وانگل: (باصدایی نرم شده) پس چرا در طی این سالها نخواستی که مثل همسرم با من زندگی کنی؟
الیدا: برای این که می ترسم. از غریبه می ترسم.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
وانگل: ترس…؟
الیدا: بله، ترس، هراس وحشتناکی که فقط دریا میتونه به آدم بده. (۶۰)
چرا نامی برای غریبه نیست؟ چرا هر جا سخن از او که چشمانش مانند دریا جزرو مد دارد به میان می آید کلمه ی غریبه برای او به کار میرود. شاید این آشنا ترین اسمی بود که خواننده بتواند تشخیص دهد که این غریبه کسی یا حسی است که با درون الیدا غریبه است و همین غریبه بودن اوست که الیدا را به هراس وامیدارد. او هر روز به دریا میرود تا شاید بتواند با این حس غریب در درون خود آشنا شود. در اینجا ایبسن قبل از هر کسی نشان می دهد که برای مبارزه با ترس لازم نیست که آن را بشناسی بلکه کافی است خود را بشناسی، حس خود را در قبال این ترس بدانی و در مقابلش بایستی. چشمهای غریبه ای که از دریا می آید الیدا را مجذوب خود می کند. الیدا این چشمها را همانند دریا مواج می بیند و گویی وقتی در دریا شنا می کند حس شنا کردن در چشمهای آن غریبه را دارد. همانطور که همه جا شنیده ایم چشم دریچه ای به روح است،حال اگربخواهیم این مطلب را از دید فروید نگاه کنیم خواهیم دید که شنا کردن در دریا یا همان چشمهای مواج غریبه می تواند نشانی از حسی جنسی باشد که الیدا نسبت به آن غریبه دارد، حسی که به مانند دریا قول آنها را که توسط انگشتری در دریا پنهان شده دربرگرفته و سرنوشت آنها را به مواجی دریا سپرده است. اگر الیدا این حس را بشناسد دیگراز آن نمی ترسد و بنابراین مواجی دریا و چشمهای غریبه را با آرامشی در زندگی اش جایگزین خواهدکرد.
در اینجا چند دیالوگ از نمایشنامه آورده ام که این مطلب را روشن تر می سازند؛
الیدا: می خواهی از من محافظت کنی؟ چه چیزی وجود داره که تو در مقابلش حفظم کنی؟ هیچ قدرت و هیچ نیروی خارجی وجود نداره که مرا تهدید کند. ریشه ی اون افسون در ذهن خود من جا گرفته. تو در مقابلش چکار می تونی بکنی؟
وانگل: می تونم بهت کمک کنم که مبارزه کنی.
الیدا: شاید، البته اگر بخوام که مبارزه کنم. (۱۱۱)
مبارزه ای که اگر با شناخت ناخودآگاه صورت گیرد به پیروزی می انجامد. در اینجا نیز همانطور که در دیگر آثار ایبسن، شخصیت هایش به این شناخت دست می یابند الیدا با وجود حق انتخاب، خود را شناخته و با آزادی کامل وانگل رابرای همیشه انتخاب می کند. در اینجا نیز او در اصل بر نهاد خویش غلبه کرده و با پیروزی فرامَن جایگاه زندگی خویش را در جامعه می یابد.
سرانجام “این نمایشنامه در فوریه ی ۱۸۸۹ در تماشاخانه ی"کریستیانا” به صحنه رفت و به دنبال آن در دانمارک، سوئد و آلمان به اجرا در آمد.” (ایبسن۱۳۸۰،۷).
۴-۳) هداگابلر
هداگابلر یک نقطه در زندگی خلاق ایبسن است. ایبسن اگر چه در «درام اجتماعی» دوره ی نثر خود شخصیت های قابل باور و عظیم الجثه را به تصویر می کشد اما در هداگابلر او به معنای عمیق روانی ای می رسد که هیچ کدام از آثار بعدی اش هم به پای آن نرسیدند. بررسی داشتن یک شخصیت زنانه در یک جامعه ی مردگرا در خانه ی عروسک، با گسترش بررسی در آسیب شناسی کلی زن اجتماعی در این اثرمورد توجه قرار گرفته است.
مقاله ای توسط دکتر فیلینگ استاد یک دانشگاه آمریکایی در گالری پرتره های شگفت انگیز از شخصیت های زن در مورد شخصیت هداگابلر نوشته شده است، که در بخشی از آن آمده: هداگابلر ایبسن با وجودجذاب بودنش گویی نفرین شده است و باجاه طلبی سرخورده ای ایستاده. هدا هم قربانی است هم قربانی کننده. مسلماً، هیچ شخصیت دیگری در پانتئون ایبسن به اندازه ی هدا بیرحم یا عامل رنج و عذاب نیست. این دقیقاً همان تنش در قلب شخصیت اوست که در نقش هدا باعث چالش در ذهن کارگردان و بازیگر و تماشاگر می شودو چهره های مختلفی را نشان می دهد که هماهنگ باشخصیت پیچیده ی او متفاوت هستند. هدا مصدوم انتظارات اجتماعی است. او یک مطالعه ی کلاسیک کتابی در سرکوب های روانی و اجتماعی است.
” در هداگابلر ایبسن برای آخرین بار به تکنیک واقع گرایی نمایش های بزرگ اجتماعی اش بازگشته اما این نمایشنامه با هدفمندی کامل نوشته شده است. نمادگرایی غایب است، به جز در مورد موهای نازک و هفت تیرهدا که این ها خوددر قیاس با اسبهای سفید ودریا درروسمرسهلم یا مرغابی وحشی که به سختی به عنوان نماد جواز حضور می گیرند بسیار قابل توجهند. بعضی از نقدها ترجیح می دهند که به آسانی به این نمادها به عنوان نشانی از کاراکتر توجه کنند.” (کوشان،۴۷۱،۱۳۸۶).
اگرچه تأکید اصلی در هداگابلر بر روی تحلیل روانشناسانه ی عمیق است، سخت نیست که حداقل تعدادی از اهمیت های اجتماعی اش را نیز پیدا کنیم. هدانقش یک زن آزاده را معرفی می کند که شبیه خانم آلوینگ درنمایشنامه ی اشباح است. او خودش را با یک تمامیت بزرگ آزادی فکری پیدا می کند، با احساساتی که در سرعت گسترش آنها ناکام مانده است، بنا براین هدا باقی میماند بدون هیچ راه خروجی برای احساساتش که تقریباً فراموش شده اند.بنابراین او هیچ موقعیتی حتی برای پیداکردن خودش ندارد که به فهمی از خودش برسد، همانند عملکرد خانم الوینگ زمانی که گستره ای که اشباح برایش تعیین کرده بودند راتشخیص داد. همانطور که پیرگنت انجام داد وقتی به این نتیجه رسید که زندگی و عشقش واقعاً چه بوده اند.
شخصیت های جورج وهدا در صحنه اول به طور فوق العاده ای ترسیم و توضیح داده شده اند. جورج به قدری درگیر کارش شده که نتواند اشاره های عمه راجع به کتابخانه اش را بگیرد، همینطور کیفیت نکته های کاری ای را اظهار می کند که قادر بود در سفر ماه عسلشان به دست آورد. بنابراین آسان است که جورج و هدا را در سفر عروسیشان تصور کنیم که از یک کتابخانه به کتابخانه ی دیگر می روند.
تغییر موقعیت غیر معمول و استرس هدا زمانی که در مورد کلاه نظر می دهد مشخص است. همانطور که در صحنه ی دوم به ظاهربه قاضی براک بسیار اعتماد می کند، در مورد کلاه نیز تنها تظاهر می کند که فکر کرده آن کلاه متعلق به خدمتکار است.
“تمایل هدا برای اینکه کسی باشد که به خاطر او کارها انجام می شود بیشترین قسمت مکالمات او با شوهرش را تشکیل می دهد. رویکرد کلی او حول سازگاری خودپسندانه و غرور آمیزش می چرخد. اظهارات پر کنایه ی او تنها توسط شخصی شبیه جورج تسمان می تواند بی توجه گرفته شود؛ رفتاری که در آن هدا توجه عمه جولیان را نمی پذیردو سپس تقریباً خودش را مجبور می کند او را نزد خانم الوستد به شدت با طبیعت احمقانه نشان دهد. عمه ی جورج هیچ معنایی برای او ندارد. اما خانم الوستد منبع مهمی از اطلاعات در مورد لووبرگ است. رجوع به موهای کم هدا و موهای پرپشت و بلوند خانم الوستد بسیار نشانه واراست. ایبسن پیشنهاد کرده که ظرفیتهای آنها برای زندگی و عشق با موهایشان هماهنگ شده. هدا با موهای کم پشت، احساسات و روح خشکی دارد، اگر چه از لحاظ اجتماعی و هوشی بسیار عالی است. ته آ الوستد در عین حال که مقداری به سمت حماقت می رود و شوهرش را برای رسیدن به لووبرگ ترک می کند اما این اساساً به دلیل ظرفیت احساسی بسیار زیاد اوست که به وسیله ی ازدواج بدون عشقش با شریف خالی مانده بود.
رجوع ته آ به خانمی با اسلحه و صحبت و نظرات هدا راه را برای تصمیم نهایی بازی که قرار است اتفاق بیفتد هموار می کند، همانطورکه هدادر انتهای صحنه با اسلحه هایش بازی می کند. مثال مناسب دیگر در آمادگی دراماتیک این قسمت، اشتباه تکرار شونده ی جورج در رجوع به اسم ته آ است که به جای خانم الوستد او را با نام قبلی اش خانم رایسینگ صدا می زند، که این مسأله ارتباط صمیمانه ی این دو در پایان بازی را پیش بینی می کند.
هدا قادرنیست ترس شوهرش برای گرفتن پست ریاست را درک کند و به همان اندازه نیز قادر به درک محدودیت های اقتصادیشان نیست و این می تواند حقیقتی در تأیید این مسأله باشد که ازدواج آنها تنهای یک قرارداد است.
توانایی آشکارهدادر شلیک کردن یکی دیگر ازمثالهای آمادگی دراماتیک این نمایشنامه است. زمانیکه در صحنه های بعد هدا یکی از اسلحه ها را به لووبرگ می دهدو با دیگری به خود شلیک می کند.صحبتهای اوبا براک ناتوانی واضح او را در احساسات عمیق به ما می شناساند. اواز کلمه ی عشق منزجراست و دانستن حاملگی اش که جورج و عمه جولیان تقریباً به آن پی برده اند احساس ناخوشایند مادری را در او به وجود می آورد. ملالت هدا نتیجه ی ناتوانی یا ناخوشایندی او از قراردادن خود در موقعیتِ دادن احساس به کسی یا چیزی است و این نشانه ای ازآسیب شناسی طبیعت خود محور هداست.
“رابطه عاشقانه ی هدا با لووبرگ هیچ وقت بیشتر از یک دوست صمیمی نبوده است، بدون هیچ احساسی. وقتی که او تصمیم گرفت و قسم خوردکه در رابطه اش جدی شود هدا او را با اسلحه اش تهدید کرد. این اسلحه ها در این جا سلاح نشانه وار هدا از مقابله او با جهان بیرونی است. وقتی که او تهدید میکند بر ملالت شخصی اش غلبه کند، هدا اسلحه رابیرون آورده وشلیک می کند، همانطورکه به سمت براک شلیک کرد، کسی که مقاصد و حتی مکالمه با او برایش روشن و واضح نبود.
جمله ی “برگ مو برروی موهای مرد مورد علاقه اش” به زمان های کلاسیک بر می گردد زمانیکه این رسوم در پرستش خدای شراب در یونان، دیونیزوس و باکوس همتای رومانیاییش به کار می رفت. نشانه ی اصلی از هدا برای ما از اینجا پدید می آید که هدا برای رویدادی زیبا اجلرت را دنبال می کند، چیزی بزرگ که اجلرت با کمک او می تواند به آن دست یابد و هدا آن را ازآن خود بداند. این نقطه «گریگور» رادر مرغابی وحشی به خاطرمی آوریم، کسی که به همین شکل مجبور شده بود به خاطرخشکی روحش، ایده آلش را در بیرون از خود جستجو کند.
هدابه وسیله ی پافشاری زیاد روی اجرای اجلرت، راز پنهان احساسات عمیق خود را نسبت به او افشا می کند. همینطور احساسات کنترل شده ی خود را در رفتارهای مضطرب کننده ای چون به هم فشردن دستهایش، ضربه زدن به دستگیره ی پنجره و…نشان می دهد. اماهدا ترسوتر از این است که احساساتش را ابراز کند بنابراین آنها را پس می زند و آنها را با زیبایی برگ مو بر موهای کسی که دوستش داشت جایگزین می کند. انگیزه های او به هم ریخته اند. درظاهر، اوحسادت زیادی به ته آ می کند که قادراست باعث الهام لووبرگ در نوشتن کتابهای بزرگش شود اما این احساسات که در مورد لووبرگ ممکن است تأثیر تمایلات او در صدمه زدن به یک عشق باشد، پایه ای اساسی درسردی احساسات و احساس جنسی او داشته است.
بااینکه به نظر می رسد که هدا احساسات عمیقی نسبت به این قضیه دارداما قادر به توصیف آنها نیست و از فکر توسعه ی آنها در هر چیز عظیم تری وحشت زده می شود. در یک جمله، او از رابطه جنسی ای که احساسات را هم در برگیرد می ترسد و تنهازمانی که احساس حضور نداشته باشد تاب تحملش را دارد، همانطور که در رابطه اش با تسمان است.
دریافت شرایط فکری جورج وقتی با دست نوشته های لووبرگ وارد می شود مشکل نیست. او نمی تواند اجازه دهد که هدا به حسادتش نسبت به هوش اجلرت پی ببرد.تأخیر او دربازگرداندن دست نوشته ها و تصمیمش فاش نکردن آن حتی به لووبرگ این عقیده رابه ذهن متبادرمیسازد که او حتی کاملاً مطمئن نیست که چرا این خانه را خریده و یا هدفش از خرید آن چه بوده است.
تمایلات براک خیلی آشکارنیستند، او پافشاری می کند که تنها جنس مذکرخانه خواهد بود و برای اطمینان دادن و راحت تر شدن با هداو جورج هر مزاحمت ممکنی را ازآنها دور می کند. همین دلیلی کافی است که به آنچه لووبرگ انجام می دهد علاقه مند شده و وقتی او را مست درپارتی می گیرد عکس العملش را ببیند. طراحی های براک روی هدا کاملاً مشخص است و هدا قطعاً تشخیص می دهدکه براک از او چه می خواهد و این در جایی مشخص می شود که هدا به او می گوید که خوشحال است که مغلوب او نیست.
هدا نمی تواندتحمل کند که کسی بیشتر از خودش برای لووبرگ قدرت الهام داشته باشد. بنابراین در ابتدا اسلحه ای به اجلرت می دهدکه او به خودش شلیک کند، سپس آخرین مدرک دوستی او و ته آ الوستد یعنی دست نوشته ها را نابود می کند”.۱۹۶۵,۷۳-۷۵).(T.Byrne
هداگابلربا تأکید برروانشناسی فردی، بررسی نزدیک از یک زن مثل نوراهلمر و یا خانم الوینگ است که در اصل جستجو برای معنای شخص در جامعه ای است که آزادی بیان را رد می کند.
پروفسور«کُهت»[۳۴] خلاصه ای از تحقیقات نمایشنامه را در مقاله ای جمع کرده است که بخشی از آن را در این قسمت آورده ام :
فکرایبسن پر شده بود از چیزهایی که مربوط به فردیت بشربودو گستره ی جامعه را باتوجه به کمک یا منع آن برای یک فرد در مقابل خودش اندازه گیری کرد. ثانیاً و در ارتباط با عقیده ی ایبسن که فردیت از اهمیت ویژه ای برخوردار است این تراژدی شخصی نهایی ناشی از محرومیت از عشق است. بنابراین هداگابلرمحکوم به یک زندگی است که همیشه در آن ناراضی باشد چرا که او هم در عشق ناتوان است. در دوره ای که ملت ها برای استقلال تلاش می کردند، احساس ایبسن از دموکراسی و سیاست، پیامبرانه بود.
از آن جا که ایبسن بسیار تحت تأثیر”کی یر کیگارد” بود و از پایهگذاران مکتب اگزیستانسیالیسم شناخته شده است، اصالتهای فردی را مقدم بر هر چیزی میدانست که همان مقدم بودن اصالت وجود است بر ماهیت شخص. اگزیستانسیالیستها بعدها به این اصل رسیدند که انسان آزاد به دنیا آمده، آزادی در درون انسانهاست و تنها چیزی که نمیشود آزادیاش را از انسان گرفت آزادی مرگ است. شاید بتوان گفت همین مسأله باعث شده شخصیت ها ی نمایشی ایبسن پس از شناخت خود، آزادانه مرگ را انتخاب کنند. این جملات تعریفی است از اگزیستانسیالیسم قرن ۲۰ که واژه به واژه تعریفی است از شخصیت هدا در نمایشنامه ی «هداگابلر». شاید بتوان زندگی هدا را طبق فلسفه کیگارد تقابل دو نوع زندگی استتیک واخلاقی دانست.
“«در فلسفه کیگارد زندگی به دو روش تقسیم میشود. ۱- روش استتیک ۲- روش اخلاقی.»
در تعریف روش استتیک میتوان به این موضوع اشاره کرد. افرادی که این روش را برای زندگی خود انتخاب مینمایند از اساس برای خود و رضایت خود زندگی میکنند. ژان وال در کتاب«اندیشهی هستی» این روش را این گونه تعریف میکند:"کسی که به هوای دل میزید.” در روش اخلاقی که در مقابل روش استتیک قرار دارد فردی که این نوع زیستن را میگزیند ـخویش ـرا با انتخاب میآفریند. هدف چنین بودنی، خودآفرینی است. فرد اخلاقی، سعی در شناخت خود دارد و در صدد اصلاح خود و به دنبال خود آرمانی است.” (ستراتون،۱۳۷۸،۲۳).
هدا در این نمایشنامه انسانی است که با روش استتیک بزرگ شده. او هر عملی را تنها برای رضایت خود انجام میدهد و این برای جامعهای که هدا تحت عنوان یک زن در آن زندگی میکند، چندان مورد پسند نیست. او علاقه زیادی به تاثیرگذاری روی دیگران دارد و برای این تاثیر بخشی نیاز به شناخت خود. هدا برای ادامه زندگی سعی دارد مانند بقیه باشد مانند همسرش جرج، دوشیزه تسمان عمه و الگوی شخصیتی جرج و یا حتی خانم الوستد، دوست دوران مدرسهاش. اما وقتی در خود اندیشه میکند و شروع به خودشناسی میکند بر این امر واقف میشود که او نمیتواند مانند آنها زندگی کند. برای مثال در یک دیالوگ کاملاً سمبولیک وقتی عمه جولیا در پرده اول پنجره را برای استفاده هدا از هوای لطیف صبحگاهی باز میکند، هدا به محض ورود پنجره را میبندد و خطاب به دوشیزه تسمان میگوید:
هدا: البته خانم تسمان انسان باید با هر محیط جدیدش خودش را کمکمک وفق دهد ـ به سمت پنجره رفته ـ اوه این خدمتکار در ایوان را باز کرده، چه نور و آفتاب شدید و آزار دهندهای در اتاق افتاده. (ایبسن،۱۳۵۱،۲۷).
هدا نمیتواند با سنتهای پوسیده جامعه کنار بیاید.
«مایکل مهیر»[۳۵] در مقدمهای که بر هدا گابلر در کتاب مجموعه آثار ایبسن نوشت معتقد است:
«زندگی برای او مانند یک نمایش است. برای او تمام زندگی یک نمایش کاملاً بیهوده است، که هیچ ارزشی برای تماشا ندارد.» (Meyer, London)
“ایبسن خود در سخنرانی که برای دانشجویان در کریستیانا داشت از آنها پرسید:
«چه کسی در میان ماست که گهگاه در درون خویش، تضادی کلی بین گفتار و کردار، بین اراده و وظیفه و بین زندگی و فرضیه حس نکرده و تشخیص نداده باشد.»"(رویایی،۱۳۷۳)
و هدا، در میان این تضادها بود که تصمیم نهایی خود را میگیرد. برای ایبسن نجات فرد بود که اهمیت داشت. همان نجاتی که در علم روانپزشکی معنای روانکاوی به خود می گیرد. او در همه موارد علاقه داشت که قهرمانهای مرد و زنش آزادانه عمل کنند.
“«ایگن مایکل»[۳۶] منتقد انگلیسی در مورد ایبسن چنین مینویسد:
«شخصیتهای مخلوق ایبسن براساس زندگی منطقی و واقعی خلق نشدهاند. بلکه براساس ایدهآلهایی خلق شدهاند که آنها را همچون آهن ربا به سوی پایانی میکشاند که قابل تصور هست، اما به ندرت در زندگی واقعی اتفاق میافتد. زندگی معمولی و اصولاً معمولیها هیچ وقت یک داستان جالب و جذاب نمیآفریند، بلکه غیر معمولی ها و غیر منتظرهها قادر به چنین کارهایی هستند.»” (همان منبع)
هدا شخصیتی است کاملاً غیر معمولی. او در همه موارد به زیبایی میاندیشد. او برای”اجلرت” ـ دوست دوران نوجوانیش ـ مرگی را پیشبینی میکند، در کمال زیبایی باتاجی از برگ مو بر سر.
هدا: سر ساعت ۱۰ به این جا برمیگرده، از حالا میتوانم او را در نظر مجسم کنم، با برگهای مو روی موهایش، برافروخته و شجاع. (ایبسن،۱۳۵۱،۲۵).
هدا، از آن دسته شخصیتهای مخلوق ایبسن است که مطلقاً مثبت و یا مطلقاً منفی نیستند و در مورد او نمیتوان موضعگیری دقیق داشت. نامشخص بودن روابط اطرافیانش و رفتار متناقضش به او وجهههای گوناگونی میدهد. او از نظر عدهای حسود و قدرت طلب است و از نظر عدهای آرمان خواه و سنت ستیز. بعضی ایبسن را به این امر متهم میکنند که راهی نشان نمیدهد و کارش به بیراهه میکشد و او را آنارشیست میدانند. به نقل از دکتر بهزاد قادری میتوان گفت:
“«او یک آنارشیست نیست، بلکه به کائوس یا آشوب یعنی جوهره تفکر یونان باستان بازمیگردد که یعنی بر هم زدن صفحه شطرنج تا بازی را از نو آغاز کنیم. کائوس به این معنایش که میل به زندگی است. زیرا میدانی در دل این آشوب نظمی نهفته است که باید آن را بشناسی و به آن شکل بدهی. ایبسن ما را تا سرا پرده این آشوب پیش میبرد.»” (قادری، کنفرانس ایتالیا).
ایبسن خود میگوید:
«میداند که دگرگونی در راه است، شکلش بسته به آن است که ما چه هویت و بودنی از خودمان رقم بزنیم. چگونه گفتن است که به چه گفتن جان میدهد.»
هدا فردی است با ویژگیهای روحی و روانی مخصوص به خود. دنیا برای او در ذهنش کاملاَ شخصی ساخته شده. اجتماع برای او دنیایی است خارجی که از بیرون به درون ذهن او راه یافته. «مارگاریت نوریس»[۳۷] در مقاله خود تحت عنوان”با هنریک ایبسن از اسطوره تا واقعگرایی” مینویسد:
“«شلیک سلاح در هدا گابلر و همه این صور آزار دهنده و حرکات خشن تجسم شعارهای آرمان خواهانه است، گناه کبیره است که جایگزین حرص و طمع طبقه بورژواست.»” (نوریس،۲۴).
«اوالی گالینه»[۳۸] نیز بر این اعتقاد است که:
“«هدا گابلر روانشناسی یک زن است. یک زن دلربا، غمگین و متنفر. یک زن متعلق به جهان با تربیت تیزهوش، با فرهنگ و بینظیر.»” (همان منبع). برخی بر این عقیدهاند که هدا دختری است با خوی مردانه. آیا این که این هدای رام نشدنی ایبسن علاقهای به مادر شدن ندارد و یا رفتار معمول زنان اطراف خود را ندارد! زن بودن او را زیر سوال میبرد؟
هدا، دختری ۲۹ ساله است. او تمام عمر را با پدری پیر و با تربیتی نظامی بزرگ شده است. سرگرمیهای او از کودکی سوارکاری و تیراندازی بوده او محدودیتهای موجود در زندگی دیگر دختران را در زندگی نداشته است.
او از سویی تحت تاثیر تربیت پدر بوده و از سویی اخلاقیات او را به ارث برده. هدا آزادی و زندگی خود را مدیون پدر است. نام این نمایشنامه خود نشانگر اهمیت شخصیت هداست،«هدا گابلر». مفهوم پدر خشمگین در نظریات فروید همان بحث عقده ی ادیپ است که در نظریات لاکان قانون پدر یا نام پدر نام می گیرد. “به عبارت دیگر اجابت مربوط است به وجود ترمیزی پدر، یعنی آن وجهی از او که استعاره ای است از قانون. نام پدر به ساحت رمزو اشارات تعلق دارد و مهم ترین و قاطع ترین اسم دلالت را در سرگذشت آدمی تشکیل می دهد.” (موللی،۱۳۹۰،۱۰۱-۱۰۲).