- رساله زینون الکبیر الیونانى.
- رساله فى مسائل متفرقه.
- رساله فى الرد على جالینوس.
- رساله فى اعضاء الانسان.
- رساله فى اعضاء الحیوان.
- رساله فى الرد على یحیى النحوى.
- رساله فى اثبات المفارقات.
- السیاسه.
- السیاسه المدنیه.
- شرایط الیقین.
- العباره.
- علم الالهى.
- علم الحقایق.
- عیون المسائل.
- فصوص الحکم.
- الفصول الخمسه.
- فلسفه ارسطوطالیس.
- فلسفه افلاطون.
- فصول منتزعه (فصول المدنی).
- فضیله العلوم.
- القیاس.
- القیاس الصغیر على طریقه المتکلمین.
- مایصح و ما لا یصح من احکام النجوم.
- ما بعد الطبیعه.
- معانى العقل.
- ما ینبغى ان یقدم قبل تعلم الفلسفه.
- المدخل.
- المسائل الفلسفیه و الاجوبه عنها.
- المقولات.
- الملّه.
- الملّه الفاضله.
- موسیقى الکبیر.
- الوحده و الواحد.[۴]
آثار فوق شامل تمامی مواردی است که از معلم ثانی به جا مانده و در انجام این پژوهش از برخی از آنها و بعضا ترجمه های آنان بهره های فراوانی برده شده است.
اوضاع و احوال دوران فارابی
فارابى احتمالاً در عصر خلافت معتضد (۲۷۹ ـ ۲۸۹ ق) وارد بغداد شده است و با توجه به وفات وى در سال ۳۳۹ ق، حیات علمى- فرهنگى و سیاسى او هم زمان با خلافت هشت تن از خلفاى عباسى بوده است. بنابراین، به جهت اختصارتنها اوضاع آشفته سیاسى همین مقطع تاریخى را، یعنى از آغاز نیمه دوم قرن سوم تا پایان نیمه اول قرن چهارم، بررسى خواهیم کرد.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
ویل دورانت چهار عامل ضعف حکومت عباسى در این دوره را چنین برمیشمرد: فساد دربار، اختلافات مذهبى، کشمکشهاى سیاسى و بحران اقتصادى. او مینویسد: پیش از آنکه حکومت به دست نیروهاى خارجى سرنگون شود، عوامل داخلى کار آن را به تباهى کشانیده بودند. قدرت خلفا به دلیل افراط در شرابخوارى، شهوترانى، عیاشى و بیکارى، سستى گرفته بود. برخى خلفاى ضعیف النفس بر تخت نشستند که از مشکلات حکومت به لذتهاى سستى زاى حرم پناه میبردند… و خصایل جنگیشان را از بین برد[۵]. مسلماً زبونى و آشفتگى، نمیتوانست دست نیرومندى را که براى متحد کردن این مخلوط پراکنده ولایات و قبایل لازم بود، پدید آورد. از اختلافات نژادى و اقلیمى، شورشها پدید آمد، بهطورى که عرب، ایرانى، شامى، بربر، مسیحى، یهودى و ترک، فقط در کار تحقیر همدیگر متفق بودند. بدتر از همه، در دین اسلام، که سابقاً مایه وحدت و اتفاق نظر بود، تفرقه افتاد، فرقهها زاد، اختلافات سیاسى و جغرافیایى را سخت کرد، قحطى و فقر عمومى، از یک طرف، و زورگویى مأموران مالیاتى، از طرف دیگر، زندگى اقتصادى را دچار بحران کرده بود… ضعف پایتخت از لحاظ فعالیت سیاسى و نیروى جنگى، ولایتهاى دولت را به تفرقه داد و حکام محلى، در منطقه خویش حکومت مستقل داشتند و پایتخت خلافت، بر آنها تسلطى ناچیز و ظاهرى داشت. آنها در فکر دائمى کردن و بلکه موروثى نمودن منصب خود بودند. بدینسان گستردگى جغرافیایى جهان اسلام، که تحت لواى اسلام متحد شده بود و به تعبیر دولا ندلن، یکى از پدیدههاى شگفت تاریخ را به وجود آورده بود، به تدریج رو به تجزیه و فرو پاشى نهاد و خلفا که مردمى بى اعتماد و سختگیر بودند، سادگى پیشینیان را به کلى از یاد بردند و مانند پادشاهان قدیم مشرق، با شکوه و تجمل بسیار زندگى میکردند. در بغداد، علاوه بر درباریان، زمینداران بزرگ، که صاحب رعایا و بردگان فراوان بودند و هر یک، نیروى جنگى خاصى براى خود داشتند، جان گرفتند. در نواحى جداگانه قلمرو خلافت، امیرنشینهاى خود مختار بسیارى تأسیس گردید و خاندانهاى امیران محلى به وجود آمدند؛ از جمله، خاندان سامانیان در آسیاى میانه به حکومت رسید که بخارا، پایتخت آنان، از لحاظ شکوه و جلال با بغداد رقابت میکرد. خلافت بغداد، رفته رفته به یک رشته نواحى، که تحت اقتدار شاهزادگان یا امیران قرار داشت، تجزیه شد. منازعات داخلى، کشور را به ویرانى کشاند و اقتصاد مملکت را از هم گسیخت و هجوم ترکها رونق خلافت بغداد را متوقف ساخت. خلفاى عباسى، کم و بیش به وضعیت آشفته و بحرانى مملکت پى بردند و به فکر چاره برآمدند. وقتى الراضى بالله (۳۲۲ ـ ۳۲۹) روى کار آمد و متوجه وضعیت بحرانى دولت و نیز خزانه خالی و تمرد سپاهیان و انتقاد شهروندان شد، تصمیم گرفت به اوضاع سر و سامانى بدهد. بر این اساس، نهاد جدیدى به نام «امیرالامرا» را تأسیس کرد تا برخى از مسئولیتهاى سیاسى نظامى و مالى را بر عهده گیرد و از بار سنگین آن بر دوش خلیفه بکاهد[۶]. تعبیر بروکلمان این است که «التمس الخلیفه ظهیراً جدیداً یستند الیه» و ابن اثیر در کامل مینویسد: «لمّا رأى الراضى وقوف الحال عنده الجأته الضروره الى ان راسل ابابکر محمد بن رائق».
جرجى زیدان با اشاره به ایجاد نهاد امیرالامرا در قرن چهارم هجرى مینویسد: «امیرالامراء در واقع پادشاه و یا مثل پادشاه بود و پس از ابن رائق، سلاطین آل بویه در زمان اقتدار خود، شخصى را به نام رئیسالرؤسا خوانده، او را نایب خلیفه میگفتند و عنوان امیرالامرا را خودشان به هر کدام از اعضاى خانواده که شایسته میدیدند، اعطا میکردند». سپس او نتیجه میگیرد که یکى از موجبات سقوط خلفاى عباسى همین بود که خلیفه، همه کارها را به امیرالامرا و وزرا واگذار کرد و خود کنار رفت و به تدریج از اداره امور مملکت عاجز ماند[۷]. در شرایطى که قدرت مرکزى کاملاً رو به اضمحلال و فروپاشى میرفت، حکومتهاى محلى احساس قدرت میکردند و هر کدام خواهان سهم بیشترى از قدرت خلافت بودند، نافرمانیها از حکومت مرکزى کاملاً آشکار بود، اطاعت آنها تنها در ذکر نام خلیفه، در خطبه جمعه و ضرب نام او بر روى سکهها بود و براى خلیفه، هر چند گاهى هدیهاى ارسال میکردند. آنان امارت و سلطنت را در خاندان خویش موروثى کردند و این نیروى گریز از مرکز، با تمایلات ناسیونالیستى و علایق اشرافیت و استقلال محلى توانست سلسلههاى مشهورى را در کنار نهاد خلافت، در تاریخ اسلام به ثبت برساند.
بخش دوم: مبانی اندیشه سیاسی فارابی
الف) فلسفه سیاسی
فارابی از اولین فیلسوفان مسلمان است که به فلسفه سیاسی پرداخته اند. در واقع فارابی پرآوازه ترین شخصیت فلسفی سده چهارم هجری، بنیان گذار بنای فاخری است که در جهان اسلام به «فلسفه سیاسی» شهره یافته است. یکی از شاخه های اندیشه سیاسی در حوزه تمدن اسلامی، فلسفه سیاسی است که ارجمندترین نماینده آن حکیم بزرگ ایران، ابونصر محمد فارابی است. وی نخستین اندیشمند بزرگ دوره اسلام است که با اقتدا به فیلسوفان یونانی و خاص افلاطون، به تأملی ژرف در سرشت مدینه و ارتباط انسان با آن پرداخته است. در سراسر تاریخ فلسفه در جهان اسلام، شاید هیچ کس به ژرفا و پهنای اندیشه او به اندیشه ورزی در باب سیاست نپرداخته است. تأثیر او در فیلسوفان و دانشمندان بعد از خود بی مانند بوده، متفکران و اندیشمندان سیاسی بعد از او، هر یک چهره ای کم فروغ تر از سلف خویش دارند. فلسفه سیاسی در جهان اسلام، به دست فارابی آفاقی بس گشاده تر یافت. از این رو این حکیم در این زمینه مرجع همه حکمائی است که پس از او آمدند؛ به گونه ای که فارابی با طرح و تدوین منظومه فلسفه سیاسی خود، در جهان اسلام مکتب جدیدی را به وجود آورد که همواره بر آراء و اندیشه سیاسی متفکران بعدی مؤثر بوده است. در واقع بنیانگذار حقیقی علم سیاست در تمدن اسلام فارابی بوده و تأثیر گسترده ای بر فلسفه سیاسی مسلمانان نهاده است در میان نامدارترین فلاسفه ای که از فارابی تأثیر پذیرفتند می توان از ابن سینا(درگذشت ۴۲۸)- در شرق ایران، ابن باجه(درگذشت ۵۹۵)، ابن طفیل(درگذشت ۵۸۱) و ابن رشد(درگذشت ۵۹۵)- همگی در اسپانیای اسلامی- نام برد.
معمولاً برای فهم افکار یک نظریه پرداز سیاسی اولین سؤال این است: «مشکل او کدام است؟» به نظر او چه چیزی خطرناک، فاسد و مخرب است؟ چه چیزی او را برانگیخته تا تعمق و تفکر ذهنی را به صورت نظریه سیاسی منسجم و اساسی به رشته تحریر درآود. هدفش کدام است؟ چه نارسایی و بی نظمی مشخص را می خواهد درمان کند؟ به طور حتم یک فیلسوف برای درمان مسأله ای ضروری و کاملاً مشخص که جامعه اش با آن درگیر است، به وادی اندیشه ورزی قدم می گذارد. بنابراین اوضاع سیاسی زمانه فارابی در شکل گیری فلسفه سیاسی او بی تأثیر نبوده است. بدین معنی که وی در عصر ناتوانی و زوال خلافت عباسیان و ظهور فرمانروایان خودکامه و پیدایی جنبش های استقلال طلبانه در سرزمین های تابعه بغداد و به ویژه در ایران به اندیشه ورزی سیاسی پرداخته است. به نظر می رسد که فارابی در زمان خود با دو پرسش اساسی مواجه بوده است: یکی اینکه اساساً چه نسبتی میان «دین» و «فلسفه» و «عقل» و «وحی» وجود دارد. دیگری مسأله بحران خلافت و تبدیل آن به پادشاهی تقلّب بوده است؛ یعنی اینکه نظام سیاسی خلافت در نتیجه فساد سیاسی، اقتصادی و فرهنگی راه زوال را در پیش گرفته و به سلطنت مطلقه سوق پیدا کرده بود. چنان که ابن خلدون می گوید: به تدریج خلافت به عنوان اولین الگوی نظام سیاسی در اسلام به سلطنت و پادشاهی گرایش پیدا کرده بود[۸].
در ارتباط با مسأله نسبت دین و فلسفه می توان گفت که در قرن سوم و چهارم موجی از شک و تردید که نبوت و انبیا را انکار می کرد حاکم بود و سخنگویان این مکتب دلایلی را برای انکار نبوت و انبیا مطرح می کردند. متفکرانی مثل «احمد بن طیب سرخسی» و «ابن رواندی» و به ویژه «محمد بن ذکریای رازی» از پیشروان این نظریه بودند و این متفکران مخالف سرسخت و نیرومند تلفیق دین و فلسفه بودند؛ هر گونه کوشش در این راه را باطل شمرده و معتقد بودند که تنها راه اصلاح فرد و جامعه فلسفه است و ادیان سرچشمه کشمکش و نزاع اند. این گروه در پاسخ نسبت میان «دین» و «فلسفه» و «عقل» و «وحی» بیشتر جانب عقل و فلسفه را گرفته و به عدم سازش میان «دین» و «فلسفه» معتقد بودند و تلاش می کردند با کنار گذاشتن «دین» و «وحی» تنها با ابزار خرد و فلسفه به درک حقیقت نایل آیند. بنابراین در زمانه فارابی دین و فلسفه از جهاتی در مقابل هم قرار گرفته بودند[۹]. فارابی در واکنش و اعتراض به این نظریه پیرو سنتی بود که ریشه اش به مکتب اسکندریه و حکمت یونان می رسد و در پی پاسخ به پرسش زمانه خود یعنی نسبت «دین» و «فلسفه» تحت تأثیر اندیشه «فیلون» فیلسوف معروف یهودی مکتب اسکندرانی که در حدود بیست و پنج سال قبل از میلاد تا چهل سال بعد از میلاد می زیست، قرار گرفته است. شاید او اولین کسی است که با پاسخی که به پرسش از نسبت میان دین و فلسفه داده است آیندگان را در این وادی وامدار خود کرده است. فیلون معتقد بود که «کتاب مقدس» و فلسفه یونانی هر دو از یک حقیقت سخن می گویند و در نهایت معتقد به سازش میان «وحی» و «عقل» و «فلسفه» و «دین» بوده است[۱۰].
فارابی در زمانه ای می زیست که مناقشات فکری و بحران سیاسی در جامعه اسلامی وجود داشته و در بلوغ فکری و فلسفی فارابی تأثیرگذار بوده است؛ به نوعی فارابی در چالش با این مناقشات فکری و بحران سیاسی به تدوین فلسفه سیاسی خود پرداخته است. لذا فارابی تنها فیلسوف ما بعد الطبیعه نیست بلکه فیلسوف مدنی هم هست. سیاست در نظام فلسفی او، جایگاه خاصی را به خود اختصاص داده است. بنابراین «باید وی را به عنوان بنیانگذار فلسفه سیاسی در اسلام در نظر گرفت؛ در این باره وی بیشتر پیرو نظریات افلاطون بود که خود، او را امام فلسفه می خواند. با این دیدگاه می توان از فلسفه سیاسی فارابی به معنای دقیق کلمه سخن گفت، معمولاً گفتار سیاسی فارابی به نوعی از گفتار فلسفی او ناشی می شود. به طوری که اساس و پایه تفکر سیاسی فارابی ریشه در فلسفه او دارد. با مطالعه گذرای کتاب های «سیاست مدینه» و «اندیشه های اهل مدینه فاضله»، این بحث به طور واضح آشکار می گردد. «فارابی نخست کلیه مباحث مربوطه به وجود باری و کیفیت صدور جمیع موجودات از او- یا موجود اول و موجودات ثانی- می پردازد، و آنگاه در بحثی مسبوط در مورد جایگاه انسان و نفس انسانی و قوای آن در مجموع عالم هستی خوض می نماید و بر مبنای چنین بحثی است که سخن از سعادت انسانی و نیاز انسان به تعاون و اجتماع به میان می آورد.»[۱۱]. فارابی بحث سیاسی یعنی علم مدنی خود را چنان طرح می کند که در افق فلسفه وجود قرار می گیرد. بحث فلسفه مدنی فارابی با بحث در مراتب موجودات آغاز می گردد: «بنابراین نظام خلقت از کامل ترین مرتبت وجود شروع و آغاز می شود و در رتبت بعد و به دنبال آن موجودی کمی ناقص تر از او است حاصل شده قرار گیرد و همچنین پس از این و به دنبال مرتبت همواره مراتبی دیگر به ترتیب الانقص فالانقص قرار می گیرد تا به موجودی پایان یابد که هر گاه به مرتبت(و یک گام پائین تر) به مادُن رود به مرتبه ای رسد که مرتبت «لا امکان وجودی» بود.».
درواقع اصطلاح فلسفه سیاسى، اولین بار در جهان اسلام، توسط حیکم ابونصر فارابى مورد استفاده قرار گرفت و با عناوین مختلف، آن را مطرح کرد. وى در کتاب «التنبیه على سبیل السعاده» فلسفه را به دو صنف تقسیم کرده است:
صنف اول، در خصوص موجودات غیر ارادى است که به آن، «فلسفه نظری» گویند و شامل مجموعه علوم تعالیم، علم طبیعى و علم مابعدالطبیعه است .صنف دوم، در مورد موجودات ارادى است که به آن، فلسفه عملى و فلسفه مدنى میگویند. فارابى در «التنبیه على سبیل السعاده» در تعریف فلسفه سیاسى میگوید: «عبارت است از شناخت امورى که به واسطه آنها زیباییها براى اهل مدینه به دست میآید و قدرت بر تحصیل آن زیباییها براى آنها و نگهدارى آن برایشان امکانپذیر میشود».