تمام سیستم های مغز به خاطر اثری که در ترکیب با یکدیگر دارند، دارای جنبه ی حیاتی هستند ولی تخمین و آزمایش هیچ یک از این سیستم ها در یادگیری به سادگی انجام نمی شود. با ظهور وسایل دقیق تصویر برداری، دانشمندان توانسته اند بر روی مراحل درک و تشخیص در مغز، مطالعاتی انجام دهند و ما اکنون این امکان و توانایی را داریم که چیزهایی که در مغز افراد ضمن گوش کردن و یا تجربه و تحلیل موسیقی و نواختن یک ساز اتفاق می افتند، ببینیم(همان، ص ۷). و بالاخره مطلب جالب توجه این است که ضمن اینکه منافع موسیقی در مورد قدرت درک مطالب شگفت انگیز هستند، منافع غیر آموزشی موسیقی نیز به طور گسترده ای در حال شناخته شدن می باشند. بنابراین اگر موسیقی در خلاقیت، آرامش و رهایی، خود نظمی و افزایش قدرت تحرک موثر است، پس چرا آن را در مقاطع تحصیلی نگنجانیم. علاوه بر این، توجه کنید که موسیقی چگونه و چقدر بر روی زیبا شناسی به افراد و هشیاری آنها از زیبایی ها، بیان فرهنگ ها، هارونی و هماهنگی اجتماعی، بیان احساسات، پذیرفتن تفاوت ها و خود شناسایی که در واقع پایه و اساس یک فرهنگ سالم محسوب می شوند، اثر می گذارند. بایستی به موسیقی و هنر های مربوط به آن در مدارس نه تنها به خاطر حمایت علوم از آن بها داد، بلکه به خاطر قدرت وکاربرد موسیقی در یادگیری مطالب و دروس دیگر به آن ارج گذاشت(همان،ص۸).
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
۷-۲- چه سنی برای تربیت موسیقیایی مفید است؟
موسیقی به مفهوم دقیق، نظام مند و کنترل شده، از دوره ی جنینی و تولد برای نوزادان قابل استفاده است. نورون ها را تقویت می کند. نواختن و بازی های موسیقی هم می توانند در رشد حسی و حرکتی و مهارت های بچه ها موثر باشند، اما آموزش موسیقی در شکل بازی با سازهایی مانند سازهای ارف، از چهار سالگی می تواند مفید باشد و آموزش رسمی موسیقی از سن هفت سالگی مناسب رشد است. در زمان تولد برخی مسیر های عصبی مرتبط با قلب و ریه شکل می گیرند که با تحریکاتی مانند صدا، لمس و نور مسیر های بیشتر و تازه تری به وجود می آید.برخی پژوهشگران مانند بگلی در سال ۱۹۹۶ نشان دادند که موسیقی باعث نوسازی مسیر های عصبی و تقویت چرخه های نوروترنسمیترها می شود و این خود قابلیت موسیقی را در رشد ذهنی کودک توجیه می کند(زاده محمدی، ۱۳۸۸، ص ۶۱).
۸- ۲- کودکان و موسیقی:
فراگیری موسیقی در ذهن کودکان مانند یادگیری الفبای زبان اهمیت دارد و به همان شکل عمل می کند و قدرت دریافت کودک را ارتقا می دهد. موسیقی حافظه ی صوتی کودکان و قدرت تمیز و دقت درک اصوات را در آنها بالا می برد. هر نوع آموزش موسیقی برای کودکان مفید نیست. تمیرناتی که زبان موسیقایی را در ذهن کودک پرورش می دهند باید عملی و اصولی باشند. آموزش موسیقی ای که صرفا کودکان را گرفتار حالات عاطفی و هیجانی کند مفید نیست(زاده محمدی، ۱۳۸۸، ص ۶۲).
کمیته ملی یونسکو فراخوانی عمومی در جهان انتشار داده است که آموزش موسیقی بخشی از مواد درسی جدی و دبستانی شود. این امر نشان از اهمیت این دانش در رشد ذهنی کودکان دارد. موسیقی دانانی چون دالکروز سویسی و کودای یا کودالی مجارستانی روش های آموزش موسیقی برای کودکان طراحی کردند که بسیار زیبا و مفید است. موسیقی به مفهوم اصوات موزون و ریتمیک بخشی از ساختار و فرایند فعالیت های فیزیولوژیک و مغز است. چنان چه در برنامه ی درسی و آموزشی کودکان نغمه های زیبا و با نشاط کودکانه قرار گیرد، هوش تجسمی و درک ذهنی کودکان را بالا می برد و به رشد آنها کمک می کند و برعکس هرچه موسیقی کودک عاطفی یا هیجانی باشد خلق آنها آشفته تر می شود و دقتشان پایین می آید. موسیقی به دلیل ساختار ریتمیک و تصویرپردازی های ذهنی ابزار خوبی برای رشد کودک است و در بسیاری از مدارس جهان جزء برنامه های آموزشی قرار دارد. اگر کودکان با موسیقی خوب آشنا شوند در آینده کمتر گرفتار موسیقی هیجانی می شوند(زاده محمدی، ۱۳۸۸، ص ۶۲).
شعر و موسیقی کودکان باید همراه با خیال انگیزی، شادی و عینی گرایی باشد و خیالات را با لغات کاملا ملموس تحریک کند. ذهن کودکان در مرحله ی پیش دبستانی تخیلی و تجسمی است، از این رو لازم است فانتزی های شاد و رویاسازی های عینی، متوجه طبیعت و واقعیات باشند. از پنج سالگی کودک می تواند تمرینات موسیقایی را با هدف در گروه دنبال کند و تسلسل ریتم و ملودی را درک کند و هم زمان به تجربه موسیقی در گروه دست یابد. هدف از موسیقی کودک تقویت درک، دقت شنوایی و مهارت های حسی و حرکتی اوست. افزایش دقت، تجسم و خلاقیت و تقویت حافظه ی صوتی هدف اصلی است که در موسیقی دنبال می شود. کودک باید با موسیقی خوب و نه تاثربرانگیز، سرزندگی و خیال پردازی های مثبت پیدا کند.
تحقیقات نشان می دهد اگر گوش کودکان به موسیقی تحلیلی و کلاسیک مانند موسیقی موتسارت عادت کند یا این نوع موسیقی را یاد بگیرند دقتشان بالا می رود و نیمکره ی چپ مغز تقویت می شود. به طور کلی موسیقی کودکان باید پر تحرک و پر طراوت باشد و از عادت کردن کودکان به موسیقی هیجانی و تاثربرانگیز باید پرهیز کرد که برای رشد ذهنی کودکان سم است. موسیقی کودکان باید پرشور، پرتحرک و شاد و پرطراوت باشد، اما مقصود از نشاط و تحرک، هیجان انگیزی نیست. عادت کردن به هیجاناتی که تاثر کودک را برمی انگیزد مسموم کننده است. شور و طراوت کودکانه با تاثرات اغواگرایانه و هیجان زدگی فرق دارد. هیجان هر از گاهی برای تحرک احساسات مفید است، اما عادت کردن به موسیقی هیجانی و نوحه گرایانه ذهن را ادوارخور، سست و بی مسولیت می کند. موسیقی تاثر برانگیز و صرفا هیجانی برای ذهن کودکان سم و مخدر است. آنچه که متاسفانه امروز رواج دارد و عاطفه ی کودکان ایرانی را به سمت روحیه ی هیجانی عادت می دهد و از هوشیاری کودکان می کاهد(زاده محمدی، ۱۳۸۸، ص۶۳-۶۴).
موسیقی خوب و اصولی می تواند درک زیبایی را در کودکان بالا ببرد و آفرینندگی، خلاقیت، دقت شنوایی و درک آنها را افزایش دهد، همچنین می تواند باعث تقویت ارتباط های گروهی و اجتماعی آنها شود. موسیقی خصوصا می تواند برای کودکان سرگرمی و بازی گروهی سازنده ای باشد که آنها را از توجه به بازی های پر خطر دور کند و جو بانشاط و سالمی برای شان به وجود آورد(همان، ص ۶۴).
۹- ۲- ریشه ی تاریخی و تحولی موسیقی درمانی به چه زمانی برمی گردد؟
تاریخ مشخصی برای موسیقی درمانی وجود ندارد، همان طور که برای شروع علوم پزشکی، فیزیک و ریاضی آغازی واقعی نمی توان تعیین کرد. در قدیم، یعنی حدود پنج هزار سال پیش، از موسیقی برای خروج ارواح خبیثه و تماس با نیروهای آسمانی استفاده می کردند. پس از دو-سه هزار سال، استفاده از حالات خلسه آور موسیقی در فرهنگ ملل رواج پیدا کرد تا قرن دوازدهم که یونانیان نگاهی تجربی به موسیقی پیدا کردند و از آن به عنوان وسیله ای برای ایجاد تعادل در چهار مزاج و و تنطیم روحیات استفاده نمودند. در هر صورت نقاط عطفی در تاریخ وجود دارد که منشا تحولات اساسی در هر علمی بوده است، در تحول موسیقی درمانی نیز چنین مقاطعی دیده می شود(زاده محمدی، ۱۳۸۸، ص ۱۶).
مهم ترین دوره زمانی در تحول موسیقی درمانی به قرن شانزدهم بر می گردد که ارتباط نزدیکی بین موسیقی و طب به وجود آمد و پزشکان و موسیقی دانان اثر موسیقی را بر بیماران و مداوای امراض روانی به خصوص مالیخولیا، متمرکز و مقالات و کتبی را تالیف کرده اند. بعد از جنگ جهانی دوم کاربرد موسیقی به عنوان یک روش درمانی توسعه یافت و انجمن های موسیقی درمانی تاسیس شدند. پس از آن، این رشته به عنوان تخصص و حرفه ای مستقل در دانشگاه های معتبر جهان شناخته شد و موسیقی درمانگران در مراکز مختلف توانبخشی، بیمارستان ها، مراکز باز پروری، زندان ها و … مشغول به کار شدند(همان، ص ۱۶).
۱۰- ۲- موسیقی و پزشکی و روان پزشکی و روانشناسی:
تحقیقات نشان می دهد که موسیقی از طریق تاثیر بر هورمون های مختلف، ضربان قلب و فشار خون، تغییر پتانسیل الکتریکی عضله ها و هم چنین تقویت مهارت ها و حرکات بدن و زمینه های روان شناختی وارد عمل شده است به عبارت دقیق تر موسیقی با تحریک مرکز عواطف در مغز (سیستم لیمبیک) بر اعصاب مرکزی و خود کار واکنش های بیو شیمی و عضلانی اثر گذاشته و همچنین با تاثیر بر حافظه و یاد آوری خاطرات و احساس های گذشته تغییراتی را در شرایط فیزیولوژیک و پزشکی بر جای می گذارد(ایمانی شوره دلی، ۱۳۹۱). اولین گروه پژوهش ها توسط ولد (۱۹۱۶) و دیسرنز (۱۹۲۳) انجام شد که اثر موسیقی را برسیستم اعصاب مرکزی نشان داده است اما مهم تر از آن تحقیق جامعی بود که توسط دای نو (۱۹۷۷) و هوج (۱۹۸۰) صورت گرفت(همان).
این دو محرک اثر موسیقی محرک و آرام بخش را بر واکنش های اعصاب خودکار مانند ضربان قلب، نبض، فشار خون، تنفس، واکنش های پوستی و عضلانی و امواج مغزی بررسی کردند. آن ها در پایان دریافتند که موسیقی آرام بخش، میزان ضربان قلب و نبض و فشار خون را کاهش می دهد و از اضطراب و نگرانی بیماران می کاهد. پس از آن ها پژوهشگران دیگری چون جکبسون (۱۹۷۴) و ولپ (۱۹۶۵) با تحقیقات خود یافته های آنان را تایید کردند. محقق دیگری به نام گلدشتاین (۱۹۸۵) تاثیر موسیقی انتخابی را بر سیستم لیمبیک و مرکز کنترل دستگاه عصبی خودکار (اتونومیک) مطالعه کرد و اثر آن را در تحریک این منطقه و تسکین رفتار نشان داد(ایمانی شوره دلی، ۱۳۹۱).
موسیقی به دلیل نیروی فرافکن و تخلیه ی هیجانی و ایجاد انرژی می تواند تغییراتی را در فرایند روانی و تحریکات عصبی به وجود آورد. بیشترین کاربرد موسیقی در روش روانکاوی توجیه شده است و آن اثر در فراخوانی تداعی ها و تخیلات و فعال کردن درمانی که از طریق آن فشار ناهشیار بر هشیار را کم کند و فرد احساس راحتی پیدا کند و آرامشی موقتی به وجود می آورد. برخی از روانشناسان رفتار گرا و شناخت گرا نیز از موسیقی درمانی در تقویت رفتار استفاده کرده اند. گروه دیگر از متخصصان عصب شناسی از موسیقی برای تقویت حافظه، تمرکز و کاهش اختلالات ارگانیک مانند آلزایمر و امثالهم استفاده می کنند(زاده محمدی، ۱۳۸۸، ص ۲۵).
امروزه روش های کلاسیکی وجود دارد که از آن در کلینیک ها استفاده می شود. برای مثال روش موسیقی درمانی تکاملی برای ارتقای زمینه های رفتار، ارتباط اجتماعی شده، افزایش یادگیری و تحصیلات به کار رفته و موفق بوده است. روش کودالی دالکروز بیش تر برای کودکان دچار آشفتگی عاطفی و اختلالات رفتاری استفاده می شوند. روش نورودوف رابینسون که بر تکنیک های بداهه نوازی پیانو تمرکز دارند، در برانگیختن پاسخ کودکانی با معلولیت شدید که بی تحرک به نظر می رسند مفید تر است(همان، ص ۲۵-۲۶).
در روش بالینی ارف شولورک، حرکت و گفتار برای تقویت مهارت های حرکتی، تصور بدنی و رشد گفتار و زبان، افزایش دامنه ی توجه، افزایش مهارت های گروهی و اجتماعی استفاده می شود. همچنین از روش کشف و تقلید، بداهه نوازی و خلاقیت، نمایش توام با خواندن و حرکت با موسیقی، برای عقب ماندگان ذهنی، کودکان اتیستیک، افراد دچار آسیب های حسی، معلولین و سالمندان استفاده می کنند. یا از روش تصور هدایت شده از موسیقی(GIM) به عنوان واسطه ایی در بیدار سازی افکار و احساسات ناخودآگاه استفاده می شود، چنان که رابطه بین خود آگاه و سطوح عمیق تر هوشیاری گسترش پیدا می کند. در این روش با شنیدن نوارهای انتخابی موسیقی، تصورات و تخیلات مراجع هدایت می شود. این روش برای بیماران روان نژند و مضطرب، ترس های مرضی، وسواس و بیماران دارای دردهای حاد و مزمن مفید است. در موسیقی درمانی با رویکرد روان تحلیلی (روان کاوی) از شنیدن موسیقی به عنوان ابزاری برای عبور از سانسور کلامی و رسیدن به سمت های عمیق تر روان شخص استفاده می شود تا فرد بتواند خود را بهتر بشناسد و بیان کند، و نیروی خود را از زیرفشار ناخودآگاه برهاند، و راه هایی برای تخلیه ی هیجانی و روبه رو شدن با اضطراب پیدا کند(همان، ص ۲۶).
۱۱- ۲- ۲- مکانیزم مغزی موسیقی:
موسیقی میتواند امواج مغزی را تعدیل بخشیده و از سرعت آنها بکاهد. به طور طبیعی آگاهی از امواج بتا تشکیل یافته است از ۱۴ تا ۲۰ هرتز. در ارتعاش امواج بتا زمانی تشکیل میشوند که ما خود را غرق فعالیتهای روزانه جهان خارج می نمائیم و همین طور در هنگام بروز احساسات منفی قوی ظاهر می گردند. آگاهی و آرامش افزایش یافته، همراه با امواج آلفا است که از ۸ تا ۱۳ هرتز است و دوران خلاقیت به اوج میرسد. مراقبه و خواب با امواج تتا همراهند (۴ تا ۸ هرتز) و امواج دلتا در خواب عمیق و مراقبه و ناخودآگاهی (۳ تا ۵ هرتز) هرچه جریان امواج مغزی آهستهتر باشند ما به میزان بیشتری احساس آرامش و رضایت مینماییم. نواختن موسیقی میتواند به خلق یک تعادل پویا میان نیمکرهی منطقی تر مغزی و بین نیمکره چپ و راست شهودی بپردازد و به ایجاد تفکری که میتواند پایه خلاقیت را بنا نهد منجر گردد(کمپل، ۱۳۸۰). وقتی اطلاعات تازهای از محیط به نوزاد میرسد مسیرهای عصبی جدیدی ایجاد میشود. یادگیری های ذهنی و پیشرفت مهارتهای حرکتی نیز مسیرهایی را به خود اختصاص میدهد. نورونهایی که در این مسیرها به کار گرفته نمیشوند به تدریج از بین میروند. تصور میشود که موسیقی نیز به این طریق عمل کرده و سبب پیدایش و تقویت مسیرهای عصبی خاص خود می گردد. در تحقیقی در دانشگاه کونستانسhttp://www.rcnrc.com/admin/index.php?app=articles&action=addform آلمان نشان داده شد که موسیقی سبب نوسازی مسیرهای عصبی و تقویت چرخههای نوروترانسیمتری بین نورونی میگردد(مقدم، ۱۳۸۹، به نفل از بگلیhttp://www.rcnrc.com/admin/index.php?app=articles&action=addform، ۱۹۹۶).
دانشمندان علوم اعصاب معتقدند که موسیقی میتواند در ساخت و تقویت ارتباطات بین نورونها در کورتکس، طی فرایندی که شبیه به فرایند تکامل مغز است، موثر باشد. در هنگام تولد برخی مسیرهای عصبی از قبل در سیستم عصبی نوزاد شکل گرفته اند. ما به موسیقی از لحاظ هنری و فرهنگی نگاه می کنیم، اما دانشمندان دریافته اند که موسیقی یک فعالیت عصبی بسیار پیچیده است. امواج صدا وارد گوش میشوند و به وسیله عضو قشری حلزون گوش تبدیل به پیامهای عصبی می شوند. از آن جا، پیامها جهت پردازش به مناطق ویژه ای در لبهای گیجگاهی چپ و راست ارسال میشوند. فرض کنیم امواج صوتی که وارد گوش ما می شوند، نت های یک سمفونی هستند. برای این که ما از موسیقی سر در بیاوریم، پیامها باید از لبهای گیجگاهی به حافظه فعال در لب جلویی بروند. صداها در طول زمان باز می شوند، و مغز ما برای اینکه آنها را با صداهای جدیدی که به مغز وارد میشوند، مقایسه کند باید قادر باشد تا برای توالی صداها مدت چند ثانیه یا دقیقه صبر نماید. این چیزی است که حافظه فعال بسیار عالی انجام میدهد. این مساله به ما امکان میدهد تا اطلاعات موسیقیایی را برای مدت زمانی نگاه داریم تا آن را رمزگشایی کنیم. لبهای جلویی محلی است که صداها به عنوان از نت و عبارات موسیقایی که قطعات موسیقی یا سمفونیها را می سازند، در آن مشخص میشود. برخلاف تفکرات غلط که موسیقی متعلق به نیمکره راست است، روش های عکسبرداری جدید نشان داده اند که موسیقی در مناطق ویژه ای در هر دو نیمکره تقسیم میشود. در حقیقت، بسته به این که شما موسیقی را می خوانید، ساز می نوازید، آهنگ می نویسید، ضرب میگیرید یا فقط به آهنگ گوش میکنید، تجارب موسیقایی زیادی میتواند سیستمهای شناختی، بینایی، شنوایی، مؤثر و حرکتی را فعال کنند. مطالعات EEGدر زمینه تخمین اعداد نشان داد که مناطق فرونتال و پاریتال با همکاری هم در فعالیت ریاضی دخیل هستند، قطعات آهیانهای مسئول بازشناسی بساوایی (لمسی) است. جراحات در این منطقه باعث ناتوانی در شناخت اعداد هنگامی که اشکال آنها را با انگشت لمس میکنیم، توانایی ضعیف برای تشخیص اشیاء به وسیله لمس کردن و توانایی ناچیز برای به خاطر سپردن جای اشیاء و موضوعات در فضا میگردد. قطعه پیشانی مسئول فعالیتهای هوشمندانه است و ارتباط بین نیمکرههای مقابل را از طریق جسم پینهای برقرار میسازد. قطعه گیجگاهی با شنوایی سر و کار دارد. راههای عصبی از هر دو گوش به طرف نیمکرههای راست و چپ میروند و جراحت در این ناحیه سبب اختلال در درک زبان و به خاطر آوری موضوعات و مسائل کلامی خواهد شد(مقدم، ۱۳۸۹، به نقل از لویتین، ۲۰۰۶).
گارنت (۲۰۰۳) میگوید که تعدادی از دانشآموزان دارای نارسایی ویژه یادگیری، اختلالاتی را در سازماندهی بصری- فضایی- حرکتی دارند که ممکن است درک ضعیف یا عدم درک مفاهیم «معنی عدد»، مشکل خاص با بازنماییهای تصویری یا دستخط ضعیف و آرایش مختل اعداد و نشانههای روی کاغذ را داشته باشند. دانشآموزان دارای اختلال در درک مفهومی غالباً نقایص درکی- حرکتی اساسی دارد و فرض میشود که اختلال در عملکرد نیمکره راست را دارا هستند. این گروه نیاز به توضیحات کلامی دقیق دارند و به نظر میرسد که از جایگزین نمودن ساختارهای کلامی، با درک حدسی استفاده میکنند حتی گاه مثالهای تصویری آنها را گیج میکند که این گروه نیازمند درمان در حیطههای تفسیر تصویر، خواندن دیاگرام و نمودار علائم غیرکلامی هستند. خواندن موسیقی به صورت دیداری- فضایی است(مقدم، ۱۳۸۹).
مکانیزمهای ذهنی که موسیقی را پردازش میکنند به طور عمیقی با دیگر ساختارهای اساسی مغز از جمله
هیجان و احساسات، حافظه، حتی زبان همکاری دارند. تحقیقات نشان میدهند که مغز انسان از قبل آماده شده است تا الگوها را در موسیقی و زبان ردیابی کند. جالب است که ما انواع مشخصی از الگوهای موسیقایی را به بقیه ترجیح میدهیم. محقق کانادایی، سندرا ترهوب، دریافته است که نوزادان قطعات موزون را به قطعات ناموزون ترجیح میدهند. نوزادان چهار ماهه ترجیح میدهند تا قطعات اصل نوشته شده توسط موتزارت را گوش کنند تا قطعات موتزارت که به صورت غیرطبیعی اجرا شدهاند. تأثیر هیجانی موسیقی به اثبات رسیده است. رابرت زاتور، عصب شناس دانشگاه مک جیل مونترال از تصویربرداری برشی از انتشار پوزیترون استفاده کرد تا تغییرات جریان خون مغزی مرتبط با پاسخهای تاثیرگذار به موسیقی را بررسی کند. او به این نکته دست یافت که بخشهایی از مغز که درگیر پردازش هیجان بودند، وقتی انسان موسیقی می شنود به دلیل فعالیت روشنتر میشوند(مقدم، ۱۳۸۹). تعجب ندارد که موسیقی میتواند دامنه وسیعی از هیجانات، مانند شادمانی، آرامش یا ترس را برانگیزد. بیشتر ما میتوانیم لحظاتی را به یاد آوریم که موسیقی تغییراتی در سطح هیجانی به وجود آورده است. شاید وقتی به یک آهنگ شاد و یا موسیقی پس زمینه یک فیلم جنایی گوش میکردیم. دلیل برانگیختگی هیجانی این است که موسیقی مقدار چندین ماده شیمیایی از جمله اپی نفرین، آندروفینها و کورتیزول را که هورمونهای فعال در پاسخ جنگ یا گریز هستند، تحت تأثیر قرار میدهد. یکی از ارتباطات بین هیجان و حافظه همین پیام رسانهای عصبی و هورمونها هستند. شاید به همین دلیل است که یک قطعه موسیقی از گذشته ما میتواند خاطرات بسیار روشنی را در ذهن ما روشن کند.
۱۲- ۲- ۲- آرامش روانی با موسیقی طبیعت:
ضرب آهنگ و حرکت منظم امواج دریا، سکوت و آرامش سبزه زار و بیشه زار با نغمه پرندگان و صدای جیرجیرک ها در جنگل هم می توانند احساس آرامش طبیعت را به وجود آدمی منتقل سازند. امواج دریا طراوت زندگی را منتشر می کند. صلابت و قدرت آن, روح را تسلیم جریان و سیر خود می کند و آن را در بستر خود آرام می سازد. میگنا دات آی آر. آن گاه که در حالت تمرین تن آرامی و تمرکز ذهنی به صدای امواج گوش می سپاریم و دم و بازدم خود را با آنها هماهنگ می کنیم پس از دقایقی با روح خود، جزئی از امواج دریا می شویم و با آن به وحدت و یگانگی می رسیم، وحدتی که پراکندگی و تصورات مشوش ذهن را در خود حل می کند. به دلیل آرامشی که طبیعت به روح آدمی می بخشد قطعه های زیادی براساس اصوات آن ضبط و منشر گردیده که مورد استفاده اهل تمرکز و مراقبه درونی است.
۳- ۲- اختلال یادگیری:
اصطلاح ناتوانی یادگیری فقط در مورد کودکانی به کار گرفته می شود که با وجود توانایی ظاهرا طبیعی (که برای یادگیری دارند) ناموفقند و این بدان معنا نیست که همه ی کودکان و نوجوانانی که عملکردشان در مدرسه ضعیف است، دچار ناتوانی های یادگیری هستند. برای مثال می توان از کودکان نابینا، ناشنوا و فلج و یا کودکانی که مبتلا به عقب ماندگی ذهنی و با سطح هوشی پایین هستند یاد کرد که مشکلات یادگیری آنها در زمره ی ناتوانی های یادگیری به حساب نمی آید(بارابارا و همکاران، ۱۳۸۱، ص ۴۳).
در سال ۱۹۵۷ در آمریکا قانون عمومی ۱۴۲-۹۴ به نام آموزش و پرورش برای همه ی کودکان معلول به تصویب رسید. به موجب این قانون ناتوانی یادگیری عبارت است از: «اختلال و درگیری در یک یا چند عمل اساسی در زمینه ی فهمیدن یا استفاده از زبان گفتاری یا نوشتاری که این مورد (ممکن است به اشکال مختلف ) نقص در گویش و تفکر، صحبت کردن، خواندن، نوشتن، هجی کردن، و انجام دادن ریاضیات باشد(همان، ص ۴۳-۴۴).
اختلالات یادگیری مهمترین علت عملکرد ضعیف تحصیلی محسوب می شوند و هر ساله تعداد زیادی از دانش آموزان به این علت در فراگیری مطالب درسی دچار مشکل می شوند(احدی، ستوده و حبیبی، ۱۳۹۱).
غربالگری و تشخیص اختلال یادگیری جهت انجام مداخله های زودهنگام و پیشگیری از اختلالات ناشی از ناتوانی های تحولی و تحصیلی همواره مورد توجه محققان، روانشناسان و کارشناسان تعلیم و تربیت بوده است(ابوالقاسمی و جوانشیری، ۱۳۹۱). این اعتقاد وجود دارد مداخله برای تنظیم برنامه های درمانی برای کودکان دارای ناتوانی یادگیری ممکن است در دوران پیش از دبستان حتی در دوران دبستان ارزشمند باشند. از نظر هیدن (۱۹۷۴) مطالعات انجام شده، نشان داده که آگاهی و آموزش والدین یکی از راه هایی است که برای پیشگیری از ناتوانی های یادگیری در کودکان موثر باشد. این تحقیقات این اعتقاد را ایجاد می کند که اگر بتوانیم کودکان را در دوران دبستان درمان کنیم یعنی قبل از اینکه مشکلات یادگیری سبب عوامل شکست در مدرسه شود و موجب تغییر نگرش های بزرگسالان و بدتر شدن تعامل های کودک با والدین گردد، می توانیم یک مداخله ابتدایی موثر انجام دهیم(والاس، مک لافین، ۱۳۷۳).
۳- ۲- تعاریف اختلال یادگیری:
مدتهای طولانی دانش آموزانی را که در یادگیری یک یا چند درس مشکلات جدی داشتند با اصطلاحات معلول ادراکی ، آسیب دیده مغزی و آسیب دیده عصبی معرفی می کردند. با توجه به یافته های جدید در مورد یادگیری، در سال ۱۹۶۳ جمعی از متخصصین اصطلاح، ناتوانی های یادگیری را جایگزین اصطلاحات قبل کردند از آنجا که واژه ناتوانی اصطلاحات دیگری مثل ناتوانی جسمی یا ناتوانی ذهنی را تداعی می کند، یعنی ناتوانیهای که تبدیل به توانایی کامل نمی شوند، اصطلاحی مایوس کننده می نماید و به نظر می رسد اگر اصطلاح اختلالات در یادگیری و ( یا به نظر نگارندگان مشکلات یادگیری) به کار گرفته شود، مناسب تر باشد( تبریزی، ۱۳۸۰، ص۹).
از نظر آموزشی کودکانی دارای نارسایی های یادگیری هستند که تفاوت فاحشی بین توانایی هوشی القوه ی آنها و عملکردشان در ارتباط با فرایند یادگیری، وجود داشته باشد. وجود این تفاوت ممکن است همراه با اشکال مشخص شده ای در سیستم اعصاب مرکزی باشد، اما باید به خاطر داشت که این تفاوت ناشی از عقب ماندگی ذهنی، محرومیت های فرهنگی و آموزشی، اشکالات شدید هیجانی یا نقص در حواس مختلف نیست(نادری، نراقی، ۱۳۸۲، ص ۲۵-۲۶).
در یکی از تعاریف رسمی درباره ی اینگونه کودکان که توسط مشاورین وزارت آموزش و پرورش آمریکا در امر کودکان استثنایی در سال ۱۹۶۸ ارائه شده است، کودکان با نارسایی های ویژه یادگیری آن دسته از کودکان دانسته شده اند که «در یک یا تعدادی از فرایندهای اساسی یادگیری: فهم مطالب، کاربرد زبان گفتاری یا نوشتاری دچار مشکل اند. این اشکالات ممکن است در کودکان به صورت های گوناگون مانند: دشواری در گوش دادن، فکر کردن، صحبت کردن، خواندن، نوشتن، هجی کردن، حساب کردن ظاهر شود. این تعریف شامل کودکان با صدمه مغزی، آسیب مغزی، نارساخوانی، آفازی و … می شود؛ اما آن دسته از کودکانی را که اشکال اساسی یادگیری آنان در نتیجه ی نقص بینایی، شنوایی، حرکتی، عقب ماندگی ذهنی، اشکالات هیجانی یا محرومیت های محیطی است، در بر نمی گیرد.»(نادری، نراقی، ۱۳۸۲، ص ۲۶).
از تعاریف مختلفی که متخصصین در زمینه ی کودکان با نارسایی های یادگیری ارائه داده اند می توان ویژگی هایی به خلاصه زیر برای آنان برشمرد:
این کودکان دارای بهره ی هوشی تقریبا (متوسط) یا بالاتر هستند.
این کودکان از نظر حواس مختلف (بینایی، شنوایی و …) سالم هستند.[۱]
این کودکان از امکانات محیطی و آموزشی نسبتا مناسبی برخوردار هستند.
این کودکان دارای نابهنجاری های شدید رفتاری نیستند.
پیشرفت آموزشی این کودکان به طور قابل ملاحظه ای کمتر از بهره ی هوشی، سن و امکانات آموزشی که از آن برخوردارند، است.
عللی را که برای شکست این کودکان در امر یادگیری شایسته ذکر است چنین می توان خلاصه کرد:
الف: فقدان انگیزش کافی
ب: فقدان توجه و دقت لازم
ج: دقت بیش از اندازه به جزیی از کل
د. فقدان هماهنگی لازم در حرکات
چون این کودکان با برخورداری از هوش عادی ممکن است در یک یا چند زمینه یادگیری مانند: خواندن، نوشتن، هجی کردن، حساب کردن، توجه کردن و … دچار مشکل شدید باشند، برای کمک به آنان می بایستی از روش های آموزشی خاص، استفاده کرد(نادری، نراقی، ۱۳۸۲، ص ۲۷) .
در سال ۱۹۶۸ یک تعریف به وسیله کمیته مشورت ملی در مورد کودکان ناتوان در گزارش سالیانه آنها به کنگره به عمل آمد ” کودکان ناتوان در یادگیری در یک یا چند فراگرد اساسی روانی در ارتباط با فهمیدن یا کاربرد زبان شفاهی یا کتبی ناتوانی نشان می دهند تظاهرات این ناتوانی ممکن است به صورت اختلال در گوش دادن، فکرکردن، سخن گفتن، خواندن، نوشتن هجی کردن یاحساب باشد .
این اختلالات را نتیجه شرایطی دانسته اند که شامل نقائص ادراکی، ضایعه مغزی، اختلال جزیی در کارکرد مغز، نارساخوانی، اختلال گویایی و غیره است ناتوانی یادگیری این کودکان از نوع مشکلاتی نیست که بدایتا مربوط به بینایی، شنوایی، یا نقائص حرکتی، عقب ماندگی ذهنی پریشانی عاطفی و یا کمبود امکانات محیطی باشد(فریار، رخشان، ۱۳۶۷، ص۲۴تا۲۶ .(ناتوانی یادگیری در اندام ظاهری کودک آشکار نیست کودک مبتلا به این وضع می تواند دارای بدنی قدرتمند، چشمانی قوی، گوشهای تیز و هوش بهنجار باشد، در عین حال، چنین کودکی در عملکرد ناتوان است. نارسایی او به همان اندازه واقعی است که ناتوانی پای فلج .
۳- ۲- اختلالات یادگیری چگونه تشخیص داده می شود ؟
هدف از تشخیص، جمع آوری اطلاعاتی است که در طراحی یک برنامه آموزشی متناسب با یادگیری کودک به کار می آید. البته مراحل فراگرد ارزیابی تشخیصی توسط کرک (۱۹۶۲)، بیت من (۱۹۶۵) و دیگران توصیف شده است. هریک از این مراحل به متغیرهای زیادی وابسته است. اکثر صاحب نظران، مراحل زیر را در مسیر تشخیص ضروری می دانند:
آیا کودک واقعا ناتوانی یادگیری دارد؟ اکثر تعاریف ناتوانی یادگیری به طور ضمنی بین آنچه کودک عملا یاد می گیرد و آنچه وی باید و می تواند یاد بگیرد تفاوت قائل اند.
سنجش میزان تلاش و پیشرفت؛ باید معلوم گردد که وی در کدام زمینه های خاص مواجه با شکست و در چه سطوحی متوقف گردیده است.