اما به نظر می رسد ابن تیمیه در پاسخ مذکور اشیاء را با افعال خلط کرده و یکى را با دیگری قیاس کرده است. مسأله در اشتراک فعل زشت و فعل مستحسن از جهت انتساب هر دو به خداست، زیرا در صورت انتساب هر دو به خدا مسئولیت از انسان سلب مىشود و به فاعل و خالق آن که خداست، برمىگردد و این صفت مسئولیت، میان خیر و شر و قبیح و مستحسن مشترک است. اما در انتساب اشیاء و امور عینى به خدا سخن از مسئولیت داشتن انسان و مثاب یا معاقب بودن او نیست. [۴۰۱]
علامه طباطبایی(ره) در ذیل آیه ۱۰۲ سوره انعام «ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ» در این خصوص آورده است: حسن و قبح، از امور اعتباریه می باشند که قابل خلق و ایجاد نیستند. خلقت و ایجاد در عین حال که شامل هر چیزى است، تنها به موضوعات و کارهاى گوناگونى که در ظرف اجتماع تکون و واقعیت خارجى دارد تعلق مىگیرد، ولى جهات نیکى و زشتى و فرمانبرى و نافرمانى و سایر اوصاف و عناوینى که بر موضوعات و افعال عارض مىشود، خلقت به آنها تعلق نمىگیرد و ظرف ثبوت آنها تنها ظرف تشریع و اعتبار و نیاز اجتماعى است. [۴۰۲]
۲٫ملاک حسن و قبح افعال:
یکی از جدال های دامنه دار و تاریخی در حوزه فرهنگ اسلامی، جدال بر سر موضوع حسن و قبح افعال و منبع تشخیص آن هاست. رویش این بحث در بوستان فرهنگ اسلامی نیز همچون مابقی مسائل کلامی، متأخر از عصر نبوت و محصول گسترش جغرافیایی قلمرو حکومت اسلامی ودر نتیجه،آشنایی مسلمانان بادیگر فرهنگ ها و ملل غیر مسلمان است.
چالش بر سر موضوع حسن و قبح، بلافاصله توجه محقق را به دو گروه مشهور کلامی در تاریخ اسلامی معطوف می سازد:
-
-
-
- معتزله، که مدافع عقلی بودن حسن و قبح افعال هستند و حسن و قبح را وصف ذاتی اعمال می دانند و معتقدند وجوب پایبندی به امور پسندیده و ترک امور ناپسند نیز همچون تشخیص آن ، عقلی است و آدمیان حتی بدون ورود وحی هم موظف به اجرای خوبی ها و ترک بدی ها هستند و براین اساس در قیامت نیز، مسئول و معاقب خواهند بود.[۴۰۳]
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
-
-
۲٫اشاعره که منکر عقلی بودن حسن و قبح هستند.[۴۰۴] این گروه که پیروان ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری هستند و بزرگانی چون امام الحرمین جوینی، ابن فورک، ابوحامد غزالی، فخر رازی، مولوی رومی، سعدی، حافظ و … رادر میان خود دارند، اکثریت مسلمانان و از جمله غالب اهل سنت ایران امروز را تشکیل می دهند.
اعتقاد ابن تیمیه و ابن قیم در این باب:
از نظر ابن قیم، در بحث حسن و قبح، اشاعره با نفی صلاحیت تشخیصی عقل، در حق این قوه گرانقدر بشری تفریط کرده اند و معتزله نیز با طرح اینکه عقل توانایی تعیین حکم شرعی افعال و نوع پاداش اخروی متناسب با آن را دارد، در ارزیابی امکانات و کارکردهای عقل افراط ورزیده اند. حق این است که عقل توانایی تشخیص حسن و قبح اعمال را دارد و حسن و قبح، اوصاف ذاتی افعال هستند نه اوصاف اعتباری؛ مع الوصف بنابه آیات قرآن، فقط و فقط با ارسال وحی است که حجت بر مردم تمام می شود. [۴۰۵]
علامه حلی(ره) در کتاب منهاج الکرامه در بیان اعتقاد ابن تیمیه و شاگردانش در مورد ملاک حسن و قبح آورده است: « [اینان] جایز مىدانند که خداوند مرتکب فعل قبیح شود و واجب را فرو گذارد؛ و جَوَّزوا عَلَیهِ فِعلَ القَبیحِ و الاخلالَ بالواجب»[۴۰۶]
ابن تیمیه در پاسخ مىگوید: هیچ یک از مسلمین نگفتهاند که خداوند مرتکب فعل قبیح مىشود و یا واجب را فرو مىگذارد، اما معتزله و شیعه هر چه را بر انسان تحریم مىکنند، بر خداوند نیز تحریم مىکنند و هر چه را بر انسان واجب مىدانند، بر خدا نیز واجب مىدانند و بنابر این برای خدا قانون وضع مىکنند و او را با مخلوق یعنى انسان قیاس مىکنند. پس معتزله و شیعه مشبهه در افعال هستند، یعنى افعال خداوند را شبیه افعال انسان مىدانند و او را با بندگان قیاس مىکنند. اما اهل سنت و آن گروه از شیعه که قضا و قدر الهى را مىپذیرند، متفقند بر این که افعال خدا را به خلق تشبیه و قیاس نتوان کرد، یعنى آنچه بر انسان واجب است، بر خدا واجب نتواند بود و آنچه بر ما حرام است بر خدا حرام نتواند بود و آنچه از ما زشت و ناشایست است بر خدا زشت و ناشایست نیست و آنچه از ما نیک و پسندیده است بر خدا نیک و پسندیده نتواند بود (لا ما قَبُحَ مِنّا قَبُحَ مِنَ اللّهِ ولا ما حَسُنَ مِنَ اللّهِ حَسُنَ مِنْ اَحَدِنا)، و هیچ یک از ما را نسزد که چیزی را بر خدا واجب یا چیزی را بر او حرام کند. [۴۰۷]
نقد:
ابن تیمیه با این سخن خود در حقیقت قول علامه را تصدیق کرده است، زیرا مىگوید: آنچه از ما زشت و ناپسند است بر خدا زشت و ناپسند نیست و این بدان معناست که خداوند فعلى را که از ما زشت و ناپسند است، مىتواند به جای آورد و آنچه ما بر خود لازم و واجب مىدانیم، بر خدا لازم و واجب نیست و این همان است که علامه گفته است: و جَوَّزوا عَلْیِه فِعْلَ القَبیحِ وَالاِخلالَ بالواجب.
بنابراین مسأله برمىگردد به تعیین ماهیت حسن و قبح که اگر عقلى باشد، همان سخن علامه صحیح و الزامآور است و اگر حسن و قبح را عقل نتواند تشخیص دهد و زشتى و خوبى فعلى جز با شرع ثابت نشود، سؤال برمىگردد به این که چرا خداوند امری را زشت و ناپسند شمرده است و اگر آن را زشت و ناپسند شمرده است چرا آفریده است؟ زیرا اهل سنت و از جمله ابن تیمیه معتقد به قدر هستند و افعال بندگان را مخلوق خدا مىدانند و خداوند با آفریدن فعل زشت در حقیقت فعل زشت انجام داده است و چنانچه بیان شدعذر ابن تیمیه که خلق غیر از فعل است عذری است ناموجه و خلق و فعل در مصداق یک چیز هستند و اختلاف در مفهوم لفظ فعل و خلق مسأله را حل نمىکند.[۴۰۸]
از سوی دیگر ابن تیمیه در همانجا[۴۰۹] مىگوید: اَمّا فى حقَّ اللّهِ فَلاَنَّ القَبیحَ مُمتَنعُ مِنهُ لِذاتِه، یعنى درباره خداوند باید گفت که قبیح ذاتاً بر او محال و ممتنع است. باید پرسید که آن قبیح که بر خدا ممتنع است کدامست؟ قبیح عقلى است یا قبیح شرعى؟ هر کدام باشد، ابن تیمیه همان امری را که بر بندگان قبیح است بر خدا روا نداشته است و این همان تشبیه و قیاس خلق به خالق است و در این صورت ابن تیمیه خود از مشبهه در افعال خواهد بود و مشمول همان اتهامى مىگردد که بر شیعه و معتزله وارد کرده است.
علاوه براین حکم عقل به حسن و قبح، واجب یا حرام کردن چیزی بر خداوند نمی باشد و این حکم عقلی منتزع از فعل خدا و منتهى به اراده او است.
علامه طباطبایی(ره) در تفسیر آیه شریفه«وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِینَ» در این باره می فرماید: خداى تعالى از نظر نظامى که در خلقتش برقرار کرده فعلى از افعال خود را بر فعل دیگر خود بر مىگزیند و آن فعلى است که مصلحت داشته باشد، که خدا بر فعلى که خالى از مصلحت باشد ترجیح مىدهد، این بر حسب تکوین و ایجاد.
آن گاه همین عقل را راهنمایى مىکند تا از مصلحت فعل استنباط کند که آن فعلى که خدا اختیار کرد همان عدل است، و همان بر او واجب است. و یا به تعبیر دیگر اگر عقل ما در باره خدا حکمى مىکند این حکمى است که خود خدا به زبان عقل ما بیان مىکند، که مثلا فلان فعل بر خدا واجب است، و کوتاه سخن اینکه بالأخره مساله ایجاب (یعنى فلان عمل بر خدا واجب است) منتهى به غیر خدا نیست، بلکه باز به خود او برگشت کرد، و این خود او است که چیزى را بر خود واجب نموده است. لذا معنا ندارد غیر خدا کسى بر خدا چیزى را واجب کند یا تحریم، و یا تجویز نماید، و خلاصه اینکه معقول نیست کسى خدا را به تکلیفى تشریعى مکلف سازد، همانطور که معقول نیست کسى در او تاثیر تکوینى داشته باشد، زیرا تاثیر تشریعى و تکوینى در خدا مستلزم آن است که خدا در واقع در آن کارى که محکوم به آن شده مملوک او و در تحت سلطه او باشد، و برگشت این فرض به این است که ذات او نیز مملوک آن شخص بوده باشد، و این محال است. [۴۱۰]
بخش سوم: نبوت
عمده ترین اختلافی که بین نحله ها و فرقه های مختلف مسلمانان در باب نبوت وجود دارد مربوط به بحث عصمت انبیاء می باشد و از آنجا که دیدگاه ابن تیمیه و ابن قیم در این خصوص با دیدگاه شیعیان متفاوت است لازم است در بحثی مستقل به این موضوع پرداخته شود:
عصمت:
عصمت در لغت به معنای منع است و در اصطلاح نگاه داشتن خدا، بندهاش را از چیزی که موجب عقوبت و عذاب میشود.[۴۱۱] و معصوم یعنی کسی که هیچ یک از حرامهای الهی از او سر نمی زند.[۴۱۲]
آیه الله مصباح یزدی در تعریف اصطلاحی"عصمت” می گوید: به ملکه نفسانی گویند که انسان دارای آن را، از گناه و یا حتّی از خطا واشتباه منع میکند. حال آیا این ملکه، مانع است و لذا به آن ملکه عصمت میگویند. یا اینکه خدا مانع انسانی است که این ملکه را دارد؟ هر دو فی الجمله صحیح است، یعنی چه بگوئیم شخص معصوم کسی است که ملکه عاصمه دارد و آن ملکه او را از خطا و گناه باز میدارد، یا اینکه بگوئیم معصوم کسی است که خدا او را از گناه اشتباه باز میدارد، فرقی ندارد.شاید اصل عصمت به دوم باشد ولی معنی اول هم غلط نیست.
چرا که اگر عاصم را هم ملکه نفسانی بدانیم باز این خداست که به شخص توفیق داده تا این ملکه را کسب کند. یا خود خدا به معصوم، این ملکه را بخشیده تا این ملکه او را از ارتکاب گناه و یا حتّی اشتباه حفظ کند. یعنی خدا حافظ حقیقی است، ولی وسیلهای برای حفظ قرار داده و آن وسیله ملکه عصمت است. [۴۱۳]
در متون دینی و تاریخی کهن مثل عهدین(تورات و انجیل) مطالبی در رابطه با عصمت و یا عدم آن نسبت به پیامبران به چشم میخورد و یا حتی در کتب تاریخ نگاری جدید و یا کتابهای اسلامی مثل برخی از تفاسیر، اقوالی به چشم میخورد که متأثر از اسرائلیات بوده و رفته رفته در بین ذهن علما نفوذ کرده و در آنجا راسخ شده است. به گونه ای که با شرع مقدس اسلام و مقام پیامبران پیشین سازگاری نداشته؛ به طور مثال در آیاتی از تورات و انجیل[۴۱۴]، گناهانی از قبیل زنا، شراب خواری، جنایت، حقه بازی، چشم چرانی و… را به پیامبران بزرگ الهی نسبت دادهاند.
دیدگاه های مختلف در مورد عصمت انبیاء :
در مورد مسئله مصونیت انبیا عظام الهی ازگناه و خطا در بین صاحبان ادیان و ملل و حتی مسلمانان اختلاف فراوان و آرا و اقوال گوناگونی وجود دارد که شرح آن در کتب عقاید و تفسیر و حدیث آمده است.[۴۱۵] و ما در این جا به برخی از این اقوال اشاره می نماییم:
-
- اصحاب حدیث و حشویه:
که قائل به جواز انجام گناه توسط پیامبران هستند و خود به چند دسته تقسیم میشوند:
۱-۱٫ ارتکاب گناه از جانب انبیاء جایز است (ممکن است) مطلقاً چه قبل یا بعد نبوت، صغیره یا کبیره
۱-۲٫ انجام گناهان کبیره بوسیله پیامبران پیش از دریافت وحی و نبوت جایز است نه پس از آن
۱-۳٫ معصیت کردن در قبل از نبوت مطلقاً جایز است ولی بعد از آن به شرطی که مخفیانه باشد جایز است.
۱-۴٫ سرپیچی و گناه از سوی انبیاء در زمان پیامبر نیز جایز است. مگر دروغ آن
درباره تبلیغ احکام شریعت که در این صورت، یعنی هنگامی که پیامبری در صدد ابلاغ پیام خدا به مردم و تشریع احکام است تنها دروغ گفتن جایز نمیباشد ولی بقیه گناهان انجامش مانعی ندارد. [۴۱۶]
-
- معتزله:
که گناهان را به سه بخش تقسیم کردهاند: اول:گناهان کبیره، دوم:گناهان صغیرهای که موجب وهن و کوچکی انسان است و سوم:گناهان صغیرهای که موجب وهن نیست.
آنگاه این طائفه یعنی معتزله پس از پذیرش عصمت انبیاء در دو مورد اول به دو دسته ذیل تقسیم شدهاند:
۲-۱٫ پیامبران گناهان صغیرهای را که موجب وهن و خفت نیست را عمداً هم انجام میدهند.
۲-۲٫ پیامبران از تمامی گناهان مصون میباشند ولی گناهان کوچکی که موجب خواری و نقص نیست را از روی سهو و غفلت و بی توجهی مرتکب میشوند. [۴۱۷]
-
- شیعه امامیه:
که درباره عصمت انبیاء معتقدند: این بزرگواران نه تنها از گناهان کبیره و صغیره مصون میباشد بلکه هیچگاه مبتلا به سهو و نسیان نیز نمیشوند و این البته نه بدین معناست که قدرت بر انجام گناه ندارد بلکه بدین خاطر است که به خوبی با حقائق جهان هستی و آخرت آشنا بوده و از میزان تأثیر گناه و وسعت عوارض آن در دو جهان آکاهند و یا اینکه گناه نکردنشان به دلیل عمق حسب خالصی است که به خدای متعال دارند و از رو گرد گناه هیجگاه نمیگردند بنابراین عصمت انبیاء از دیدگاه شیعه از نوع عصمت جبری و قهری نبوده بلکه موهبت الهی است که قدرت بر گناه را از آنان سلب نمیکنند و از توانایی ارتکاب معصیت را از ایشان نمیرباید.[۴۱۸]