«کتاب مقدّس»، اصلیترین مآخذی است که مورد رجوع مذاهب سهگانهی مسیحیت و دیگر فِرَق وابسته به هر یک از این مذاهب میباشد. این کتاب به اعتقاد مسیحیان طی هزاران سال به دست پیامبران و مردان مقدّسی که هدایت شدگان از جانب روح القدس و ملهم به الهام الهی بوده نگاشته شده است و به دو بخش عهد قدیم یا عتیق و عهد جدید تقسیم میشود. عهد قدیم علاوه بر اسفار خمسه، دارای ۳۴ کتاب و عهد جدید به جز اناجیل چهارگانه شامل ۲۳ رساله میباشد.[۲۰۵]
بحث پیرامون آفرینش آدم(ع) در عهد قدیم به تفصیل آمده و شکی نیست که دانشمندان یهودی مسلمان شده در دورهی اسلامی با اطلاع کامل از آن، در نشر مطالب آن قصّه، در میان مسلمانان کمسواد بسیار مؤثر بودهاند و در «تلمود» هم بحثهای بریدهای هست. برای این تحقیق لازم است که ابتدا به روایت تورات و سپس روایت انجیل اشاره شود تا در تمایز و بررسی و تحلیل، بهتر داوری گردد.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
ـ خلاصهی داستان آدم(ع) به روایت تورات
ـ آفرینش آدم
پس از آن خداوند مقداری خاک از زمین برداشت و از آن آدم را ساخت و در بینی او روح حیات دمید و او یک موجود زنده گردید.
خداوند باغی در عدن که در طرف مشرق است درست کرد و آدم را که ساخته بود در آنجا گذاشت. سپس خداوند آدم را در باغ عدن گذاشت تا در آن زراعت کند و آن را نگهداری نماید. خداوند به آدم فرمود: «اجازه داری از تمام میوههای باغ بخوری. امّا هرگز از میوهی درخت شناخت خوب و بد نخور زیرا اگر از آن بخوری در همان روز خواهی مرد.»
ـ آفرینش زن
خداوند، تمام حیوانات و پرندگان را از خاک زمین ساخت و نزد آدم آورد آدم بر آنها گذاشت، بنابراین آدم تمام حیوانات و پرندگان را نامگذاری کرد، ولی هیچ یک از آنها همدم مناسبی برای آدم نبود که بتواند او را کمک کند.
پس خداوند، آدم را به خواب عمیقی فرو برد و وقتی او در خواب بود یکی از دندههایش را برداشت و جای آن را به هم پیوست. سپس از آن دنده زن را ساخت و او را نزد آدم آورد. آدم گفت:
«این مانند خود من است. استخوانی از استخوانهایم و قسمتی از بدنم. نام او نساء است، زیرا از انسان گرفته شد.» به همین دلیل مرد پدر و مادر خود را ترک میکند و با زن خود زندگی میکند و هر دو یک تن میشوند. آدم و زنش هر دو برهنه بودند و این را شرم آور نمی دانستند.
ـ نافرمانی انسان
زن خلق شده به تحریک مار از میوه درخت ممنوعه خورد و آدم هم همین کار را کرد و هر دو برهنه شدند و متوجه آن کار گردیدند.
آنگاه خدا پرسید: «چه کسی به تو گفت برهنه هستی؟ آیا از میوهی درختی که به تو گفتم نباید از آن بخوری خوردی.»
آدم گفت: «این زنی که تو اینجا نزد من گذاشتی آن میوه را به من داد و من خوردم.»
ـ داوری خدا
سپس خداوند به مار فرمود: «چون این کار را کردی از همهی حیوانات ملعونتر هستی. بر روی شکمت راه خواهی رفت و در تمام مدّت عمرت خاک خواهی خورد. در بین تو و زن کینه میگذارم. نسل او و نسل تو همیشه دشمن هم خواهند بود. او سر تو را خواهد کوبید و تو پاشنهی او را خواهی گزید.»
و به زن فرمود: «درد و زحمت تو را در ایام حاملگی و در وقت زاییدن بسیار زیاد میکنم. اشتیاق تو به شوهرت خواهد بود و او بر تو تسلط خواهد داشت.» آدم اسم زن خود را حوّا گذاشت چون او مادر تمام انسانهاست. خداوند از پوست حیوانات برای آدم و زنش لباس تهیه کرد و به آنها پوشانید.
ـ خلاصهی داستان آدم(ع) به روایت انجیل برنابا[۲۰۶]
آن وقت یوحنا گفت: خوش سخن گفتی ای معلم! لیکن ناقص میشود ما را، اینکه بشناسیم چگونه گناه کرد انسان بسبب کبر. یسوع فرمود: «چون خدای شیطان را راند، پاک نمود جبرئیل آن مشت از خاک را که شیطان بر آن خدو انداخته بود. پس خدای عطا فرمود از آنجا روحی از برای آن جزء ناپاک از خاک که بر آن خدوی شیطان افتاده بود، که آن را جبرئیل گرفته بود از آن مشت… پس چون آدم برخاست بر قدمهای خود، در هوا نوشتهای دید که مثل آفتاب میدرخشید. نصِّ عین آن لا اله الا الله و محمّد رسول الله بود…. عطا نمود خدای به انسان اول آن نوشته را بر دو شستِ او. بر ناخن شست دست راست، آنکه نصِّ اوست لا اله الا الله، و بر ناخن شست دست چپ آنکه نصِّ اوست محمّد رسول الله. پس بوسید انسان اول با مهر پدری این کلمات را… پس از این رو او را در خواب کرد. گرفت دندهای را از سمت دل. آنجا را پر کرد از گوشت. آفرید از آن حوّا را. آنگاه آن را گردانید زن برای آدم. آن وقت آن دو را سروران بهشت قرار داد. به ایشان فرمود: بنگرید بدرستی که عطا میکنم شما را هر ثمری که بخورید از آن، بجز سیب و گندم.
پس چون شیطان این بدانست، پاره پاره شد از خشم. پس نزدیک دروازهی بهشت شد، آنجائی که پاسبان ماری بود وحشتناک که اندام او مثل شتر و ناخنهای قدمهای او تیز بود از هر سو، مثل تیغ سر تراش. پس دشمن به او گفت: بگذار مرا که داخل بهشت شوم…. مار گفت: چگونه داخل نمایم تو را؟ شیطان جواب داد: تو دهان خود باز کن تا داخل شوم به شکم تو. وقتی که داخل بهشت شدی بگذار مرا نزدیک این دو مشت از خاک، که تازگی راه میروند. پس به جا آورد مار آن وقت آن کار را. شیطان را نهاد به پهلوی حوا؛ زیرا جفتش آدم به خواب بود. پس شیطان دگرگون شد برای آن زن به صورت فرشتهی خوشروئی و گفت او را: چه جهت دارد که نمیخورید از این سیب و این گندم؟…
آن وقت هر دوشان دریافتند که ایشان برهنهاند. پس از آن رو شرم نمودند و برگهای انجیر را گرفتند و جامه برای عورت خود ساختند…
آن وقت خداوند شیطان و آدم و حوّا از بهشت بیرون کرد. آدم و حوّا سخت میگریستند چون آدم به هوش آمد، دید مکتوبی را بالای دروازه که نوشته شده بود: لا اله الا الله محمّد رسول الله. آدم متوجه عظمت وحقیقت محمّدیه گردید.
ـ داستان آدم(ع) و حوّا(ع) در قصص اسلامی و تفاسیر
در میان کتب تفسیر فارسی قرون اولیه، ترجمهی تفسیر طبری، بیشتر از همه در ادبیات فارسی بازتاب داشته است. و آن هم علل گوناگون دارد؛ شاید مهمترین علت، ارجحیت در تقدّم تفسیر قرآن و جامعیت علمی، ترجمهی فارسی و نثر قرون اولیه باشد و ایرانی الاصل بودن ابن جریردر توجه به تفسیرش برای ایرانیان، بیتأثیر نبوده است.
تفسیر دیگری که در ادبیات انعکاس نمایانی دارد «تفسیر الدّرالمنثور» سیوطی است. جلالالدّین سیوطی، از پرکارترین قرآنپژوهان و بلاغتنویسان متقدّم است و اکنون هم آثارش از مراجع ارزشمند در این دو حوزه است.
پس از این دو، تفاسیر ابن کثیر، ثعالبی از تأثیرگذاران بر قصّهنویسی در ادبیات ایران گذشته بودهاند.
نکته جالب این است هر کدام از تفاسیر فوق، به ویژه طبری به اسناد حدیث و راویان توجه کرده اند امّا تقریباً همهی مفسران گذشته در تشخیص و تمایز و تبیین اسناد و راویان_ به هر دلیلی_ موفق نبوده اند و در این رابطه اغلب تنها به نقل راوی یا سلسله راویان بسنده کردهاند.
و چنان که گفته شد بدون تحقیق روایت ضعیف و نادرست را وارد تفاسیر کردهاند و به همین علت، بزرگ منبع قصّهگویی و روایات مجعول، احادیث ضعیف و اسرائیلیات به شمار میروند. در هر حال اغلب کتابهای تفسیر به طور عام تا قبل از یک سدهی اخیر، خالی از اسرائیلیات و روایات و احادیث مجعول نیست.
با توجه به قدمت و ارجحیت و مرجع بودن تفسیر طبری، اصل داستان تفسیری را دقیقاً و بدون کم کاست از آن نقل میکنیم.[۲۰۷]
ـ حدیثِ ابلیس[۲۰۸]
ابلیس از آن فریشتگان بود که خدای او را از آتش آفریده بود و خدای مَر ابلیس را گرامی داشتی، از بهرِ آنکه مَر خدای را به هر آسمانی سجده کرده بود هزار سال چندان که همهی فریشتگانِ آسمان عَجَب داشتند. پس خدای او را یکچند خازِنِ بهشت کرده بود. پس او را مِهتر کرد بر فریشتگانِ آسمان.
ابلیس با فریشتگان به زمین آمدند و جان را براندند و ابلیس مِهتر این جهان گشت و مِهترِ آن فریشتگان که بودند به این جهان اندر.
پس ابلیس بزرگ منشی کرد و گفت: «چون من کیست؟ که من چندین سالها عبادت کردهام خدای را و اکنون از این جان بهتر آمدم و ایشان را از این جهان براندم.
ـ حدیثِ آفریدنِ آدم
پس چون خدای خواست که آدم را بیافریند، جبرئیل را بفرستاد و گفت که «برو به این جهان و از آنجا، چهل گَز گِل از زمین بردار!»
جبرئیل بیامد؛ زمین مَر جبرئیل را سوگند داد و گفت که خدای از آن خلیفتی آفریند که او بر پشتِ من گناه کند و خونِ ناحق ریزد. جبرئیل از بهرِ آن سوگند، بازگشت. پس خدای میکائیل را بفرستاد؛ میکائیل بیامد و زمین همچنان سوگند بر وی نهاد و او نیز بازگشت. پس خدای عزرائیل را بفرستاد؛ عزرائیل گفت « فرمانِ خدای را به سوگند ِتو بِنَدهم….
همه فرشتگان بر آدم سجده کردند، مگر ابلیس؛ پس خدای گفت:بر تو لعنت باد تا روز رستاخیز!»
و او گفت «یارَب، تو گفتی که من بر هیچ خلق ستم نکنم. و من چندین هزار سال خدمت کردهام. حاجتِ من نیز بر آدم و فرزندان او روا کن!»
ـ حدیثِ آدم و حوا
پس خدای خواست که از آدم نیز خلق بیافریند همچون آدم. پس چون آدم بخفت و خواب بر وی غلبه کرد؛ خدای مَر حوّا را از پهلوی چپِ آدم بیافرید، به قدرتِ خویش: خلق چون آدم، و لیکن ماده. و حوّا بر بالین آدم بنشست. (و از پهلوی چپِ مردان، یک پهلو کم باشد از آنِ پهلوی چپِ زنان؛ زیرا که خدای مَر حوّا را از پهلوی چپِ آدم بیافرید.)
پس چون ابلیس دانست که کارِ آدم به بهشت اندر نیکوست، به حیلهی کار آدم اندر ایستاد،… چون نگاه کرد ماری بیرون آمد از بهشت… پس آن مار ابلیس را به دهان خویش اندر، جای کرد و ابلیس اندر دهانِ مار رفت و مار او را، به نهانِ رضوان، اندر بهشت برد و آنجا بنشاند. و چشم ابلیس بر طاووس افتاد. ابلیس از آن طاووس بپرسید که « آن درخت کدام است که خدای آدم را گفت از آن مخور؟ طاووس آن درختِ گندم او را بنمود و گفت « این است.»… پس ابلیس سوگند خورد و دلِ ایشان به آن سوگند نرم گشت.
حوّا برفت و پنج دانه از آن باز کرد و دو دانه بخورد و سه دانه پیشِ آدم برد. پس آدم، آن سه دانه از حوّا بستد و بخورد. و چون گندم به حلق آدم فرو گذشت و به شکم رسید، حالی آن حُلّههای بهشت از ایشان فرو ریخت و هر دو برهنه و عریان بماندند و عورتهاشان پیدا بود و از یکدیگر شرم داشتند.
پس از آن هر چهار را از بهشت بیرون انداختند: مَر آدم را به هندوستان انداختند، به سرِ کوه سَرَندیب و مَر حوّا را به جدّه انداختند، بر لبِ دریا، از مکه بر هفت فرسنگ، و ابلیس را به سمنان انداختند، به حدودِ ری، و مار را به اصفاهان انداختند و طاووس را به میسان افگندند.
پس آدم سر بر سجده نهاد و همی گریست بر گناهِ خویشتن و آب از چشم او به آن کوه فرو میدوید. و صد سال، همچنان، بر آن سرِ کوه میگریست و آب از چشمِ او فرو میدوید… خدای بر وی رحمت کرد و بر وی ببخشود و توبهی او قبول کرد.
پس چون خدای توبه آدم بپذیرفت… و جبرئیل مَر آدم را بفرمود تا آن گندم بکاشت. همان گاه، برُست و به خوشه آمد و خشک شد… و یکی تنور کرد آهنین. (و ایدون گویند که آن تنور تا وقتِ نوح هنوز بود.)
ـ فریفتنِ ابلیس مَر آدم را
و مَر آدم را هزار سال زندگانی بود و پس، از این دنیا برفت و شیث همان جایگاه، او را دفن کرد. و از پسِ آدم، یکچند برآمد و حوّا نیز بمرد. و شیث مَر حوّا را هم بر سرِ آن کوهِ سَرَندیب، به گور کرد. و گورِ آدم و حوّا آنجا بود، تا وقتِ طوفان. پس چون وقتِ طوفانِ نوح بود، خدای وحی فرستاد سوی نوح: گفت « برو و قالبِ آدم و حوّا را از آن گور بردار!» نوح برفت و آن قالبهای ایشان برداشت و با خود به کشتی اندر نهاد و میداشت تا آن آبِ عذاب به زمین فرو شد. پس نوح آن قالبهای آدم و حوّا به شهرِ بیت المقدّس برد و به آنجا دفن کرد. اکنون، گورِ آدم و حوّا ـ هر دو ـ به بیتالمقدّس نهاده است و از پسِ آدم، شیث را نُهصد و سی سال زندگانی بود.
ـ تطبیق، مقایسه، بررسی و تحلیل داستان آدم(ع)
روایتهای پیرامون داستان را میتوان در چند قسمت مشخص، تقسیمبندی کرد: آفرینش حضرت آدم و حوّا(ع)، گناه و لغزش آن دو به تحریک ابلیس، توبهی حضرت آدم و قضیهی فرزندان او.