحظه اتفاق بیافتد، بلکه فرایندی است که به موجب آن اندامها از فعالیت بازمیایستند که از فردی به فرد دیگر تفاوت دارد. فرهنگها و جوامع مختلف تعاریف مختلفی از مرگ ارائه می کنند. در تعریف جوامع سنتی، توقف ضربان قلب و تنفس از مرگ خبر میدهد. اما در جوامع صنعتی این ملاکها کافی نیستند، زیرا روشهای حیات بخش اغلب امکان برگشت نشانه های حیاتی را فراهم میآورند. لذا در این جوامع مرگ مغزی، توقف برگشتناپذیر کل فعالیت مغز و ساقه مغز، به عنوان ملاک مرگ مورد استفاده قرار می گیرد (برک[۱۶۰]، ۱۳۸۸).
۲-۴-۲- مراحل مرگ
فرایند مرگ شامل سه مرحله است:
-
- مرحله آگونال[۱۶۱]: این مرحله به نفس نفس زدن و اسپاسم های عضلانی در چند لحظه اول اشاره دارد که طی آن بدن نمیتواند زندگی را تحمل کند.
-
- مرگ بالینی[۱۶۲]: به فاصله کوتاهی از مرحله اول، ضربان قلب، گردش خون، تنفس و عملکرد مغز متوقف می شود، ولی امکان به هوش آمدن وجود دارد.
-
- جان باختن[۱۶۳]: که مرحله ورود به مرگ دایمی است (برک، ۱۳۸۸).
۲-۴-۳- شکل گیری مفهوم مرگ
آگاهی از مرگ بر پنج مفهوم استوار است:
-
- تداوم: وقتی موجود زندهای میمیرد ، دوباره نمی توان آن را به زندگی برگرداند.
-
- اجتنابناپذیری: همه موجودات زنده سرانجام میمیرند.
-
- توقف: تمام کارکردهای زنده، از جمله حرکت، فرایندهای بدن، فکر و احساس هنگام مرگ متوقف میشوند.
-
- قابلیت کاربرد: مرگ فقط در مورد موجودات زنده کاربرد دارد.
-
- علیت: مرگ به علت از کار افتادن عملکرد بدن روی میدهد (برک، ۱۳۸۸).
۲-۴-۴- تعریف اضطراب مرگ
اضطراب مرگ مفهومی پیچیده است که به سادگی قابل توضیح نیست و بطور کلی مشتمل بر مفاهیم ترس از مرگ خود و دیگران است.(گایر، ۲۰۰۲).
به عقیده بلسکی (۱۹۹۹) اضطراب مرگ تفکرات، ترسها و هیجانات در رابطه با پایان زندگی است که بیش از میزان طبیعی بوده و فرد از وجود آن احساس درماندگی[۱۶۴] و استیصال نماید. همچنین رایس (۲۰۰۹) اضطراب مرگ به عنوان یک ترس غیرعادی و بزرگ از مرگ همراه با احساساتی از وحشت از مرگ یا دلهره هنگام فکر به فرایند مردن یا چیزهایی که پس از مرگ رخ می دهند، تعریف می کند.
اضطراب مرگ عموماً به عنوان احساس ناراحتی توأم با ترسی که معطوف به مرگ خود یا دیگران است و با در نظر گرفتن مرگ به عنوان پایان حیات یا تجسم مراسم تدفین و جسد برانگیخته می شود، تعریف می شود (فیرستون و کتلت، ۲۰۰۹). هارمون- جونز[۱۶۵] (۱۹۹۷) نیز آن را ترس آگاهانه یا ناخودآگاه از مرگ یا مردن میداند.
به طور کلی با توجه به تعاریف بالا، میتوان گفت که اضطراب مرگ با احساسات و تفکرات مربوط به پایان زندگی خود و دیگران، درماندگی و زندگی پس از مرگ همبسته است.
۲-۴-۵- انواع اضطراب مرگ
لانگز[۱۶۶] (۱۹۸۷به نقل از جثیره، ۱۳۸۴) سه گونه اضطراب ناشی از مرگ را نام می برد که عبارتند از:
-
-
-
- اضطراب مرگ غارتگر[۱۶۷]: این نوع از اضطراب یکی از اساسیترین و ابتداییترین نظریات ژنتیک فلسفی است که در آن ارگان های تک سلولی دریافتکنندههایی دارند که مراحلی را در جهت تکامل میپیمایند تا به خطرات بیرونی عکس العمل نشان داده و همیشه دارای ارگانهایی حمایتی باشند و همچنین دارای مکانیزم های پاسخگو هستند که طراحی شده تا در صورت حملات یا خطرات شیمیایی و فیزیکی باعث بقا و ادامه زندگی گردد. در انسان ها این نوع اضطراب مرگ ناشی از انواع موقعیتهای خطرناک می باشد که باعث می شود شخص ریسک کند یا زندگیش را به خطر بیاندازد. این آسیب دیدگیها ممکن است روانی یا جسمانی باشد. اضطراب مرگ غارتگر باعث حرکت یک شخص به سوی منابع تطبیق دهنده و کشیده شدن وی به سوی تلاش فعالانه برای مبارزه با خطر یا تلاشهایی برای فرار از موقعیتهای خطرناک میگردد.این عکس العملها همچنین ممکن است شکل ذهنی یا فیزیکی داشته باشد و شامل هر نوع مرحله تطبیق آگاهانه یا ناآگاهانه باشد.
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
-
-
-
- اضطراب مرگ وجودی: قویترین نوع اضطراب است و فعالیت آن بر پایه انسان و دانسته های آگاهانه و سریع او و پیش بینی اجتنابناپذیر از مرگ است. این اضطراب و انتظاری که برمیانگیزد، نتیجه استفاده از زبان است که شخص را به سوی دانسته های محدودی که نشانگر تفاوت میان خود و اطرافیانش است، میکشاند. این نوعی احساس هویت انسانی و توانایی پیش بینی کردن آینده میباشد. انسانها در برابر این نوع از اضطراب مرگ که توسط یک صف عریضی از مکانیزم های ذهنی و فعالیتهای فیزیکی تاثیر میپذیرد، از خود دفاع می کنند. آنها این طریقه مقابله را با انکار مرگ انجام می دهند. گرچه استفاده محدود از روش انکار و تکذیب مناسب است اما استفاده بیش از حد این روش ثابت می کند که این رفتار بسیار احساسی است. بنابراین انکار مرگ و پاک کردن حقیقت وجودی مرگ از طریق دفاع ذهنی و وابسته به ادراک انجام می شود. عدم آگاهی از حوادث جسمی و انواع نشانه های تهدید کننده سلامت جسمی، زمینه های خشونت، جنبه های روانی و انجام اعمال مجرمانه با دیگران همگی وسایلی برای رد کردن آسیبپذیری شخصی است و اینکه انسان به دنبال خلق و ایجاد خیالات خام و بیپایه است تا بدان وسیله نشان دهد که قدرت مبارزه با مرگ را دارد که چنین نیست.
-
- اضطراب مرگ تهاجمی[۱۶۸]: در این نوع از اضطراب مرگ که همیشه انسانی و مربوط به موجودات متفکر میباشد. در اینجا اضطراب مرگ زمانی به وجود می آید که فرد به دیگران به طریق جسمانی یا روحی و روانی لطمه وارد کند و این عمل باعث تحریک قوه انکار می شود. تاثیرات این نوع اضطراب بیشتر ناآگاهانه است تا اینکه آگاهانه باشد. اولین پاسخ به این نوع از اضطراب این است که ارتکاب گناه آگاهانه یا ناآگاهانه در جواب باعث انواع اعمال و تصمیمات خودتنبیهی از سوی گناهکار می شود. یعنی شخصی مرتکب تصمیم به تنبیه شخصی خود برای ارتکاب گناه خود میگردد، تا خود را از عذاب وجدان رها سازد. شخصی که به دیگران لطمه وارد کرده به اعمالی دست میزند که شخصی که از اعماق قلب از او ناراحت است او را ببخشد. در نتیجه شخص آسیبرسان به طور ناآگاهانه تصمیم به آسیب رساندن به خود میگیرد که این عمل کاملاً نادانسته است و او در این زمان نمیداند که عملش آسیب رساندن به خود است. یکی از مکانیزم های اساسی که انسانها با آن سر و کار دارند با اضطراب مرگ از نوع دوم مرتبط است. هنوز عامل تحریک شونده باقی است و انکار آن به هزاران شکل است. بنابراین انکار به صورت رفتارهای متعددی انجام می شود مانند قانونشکنی و شکستن حد و مرزها، زورگویی به دیگران، تلاش برای بدست آوردن ثروت یا قدرت. این اعمال اغلب توسط جراحات و لطمات مرگآور فعال میشوند و حال آنکه این اعمال ممکن است انسان را به سوی اعمال سودمندی رهبری نماید و برخی موارد اندکی ممکن است در کوتاه مدت و یا بلند مدت باعث ایجاد خسارات به خود و دیگران گردد. یافتن ریشه این رفتارها، توسط بنیان گذاران تکذیب و انکار بنا شده است و شامل تشدید و افزایش دفاعیات مبنی بر انکار می شود. انسان ها از مرگ میهراسند و نمیخواهند حقایق را در مورد مرگ درک کنند (به نقل از جثیره، ۱۳۸۴).
۲-۴-۶- دیدگاه های نظری مربوط به مرگ
۲-۴-۶-۱- روانکاوی
در میان شاخه های مختلف روانشناسی، مکتب روانکاوی[۱۶۹] بیش از همه در تبیین مرگ کوشیده است. فرضیه فروید درباره غریزه مرگ مهمترین مشارکتی است که روانکاوی در مورد شناخت مفهوم مرگ مبذول داشته است. وی اولین نظریهپردازی است که اضطراب مرگ را مطرح نموده است. او از تجارب روان تحلیلی خود با بیماران دریافت که در برخی از افراد چیزی به عنوان ترس از مرگ وجود دارد. او عنوان نمود که به طور کلی هیچ کس مرگ خود را باور ندارد و همه افراد آن را به صورت ناخودآگاه نفی می کنند. فروید در نهایت اضطراب مرگ را به عنوان نوعی نگرانی نوروتیک در رابطه با مرگ کاهش داد که بکر[۱۷۰] (۱۹۷۳) به چالش جدی با آن پرداخت. او اصطلاح انکار مرگ را به کار برد و عنوان کرد که نه تنها اضطراب مرگ امری حقیقی و واقعی است بلکه خود منبع بسیاری از ترسها و نگرانیهای فرد در زندگی میگردد (دسپلدر و استریک لند[۱۷۱]، ۲۰۰۵). واژهای که فروید از آن به منظور نامگذاری غریزه مرگ استفاده کرد یعنی تاناتوس، در اساطیر یونان باستان به فرشته مذکر بالداری گفته میشد که مجسم کننده مرگ بود. نیروی غریزه مرگ یا مرگمایه، متوجه تخریب یا به پایان رساندن حیات است. فروید معتقد بود که تمام رفتارهای انسان از بازی پیچیده این غریزه با غریزه زندگی (اروس[۱۷۲]) یا عشق یا زیستمایه و تنش و کشش دایمی میان آنها زاده می شود. فروید در کتاب فراسوی اصل لذت جویی میگوید که در حیات ارگانیک، غریزه به معنی تمایلی ذاتی برای اعاده حالت اولیه چیزها و بازگشت به آن حالت است. اگر هدف حیات رسیدن به حالتی باشد که هرگز وجود نداشته است چنین هدفی با طبیعت قهقرایی و محافظه کارانه غرایز مغایرت پیدا می کند. به نظر فروید آنچه حیات میخواهد و باید به آن نایل شود، بازگشت به نقطهای است که هستی زنده از آنجا عزیمت کرده، یعنی بازگشت به طبیعت غیر ارگانیک و فاقد حیاتی که قبل از ارگانیسم زنده وجود داشته است. فروید به خاطر همین بازگشت به حیات غیرارگانیک معتقد بود که هدف زندگی، مرگ است. هرچند که در ابتدا نیروی لیبیدویی حافظ حیات بر غرایز ویرانگر مرگ غلبه دارد (دسپلدر و استریک لند، ۲۰۰۵).
۲-۴-۶-۲- وجودگرایی
در تمام طول تاریخ فلسفه، مشکل میتوان جنبش فکری را یافت که به اندازه وجودگرایی[۱۷۳] تا این حد با مساله مرگ اشتغال و رویارویی داشته باشد. در این مکتب نقطه مرکزی زندگی انسان است. این مکتب فکری نخستین تظاهرات بارز خود را در اندیشه های کییرکیگارد[۱۷۴] (به نقل از دسپلدر و استریک لند، ۲۰۰۵) فیلسوف دانمارکی نشان داد. او از اضطراب وجودی[۱۷۵]، که ناشی از آگاهی از بودن و نبودن است، سخن به میان می آورد. کییرکیگارد ناامیدی بشر را ناخوشی تا سرحد مرگ می خواند و میگفت هرگز احساس یاس[۱۷۶] نکردن بزرگترین بدبختی است و درک یاس موهبتی حقیقی از جانب خداوند است، هرچند که این ناخوشی در صورتی که کسی نخواهد از آن شفا یابد، خطرناکترین بیماریهاست.
در فلسفه اصالت وجود، مرگ، کاملاً مرگی شخصی در نظر گرفته می شود و در هر موردی متعلق به خود فرد است. از این نظر مرگ دیگران تجربهای آموزنده برای درک مردن نیست و در نهایت به قول هایدگر[۱۷۷] (به نقل از دسپلدر و استریک لند، ۲۰۰۵) تجربه ای جانشینشونده است. به عقیده هایدگر اطمینان داشتن از وقوع مرگ یا حقیقی دانستن آن به عنوان احتمال پایانی هستی ما برابر نیست و دانش انسان درباره مرگ او را از تباهی مطلق رهایی نمیبخشد. سارتر (به نقل از دسپلدر و استریک لند، ۲۰۰۵) مرگ را پدیدهای شخصی و متعلق به بشر نمیداند. به نظر او مرگ، نابودی تمام امکانها و هیچ شدن و محکوم کردن فرد به محرومیت از هرگونه ارج و قربی است. سارتر[۱۷۸] می گوید که ما قادر نیستیم در انتظار مرگ بنشینیم، بلکه تنها میتوانیم خود را برای آن آماده کنیم. در انتظار مرگ بودن تنها با افزایش سن امکان پذیر می شود، زیرا در این حال، نامعلومی و نامشخصی ساعت مردن کاهش می یابد. ولی رویهمرفته مرگ حتمی نامعین، در هر لحظهای می تواند رخ دهد. ما میدانیم که مرگ وجود دارد اما نمیدانیم که چه هست و چه هنگام فرامیرسد لذا برای انسان مرگ در یک حالت مرزی میان دانستن و ندانستن قرار دارد. این نشان میدهد که چگونه مرگ کاملاً به شکل زندگی است و چگونه به واسطه حتمیت و عدم قطعیت خود در زندگی انتشار مییابد. مرگ ظاهراً در خارج از قلمرو زندگی قرار گرفته است اما در حقیقت در درون آن جای دارد. در میان روانشناسان اگزیستانسیالیسم، فرانکل[۱۷۹] (به نقل از بلسکی، ۱۹۹۹) جایگاه ویژهای دارد. او در توضیح طبیعت بشر علاوه بر ابعاد زیست شناختی و روانشناختی که اکثر روانشناسان برای انسان قائلند بعد سومی را نیز تحت عنوان بعد معنوی یا روحانی انسان مطرح می کند. به نظر او این معنویت یا روحانیت سرچشمه آگاهی، یگانگی و عشق بشر است. فرانکل معتقد است که عوامل زیستشناختی و اجتماعی در طبیعت بشر موثرند اما نقش تعیینکننده ندارند و به این ترتیب مشخصه دیگر انسان را آزادی او در برابر عوامل ارثی و محیطی میداند. از آنجا که فرد آزاد است تا وجود خود را برگزیند، پس باید برای اعمال و تصمیمهای خود مسئولیتپذیر باشد. لذا فرانکل به مفهوم مسئولیت بشر میرسد و آن را در ارتباط نزدیک با آزادی مطرح میسازد. با این مقدمات، اودر نظریه خود در باب انگیزش و رفتار انسان به جای مفاهیم اراده به قدرت و اراده به لذت، مفهوم اراده به معنا را ارائه می کند. او اراده به معنا را منبع اولیه انگیزش انسان میشناسد و معتقد است که تجربه وجودی انسان در ارزشها و معانی غایی او تبلور مییابد. فرانکل میگوید زنده بودن یعنی رنج کشیدن، اما برای رنج خویش معنایی یافتن یعنی اراده هستی. به عقیده او نیاز شدید به یافتن معنا و درک عظیمترین معنا را در یاس آورترین حالات میتوان تجربه کرد. وی از بیماران لاعلاجی سخن میگوید که در وضعیت چارهناپذیر خویش معنایی مییابند و بر مبنای آن شهامتی باور نکردنی از خود نشان می دهند. به این ترتیب اصطلاح رایج مرگ باوقار به نظر فرانکل در افرادی تحقق مییابد که اراده معطوف به معنای خویش را در وضعیت مرگ یافتهاند. او میگوید که فرجام پذیری و گذرایی زندگی نه تنها از ویژگی های اصلی انسان است بلکه عامل واقعی با معنا بودن آن نیز به شمار میرود. متفکران متاخر در قلمرو مورد بحث ما مانند رولو می[۱۸۰] و یالوم (به نقل از دسپلدر و استریک لند، ۲۰۰۵) ژرف اندیشی خود را گسترش داده و به مفاهیم و اصول دیگری نیز دست یافتهاند. یالوم از امور غایی که بخشی گریز ناپذیر از وجود انسان در جهان را تشکیل می دهند و موجب رهایی او از تعارضات اصلی و درونیاش میشوند، سخن میراند. به اعتقاد او چهار امر غایی از نظر روان درمانی دارای اهمیت هستند و از دیدگاه وجودی رویارویی فرد با هریک از آنها محتوای تعارض درونی او را تشکیل میدهد. این امور عبارتند از مرگ، آزادی، انزوا و بیمعنایی.
۲-۴-۶-۳- نظریه کوبلر- راس
نظریه کوبلر- راس (۱۹۶۹، به نقل از برک، ۱۳۸۸)، حساسیت جامعه را نسبت به نیازهای روانی بیماران در حال مرگ برانگیخت. وی از مصاحبه با بیماران علاجناپذیر، یک نظریه پنج مرحله ای را ساخت که بر انتظار مرگ و تجربه دشوار مردن استوار است.
-
- انکار: هنگامی که فرد از بیماری علاجناپذیر آگاه می شود، برای گریختن از احتمال مرگ، جدی بودن آن را انکار می کند. در حالی که بیمار هنوز احساس می کند که حالش خوب است، انکار نوعی صیانت نفس است و به فرد امکان میدهد تا با سرعت مناسب خود به بیماری خویش بپردازد. کوبلر- راس توصیه می کند که اعضای خانواده و متخصصان سلامت نباید با تحریف کردن واقعیت مربوط به وضعیت فرد، انکار را طولانی کنند.
-
- خشم: پی بردن به اینکه زمان کوتاه است و فرد مجبور است بمیرد، بدون اینکه فرصت کافی داشته باشد تا تمام کارهایی را که دوست داشته است انجام دهد، موجب خشم می شود. اعضای خانواده و متخصصان سلامت ممکن است آماج خشم و رنجش بیمار قرار گیرند و بیمار نسبت به کسانی که به زندگی ادامه خواهند داد، حسادت می کند.
- چانه زنی: بیمار علاجناپذیر وقتی که پی میبرد مرگ اجتنابناپذیر است، می کوشد با چانه زدن برای زمان بیشتر، از آن جلوگیری کند. معاملهای که سعی می کند با اعضای خانواده، دوستان، دکترها، پرستاران یا خداوند انجام دهد. بهترین پاسخ به این تلاشها برای امیدوار بودن، گوش دادن توام با همدلی است.