آری کیکاووس با آن کارها و سخنانش کاری کرد که سیاوش به اصطلاح از ترس عقرب به مار غاشیه پناه برد. و اگر قاتل سیاوش افراسیاب است و به کشتن دهنده او نیز کسی جز کاووس با تزلزلهایش نیست (حمیدیان، ۱۳۸۳: ۲۶۰).
۳ـ۶ـ افراسیاب
او شاه اهریمن سرشت توران زمین است که بیشتر نبردهای پهلوانی شاهنامه مربوط به دوران سلطنت اوست. تیز خشمی، خشک مغزی، سرسخت و بیرحمی، سست عهدی و پیمانشکنی، دهنبینی و اثرپذیری، افسونکاری و اهریمن سرشتی از ویژگیهای افراسیاب است که سرانجام به کیفر آنها دچار میشود و در خواری و نکبت زندگیش پایان میپذیرد (البرز، ۱۳۶۹: ۳۷).
او پس از ضحاک شریرترین چهره شاهنامه است. از اغلب جهات گویی او را از روی الگوی ضحاک ساختهاند، اما ایندو در عین اشتراک، تفاوتهایی هم در میزان یا کیفیت ویژگیها با هم دارند.
برای مثال ایندو نماد پلیدی و تباهی، در خویشکشی همساناند. آن پدر را میکشد و این برادر را. هردو بهعنوان نمادین دارای علامت جسمانی جانور خوبی هستند، آن با مارهای روی دوشش و این با ویژگی دوزیستی بودنش و نیز هردو زشت دیدارند. ضحاک ظهر دیوگونه و افراسیاب چهرهاش ساده است، اما بهطور کلی افراسیاب تاحدودی صورت تعدیل شدهای از خصوصیات ضحاک را دارد و تجسمپذیری بیشتری را نسبت به او داراست و بههمین سبب بهعنوان تیپ مقابل شاهان ایران قابلیت تجسم بیشتری دارد، زیرا ماهیت اسطورهای او کمتر و مایه داستانیش بیشتر است.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
افراسیاب با همه خشونت و درندهخویی، گاهی به دیگران مهر میورزد، مثلاً به سیاوش در اوایل اقامتش در توران همچنین به گرسیوز و پیران (حمیدیان، ۱۳۸۳: ۲۵۲).
افراسیاب وقتی که خواب میبیند به دست پسری چهارده ساله به دو نیم میشود، در اثر پریشانی ناشی از آن راه چاره را در آشتیجویی میبیند تا شاید دیگر کینی نباشد و به خیال آن میافتند که دادگری پیشه کند:
کنون دانش و داد یاد آوریم |
به جای غم و رنج داد آوریم |
|
برآساید از ما زمانی جهان |
نباید که مرگ آید از ناگهان |
(جلد۳، ۷۹۱ـ۷۹۰ ).
و در اثر ناتوانی حتی یکصد تن از خویشان و دلیران خود را به رسم گروگان نزد سیاوش میفرستد و مناطق متصرفی را تخلیه میکند. وقتی برای نخستین بار سیاوش را میبیند او را در آغوش میکشد و به خلاف ناراستی همیشگیاش، صادقانه میگوید:
از این پس نه آشوب خیزد نه جنگ |
به آبشخور آیند میش و پلنگ |
|
بر آشفت گیتی زنور دلیر |
کنون روی گیتی شد از جنگ سیر |
(جلد۳، بیت ۱۲۷۱ـ۱۲۷۰).
سیاوش را میستاید و کاووس را به سبب رنجانیدن او «تند» و «اندک خرد» میخواند.
اینچنین است که روزگار افراسیاب را هم به سر عقل میآورد، اما بهمعنایی و با کارکردی متفاوت، او میسنجد و خود را ناتوان مییابد و چاره کار را به خرد دست میبازد. او عقلی چارهگر دارد. توانایی دشمن، چشمهای او را گشوده است. بیداد او روی در زوال است و گردش روزگار با او سر ناسازگاری دارد. در خواب دیده است که زمانه با او نامهربان میشود، او به سبب این نامهربانی هراسان است.
سیاوش از افراسیاب خواسته بود که بگذارد از توران بگذرد. پیران خردمند به افراسیاب میگوید کاری بکن که نگذرد و بماند. شاه رضا میدهد و دختر خود فرنگیس را به همسری او درمیآورد؛ اما حتی در آسودهترین حال نیز، ترس افراسیاب را آسوده نمیگذارد: ترس ویران شدن کشور و از دست دادن تاج و تخت، گرسیوز بر همین زخمگاه زودشکن میزند. آن خواب که افراسیاب دیده بود و از هوش رفته بود، تصویر آن کشور ویران و پادشاه اسیر از میان بهدو نیم، هرگز افراسیاب را رها نکرد. همین ترس کار پادشاه توران را میسازد.
او خواستار دوستی، نجات سیاوش و آرام و سامان کارها است؛ اما این گرایش به نیکی در افراسیاب مشروط بر آن است که جهان و جهانداری او گزندی نبیند. نیکی در ذات زیستن او نیست، در مصلحت زیستن اوست (مسکوب، ۱۳۶۹: ۱۲۳).
هرجا که پیران حضور داشته باشد، کردارهای بد افراسیاب تعدیل مییابد؛ ولی هرگاه او در صحنه نیست، خوی افراسیابی را بازمییابد. پیران عقل منفصل اوست و به عکس گرسیوز جهل متصل وی! از اینروست که دسیسههای گرسیوز آنگاه که پیران در امور دخالت ندارد، به کام میرسد (حمیدیان، ۱۳۸۳: ۱۲۵).
در اثر ضعف نفس، دمدمههای گرسیوز در افراسیاب اثر میکند و دل از مهر سیاوش بردارد. سخت دلی و بیرحمی افراسیاب در کشتن سیاوش تا بدانجاست که حتی سپاهیان لب به اعتراض میگشایند که مگر چه گناهی از سیاوش دیدهای که با او چنین میکنی. با آنکه افراسیاب میگوید: «کزو من ندیدن به دیده گناه» ولی باز سخنها را ناشنیده میانگارد و به کشتن سیاوش فرمان میدهد.
در ادامه ماجرا افراسیاب از روی سست عهدی و قساوت و سخت دلی، حتی به دختر خود فرنگیس نمیبخشاید و بیرحمانه به کشتن او فرمان میدهد که پیران او را از عاقبت این کار میترساند و مانع از آن میشود. سرانجام در پایان هزاره سوم، این تجسم اهریمن بر روی زمین، بهدست نماینده اورمزد یعنی کیخسرو، پس از اینکه همه یلان او از پای درمیآیند بهسزای اعمال خود میرسد و کشته میشود.